قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چربى مقدارى گوشت مرا گرفتار كرده

در اكثر سخنرانى هاى مذهبى خود ، پيرمرد سالخورده اى را مى ديدم كه چهره شكسته او نشان دهنده مسائل بسيار مهمى بود !
يك روز در كنار او نشستم و از او خواهش كردم قسمتى از حقايقى كه در مدت حيات خويش آموخته برايم بازگو كند . پاسخ داد نزديك به صد سال عمر دارم ، شصت سال قبل وجه مختصرى فراهم كردم و به زيارت عتبات مشرف شدم . سه ماه بنا داشتم در نجف اشرف بمانم ، پولم تمام شده بود ، با خود وسايل پينه دوزى همراه داشتم ، به مغازه دارى در بازار نجف گفتم : اجازه بده در كنار جرز مغازه ات مدتى مشغول كسب باشم ، با خوشرويى پذيرفت . چند روزى گذشت ، بين من و صاحب مغازه دوستى گرمى برقرار شد ، روزى از او پرسيدم : نكته مهمى كه در مدت عمرت بياد دارى برايم بگو ، گفت : دوستى داشتم كامل و جامع ، با يكديگر بنا گذاشتيم هر يك زودتر از دنيا رفت ، به خواب ديگرى بيايد و از اوضاع برزخ خبرى بدهد . او زودتر از دنيا رفت . شبى او را به خواب ديدم ، در حالى كه از چهره او رنج و ناراحتى مى باريد ، سبب پرسيدم ، گفت : يك بار به قصابى محل رفتم و چند لاشه گوشت او را با دست ارزيابى كردم ، هيچ قسمتى را نپسنديدم ، بدون اين كه به صاحب مغازه بگويم از چربى گوشت مغازه ات به دستم رسيده از مغازه بيرون رفتم . اكنون در برزخ ناراحت آن مقدار چربى منتقل شده به دستم هستم ، از تو مى خواهم دوستى خود را با رضايت گرفتن از قصاب ، در حق من كامل كنى .


منبع : برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه