قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

يحيى وخوف از خدا

شيخ صدوق از پدر بزرگوارش نقل مى كند :يحيى بن زكريّا ، آن قدر نماز خواند و گريه كرد كه صورتش آسيب ديد . پارچه اى از كرك به جاى آسيب صورت گذاردند ، تا اشك ديدگانش بر آن بريزد . او به خاطر خوف از مقام الهى اين چنين گريه مى كرد و بسيار كم خواب شده بود ، پدر بزرگوارش به او گفت : پسرم از خدا خواسته ام چنان لطف و عنايتى به تو كند كه خوشحال شوى و چشمت به محبّت حق روشن گردد ، عرض كرد : پدر ! جبرئيل به من گفت : قبل از آتش جهنم صحراى سوزانى است كه از آن عبور نمى كند مگر كسى از خوف حق زياد گريه كند . فرمود : پسرم گريه كن ؛ زيرا گريه از خوف خدا ، حق توست.

بر گرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه