قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايتى شگفت‏

 

در كتاب «شگردهاى طبيعت» از قول مردى كشاورز آمده بود كه در آغاز دميدن آفتاب جهت صرف صبحانه خود را آمده كردم، ناگهان صداى گربه اى از پشت در خانه كه همراه با سوز و گداز بود توجهم را جلب كرد، اندكى خوراكى متناسب با آن پيش او گذاشتم ولى خوددارى كرد، در را بستم و به درون خانه رفتم اما صداى آن همچنان مى آمد.

براى پى گيرى كار كشاورزى خود از خانه بيرون آمدم و به دنبال مقصود خود رفتم، ناگاه ديدم كه گربه به دنبال من به راه افتاد و دم فروبست، به ذهنم گذشت كه گربه را دنبال كنم، شايد با زبان بى زبانى مرا براى انجام كارى مى خواند! به دنبال او رفتم كه مرا تا كلبه اى گلين در گوشه اى از آن منطقه كشاند، ديدم كنار نوزادهاى خود قرار گرفت و نوزادها براى خوردن شير به سينه او هجوم بردند. منظره بسيار زيبايى بود، لحظاتى به تماشاى آن منظره ايستادم سپس در پى كار خود رفتم.

صبح فرداى آن روز به هنگام صرف صبحانه به ياد گربه افتادم پس از اتمام صبحانه به كلبه ديروزى رفته، ديدم گربه مرده است و نوزادهاى گرسنه، سينه خشكيده آن را مى مكند! به نظرم آمد كه گربه مهرپرور با كار خود مرا راهنمايى كرد تا پس از مرگ، از نوزادان بى مادر نگه دارى كنم تا بزرگ شوند.

نه طفلى كز آتش ندارد خبر

 

نگه دارش، مادر مهرور


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه