قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

به خاطر يك دانه گندم ناراحتم

دو نفر از عباد حضرت حق با يكديگر پيمان بستند هر يك زودتر از دنيا رفت ، خبرى از عالم برزخ در عالم خواب به دوست خود بدهد . يكى از آنان از دنيا رفت ، پس از مدتى به خواب دوستش آمد ، به او گفت : در برزخ گرفتارم ، علت گرفتاريم اين است كه روزى به مغازه عطارى محل رفته بودم ، ساعتى كنار عطار نشستم در جنب من يك ظرف گندم بود ، ناخودآگاه يك عدد گندم برداشتم و با دندان پيشين خود آن را نصف كردم سپس هر دو نصفه را به ظرف برگرداندم ، اين مسئله را با صاحب گندم در ميان نگذاشتم ، اكنون در برزخ ناراحت آن مسئله ام ، براى خدا پيش صاحب مغازه برو و براى رهايى من از او رضايت بگير.


منبع : برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه