او انسانى والا و موجودى الهى و وجودى ملكوتى و مجسّمه اعتقاد و اخلاق و عمل صالح بود و آنچه اميرالمؤمنين عليه السلام در كرامت و بزرگوارى آن جناب فرموده درباره كمتر كسى گفته شده است .
به هنگامى كه در اوج قدرت واقتدار و عظمت بود و فرماندهى لشگر عراق را به عهده داشت و نام مباركش لرزه به تن مخالفان مى انداخت وارد بازار كوفه شد ، چون هميشه در لباس مساكين و فقرا بود و نشانى براى شناخته شدن نداشت در جمع كسانى كه او را نمى شناختند مورد توجه قرار نمى گرفت . شخصى براى بازيگرى و خنداندن ديگران آن جناب را مورد اذيت و آزار و توهين قرار داد ، آن مرد با كرامت و صاحب دل بدون اين كه به شوخى كننده توجه كند راهش را ادامه داد . مردى كه ناظر بى تربيتى آن شخص بود جلو آمد و وى را گفت : اين شخص را شناختى ؟ گفت : نه ، گفت : اين انسان بى نظير و گوهر گرانبهاى صدف دين مالك اشتر نخعى بود ، آزاركننده از پى مالك روان شد و از هر كس كه امكان داشت خط سير مالك را پرسيد تا آن منبع فيض را در مسجد يافت كه مشغول نماز است ، صبر كرد تا مالك به نمازش خاتمه داد ، به محضرش عرضه داشت : اسائه ادب مرا ببخش و بر من كرم نموده از من گذشت كن ، مالك در برابر اصرار او فرمود : من از تو نگرانى ندارم چون آن عمل تحقير كننده را انجام دادى و بر تو گناه بود ، من به اين مسجد آمدم و اين دو ركعت نماز را محض جلب رضاى حق و غفران الهى به سوى تو بجا آوردم ! !
منبع : برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان