قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

سرانجام شاهد بى گناهى يوسف

در برخى از تفاسير قرآن نقل شده است : چون يوسف بر مسند حكومت مصر نشست ، به نظرش رسيد كه در امور مملكتى ، وزيرى لازم دارد كه بتواند به اصلاح معيشت و تربيت مردم برخيزد و درهاى عدل و محبت را به روى آنان بگشايد . امين وحى از سوى حق به نزد او آمد و گفت : خدا مى فرمايد : تو را وزيرى لازم است . يوسف فرمود : من نيز در اين خيالم ولى كسى كه سزاوار اين مسند باشد نمى دانم كيست ؟ جبرئيل گفت : فردا صبح كه از مقرّ حكومت حركت مى كنى ، اول كسى كه بنظرت آمد ، اين منصب را به او ارزانى دار . يوسف اول صبح نظرش به كسى افتاد كه به شدت ضعيف و لاغر و رخساره زرد بود و بسته اى از هيمه بر پشت داشت ، با خود گفت : اين شخص تحمل مسئوليت وزارت را نخواهد داشت . خواست از وى بگذرد ، امين وحى به او گفت : از او مگذر و او را براى پست وزارت انتخاب كن ، زيرا كه او را بر تو حقى است ، او همان كسى است كه در دربار عزيز مصر به پاكى و عصمت تو شهادت داد ، او را اين لياقت هست كه امروز پست وزارت را به او وا گذارى .جايى كه حضرت حق به خاطر شهادتى صحيح ، پست وزارت به شاهد پاكى و عصمت يوسف عطا مى كند ، به كسى كه عمرى به وحدانيّت او شهادت مى دهد چه خواهد داد ؟!آرى ، لطف و رحمت حضرت دوست چيزى نيست كه قابل درك باشد و در اين مقام پاى عقل عاقلان و خرد خردمندان و هوش هوشمندان لنگ است و كسى را قدرت فهم اين حقايق آن چنان كه هست نيست .

بر گرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه