قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايتى اندر غمِ مرگ و فرداى قيامت‏

در تفسير حدائق آمده است فضيل عياض درخانه داود طائى آمد، صداى جانسوز او را از درون خانه شنيد، فضيل فرياد زد، اى داود! اگر حديث رسول خدا را كه فرمود:

لايَدْخُلُ النّارَ مَنْ بَكى مِنَ خَشْيَهِ اللّهِ تَعالى.

آن كه از خشيت الهى گريه كند وارد آتش نمى شود.

صحيح يافته اى و قطره اى از اين اشك سوزناك آتش را خاموش مى كند اين همه گريه و زارى چيست؟ آن گاه صدا زد و گفت: در به رويم باز كن تا زيارتت كنم، جواب آمد: مرا خوف و خشيت حق از زيارت ياران بازداشته است.

زنى در همسايگى داود بود، به در منزل آمد به فضيل گفت: صبر كن تا وقت نماز برسد و او عزيمت مسجد براى نماز جماعت كند، او را آن وقت زيارت كن.

وقت نماز شد، داود به مسجد رفت، آن گاه فضيل به خانه او درآمد، كوزه شكسته اى از آب ديد كه آبش آفتاب خورده و خانه و اساسش بسيار معمولى بود!

داود از مسجد برگشت، فضيل به او گفت: اين كوزه جائى بگذار تا آبش سرد شود، گفت: آن قدر به خود اطمينان ندارم كه آب سرد ميل مرا به طرف لذّات دنيا زياد نكند!

گفت: خانه را بپرداز، گفت: عمارت دنيا را تمتّعات طبع است و همين بس مرا كه حال اسراف و زياده روى ندارم!

فضيل مى گويد: قبل از اين جلسه داود را به غايت حسن و جمال ديده بودم به اندازه اى كه در ميان مردم مشهور بود صاحب جمال تر از او كسى نيست، ولى اين بار او را زار ونزار و رنگ پريده و لاغر ديدم، به او گفتم: اين چه حال است؟

گفت: اى فضيل هشت غم مرا از خورد و خواب و سؤال و جواب بازداشته و به اين روزم انداخته است:

غم وقت مرگ

 

غم اول: هول مطلع يا وقت مرگ:

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»

هر كسى مرگ را مى چشد.

ايْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ»

هر كجا باشيد هر چند در قلعه هاى مرتفع و استوار، مرگ شما را درمى يابد.

فَلَوْ لا اذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومُ* وَ انْتُمْ حينَئِذٍ تَنْظُرُونَ» 

پس چرا هنگامى كه روح به گلوگاه مى رسد،* و شما در آن وقت نظاره گر هستيد [و هيچ كارى از شما ساخته نيست!]

كَلَّا اذا بَلَغَتِ التَّراقِىَ* وَ قيلَ مَنْ راقٍ* وَظَنَّ انَّهُ الْفِراقُ* وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ* الى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ» 

اين چنين نيست [كه مى پندارد]، هنگامى كه جان به گلوگاه رسد،* و [كسان بيمار] گويند: درمان كننده اين بيمار كيست؟* و [بيمار] يقين مى كند [كه با رسيدن جان به گلوگاه ] زمان جدايى [از دنيا، ثروت، زن و فرزند] فرا رسيده است!* و [از سختى جان كندن ] ساق به ساق به هم پيچد؛* آن روز، روز سوق و مسير به سوى پروردگار توست.

غم قرار گرفتن در منزل گور

 

غم دوّم: قرار گرفتن در منزل گور است، منزل بى در و پيكر، منزل تنگ و تاريك، منزل غربت، منزل وحشت، منزل سرگذاشتن به خشت لحد با يك لباس چون كفن، منزلى كه راه گريز به جائى ندارد، و نمى دانم كدام تابلو را در اين خانه بالاى سر من زنند:

رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ اوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النّيرانِ. 

خانه گورباغى از باغ هاى بهشت، يا گودالى از گودال هاى جهنّم است.

غم فرياد دو فرشته

 

غم سوم: فرياد دو ملكى است كه در قبر به گوشم رسد:

مَنْ رَبُّكَ؟

كه نمى دانم جوابگو هستم يا نه؟ اين بستگى دارد به اين كه نهال توحيد را با عمل و اعتقاد و اخلاق آبيارى كرده و بارور كرده باشم تا بتوانم پاسخگو باشم و گرنه اگر غفلت داشته باشم، و درون تبديل به بتخانه شده باشد چه جوابى دارم بدهم؟!

غم نفخه صور

 

غم چهارم: اى فضيل! غم نفخه صور است:

وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَاذا هُمْ مِنَ الْاجْداثِ الى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ» 

و در صور دميده شود، ناگاه همه آنان از قبرها به سوى پروردگارشان مى شتابند.

كه در آن وقت به من برگردانده شود و در قبر آماده ام كنند سپس به محشر وارد شوم، چون آماده گردم نمى دانم به چه حال وارد مى شوم.

يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» 

در روزى كه چهره هايى سپيد و چهره هايى سياه شود.

غم ورود به محشر

 

غم پنجم: چون از گور وارد محشر شوم، ندانم زمام امرم را به دست ساربان آتش دهند كه خود براى خود پرداخته ام و يا ملائكه رحمت براى نداى:

ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنينَ» 

[به آنان گويند:] با سلامت و امنيّت وارد آن جا شويد.

غم موقف حساب

 

غم ششم: موقف حساب است كه:

انَّ اللّهَ لايَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ» 

يقيناً خدا به اندازه وزن ذرّه اى [به احدى ] ستم نمى كند.

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ* وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ» 

پس هركس هم وزن ذرّه اى نيكى كند، آن نيكى را ببيند.* و هركس هم وزن ذره اى بدى كند، آن بدى را ببيند.

غم وقت ميزان

 

غم هفتم: وقت ميزان است:

وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»

ميزان [سنجش اعمال ] در آن روز حق است.

فَامَّا مَنْ اوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ» 

اما كسى كه پرونده اش را به دست راستش دهند، مى گويد: [اى مردم!] پرونده مرا بگيريد و بخوانيد.

وَ امّا مَنْ اوتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يالَيْتَنى لَمْ اوتَ كِتابِيَهْ»

و اما كسى كه پرونده اعمالش را به دست چپش دهند، مى گويد: اى كاش پرونده ام را دريافت نمى كردم.

فَامَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ* فَهُوَ فى عيشَةٍ راضِيَةٍ* وَ امّا مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ* فَامُّهُ هاوِيَةٌ* وَما ادْريكَ ماهِيَهْ* نارٌ حامِيَةٌ»

اما هركس اعمال وزن شده اش سنگين و باارزش است؛* پس او در يك زندگى خوش و پسنديده اى است،* و اما هركس اعمال وزن شده اش سبك و بى ارزش است،* پس جايگاه و پناهگاهش هاويه است،* و تو چه مى دانى هاويه چيست؟* آتشى بسيار داغ و سوزان است.

غم عاقبت امر

 

غم هشتم: خدا را رحمت است و قهر، تجلّى رحمتش در دنيا، قرآن و تكاليف و در آخرت، بهشت و رضوان، و تجلّى قهرش در قيامت عذاب دردناك جهنّم، و اين آخرين برنامه است كه ندانم من در آن روز عاقبتم رحمت است يا قهر؟!

هر دل كه به دام عشق افتاد سيلاب غمش نكَنْد بنياد

سودائى عشق را مپرسيد كو چون بكمند عشق افتاد

از هستى خويش نيست آگه كو هستى خويش داده بر باد

عمرى كه گذشت بى رخ دوست يارب دل دشمنان مبيناد

در زلف تو هر كه شد گرفتار از قيد غم جهان شد آزاد

افسانه عشق بود و مستى روز ازل آن كه پند ما داد

در عشق بناى هستى خويش ويران كند و خانه دل آباد

 

 

 [ «12» اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي الْحَقَّ عِنْدَ تَقْصِيرِي فِي الشُّكْرِ لَكَ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فِي الْيُسْرِ وَ الْعُسْرِ وَ الصِّحَّةِ وَ السَّقَمِ حَتَّى أَتَعَرَّفَ مِنْ نَفْسِي رَوْحَ الرِّضَا وَ طُمَأْنِينَةَ النَّفْسِ مِنِّي بِمَا يَجِبُ لَكَ فِيمَا يَحْدُثُ فِي حَالِ الْخَوْفِ وَ الْأَمْنِ وَ الرِّضَا وَ السُّخْطِ وَ الضَّرِّ وَ النَّفْعِ «13» اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ ارْزُقْنِي سَلَامَةَ الصَّدْرِ مِنَ الْحَسَدِ حَتَّى لَا أَحْسُدَ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ عَلَى شَيْ ءٍ مِنْ فَضْلِكَ وَ حَتَّى لَا أَرَى نِعْمَةً مِنْ نِعَمِكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ فِي دِينٍ أَوْ دُنْيَا أَوْ عَافِيَةٍ أَوْ تَقْوَى أَوْ سَعَةٍ أَوْ رَخَاءٍ إِلَّا رَجَوْتُ لِنَفْسِي أَفْضَلَ ذَلِكَ بِكَ وَ مِنْكَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ ]

خدايا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و هنگام كوتاهى در شكر گزاريت، آنهم شكرگزارى به خاطر نعمت هايى كه در زمان آسايش و سختى، و سلامت و بيمارى به من عنايت فرمودى، حق را كه تسليم بودن در برابرت، و اقرار به احكام حكيمانه ات و اعتراف به كوتاهى ورزيدنم در شكر است روزيم كن، تا از وجودم نسيم خشنودى و آرامش باطن دريابم؛ آنهم در برابر اداى وظيفه اى كه نسبت به حضرتت بر من واجب است، اداى وظيفه در امورى كه در حال ترس و امنيّت، و خشنودى و خشم، و زيان و سود پيش مى آيد.

خدايا! بر محمّد و آلش درود فرست و سلامت سينه از حسد روزيم كن تا به هيچ يك از بندگانت براى ذرّه اى از احسانت كه به آنها عنايت كردى، حسد نورزم، و تا جايى كه هيچ نعمتى از نعمت هايت را، بر احدى از بندگانت در دين يا دنيا، يا سلامت يا تقوا، يا فراخى يا راحت نبينم؛ جز آن كه برتر از آن را به لطف تو، و از سوى تو براى خود آرزو كنم، يگانه اى و شريكى برايت نيست.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه