قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايت روباه و گرگ‏

نقل كرده‏اند كه روزى روباهى به گرگى رسيد كه دنبه‏اى به دندان داشت. گرگ بينوا پس از سه چهار روز گرسنگى كشيدن تازه توانسته بود اين غذا را به دست آورد كه روباه به او گفت: جناب گرگ، خدا روزى دهنده است؛ خداوند لطف دارد؛ ببين چه گوسفندهايى به اين منطقه فرستاده تا تو را غرق نعمت كند و ...!

خلاصه، آن قدر از گرگ تعريف كرد كه او را فريب داد. در نهايت هم از او پرسيد: اين چيست كه به دست آورده اى؟ گرگ دهانش را باز كرد و گفت: دنبه! بازكردن دهان همان و افتادن دنبه از دهان گرگ و فرار كردن روباه همان. پس از آن، هر كس به روباه مى رسيد و مى گفت: در دهانت چه دارى؟ او دندانش را محكم روى دنبه مى فشرد و مى گفت: «چربى»!

اين انسان ها از اين دسته حيوانات هستند. يعنى اول ديگران را مغرور مى كنند و بعد كلاه سرشان مى گذارند؛ از مردم تعريف مى كنند و بعد آنها را زمين مى زنند و همه چيزشان را مى گيرند، آن هم به گونه اى كه خودشان احساس نكنند.

اين كار انسان شيطان صفت است؛ مثلًا، كسى كه ماشينش فروش نمى رود، آن را پيش دلال مى برد و او با كلك آن را مى فروشد. اين خيلى بد است كه وقتى مردم خودشان نمى توانند سر كسى كلاه بگذارند، مى گويند پيش فلانى برويم تا او برايمان بفروشد! هر چند عده اى كلاه گذاشتن به سر مردم را زرنگى و كاسبى و اهل معامله بودن مى دانند.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه