قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شعوانه و توبه

مرحوم ملا احمد نراقى در كتاب شريف اخلاقى « معراج السعادة » ، در رابطه با توبه واقعى داستان شگفت آور زير را نقل مى كند :او زنى بود جوان ، خوش صدا ، رقاصه ، بى توجه به حلال و حرام الهى . در شهر بصره مجلس فسق و فجورى از ثروتمندان و جوانان نبود مگر اين كه شَعْوانه براى خوشگذرانى آنان در مجلس حاضر مى شد ، او در آن مجالس آوازه خوانى مى كرد ، مى رقصيد و بزم آلودگان را گرم مى كرد ، شعوانه را در اين امور عدّه اى از دختران و زنان همراهى مى كردند .روزى براى رفتن به مجلس بدكاران ، با تعدادى از همكارانش از كوچه اى مى گذشت ، شنيد از خانه اى ناله و افعان بلند است ، با تعجب گفت : چه خبر است ؟ يكى از همكارانش را براى جستجوى موضوع فرستاد ، ولى از برگشتن او خبرى نشد ، نفر دوم را فرستاد تا از آن مجلس خبرى بياورد برنگشت ، سومى را به دنبال خبر گرفتن فرستاد و از او به اصرار خواست برگردد و مانند آن دو نفر او را به انتظار نگذارد ، او رفت و بعد از اندك مدّتى بازگشت و گفت : اى خاتون ، اين ناله و ماتم بدكاران و فرياد و نعره گنهكاران است !شعوانه گفت : بهتر اين است كه خود بروم و از آن مجلس خبر بگيرم .نزديك مجلس آمد ، مشاهده كرد واعظى براى مردم سخن مى گويد : سخنش به اين آيه رسيده بود :( إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَان بَعِيد سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً * وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً )زمانى كه آتش دوزخ ، تكذيب كنندگان قيامت را از مكانى دور ببيند ، خروش و فرياد جهنم را از دور به گوش خود مى شنوند ، چون آن تبهكاران را در زنجير بسته به محل تنگى از جهنم دراندازند ، در آن حال فرياد واويلا از دل بركشند !شعوانه چون اين آيه را شنيد و با قلب و جان به مفهوم آن توجه كرد ، عربده اى كشيد و گفت : اى گوينده ! من يكى از گنهكارانم ، من نامه سياهم ، من شرمنده و خجالت زده ام ، آيا اگر توبه كنم توبه ام در پيشگاه حق مورد پذيرش است ؟ واعظ گفت : آرى ، گناهت قابل بخشش است ، گرچه به اندازه شعوانه باشد ! گفت : واى بر من كه خود من شعوانه هستم ، مرا چه اندازه آلودگى است كه گنهكار را به من مثل مى زنند ، اى واعظ ! از اين پس گناه نكنم و دامن آلوده نسازم و به مجلس اهل گناه قدم نگذارم . واعظ گفت : خداوند هم نسبت به تو ارحم الراحمين است .شعوانه به حقيقت توبه كرد ، اهل عبادت و بندگى شد ، گوشت روييده از گناه در بدنش آب شد ، دلش گداخت ، سينه اش سوخت ، ناله و فريادش به نهايت رسيد ، در خود نگريست و گفت : آه ! اين دنياى من ، آخرتم چه خواهد شد ، در درونش صدايى احساس كرد : ملازم درگاه باش تا ببينى در آخرت چه مى بينى .
 

برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه