قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايت فروش نخلستان و انفاق آن‏

روزى اميرالمؤمنين، عليه السلام، پس از سه روز توقف در صحرا و اشتغال به كار كشاورزى به خانه بازگشتند و در منزل را زدند. وقتى فاطمه زهرا، عليها السلام، در را باز كرد، حضرت با ديدن چهره همسرشان از سبب پريدگى رنگشان جويا شدند.

در روايات آمده است كه روزى اميرالمؤمنين، عليه السلام، پس از سه روز توقف در صحرا و اشتغال به كار كشاورزى به خانه بازگشتند و در منزل را زدند. وقتى فاطمه زهرا، عليها السلام، در را باز كرد، حضرت با ديدن چهره همسرشان از سبب پريدگى رنگشان جويا شدند. فاطمه زهرا لبخندى زدند و با شرم و حياى بسيار گفتند: على جان، در اين سه روز كه شما نبوديد، من و حسن و حسين گرسنه خوابيديم.

 

با شنيدن اين سخن، حضرت از درب منزل بازگشتند و فرمودند: مى روم تا به اميد خدا غذايى تهيه كنم.

در راه، حضرت به سلمان فارسى برخوردند و به او فرمودند: باغ آبادى دارم كه مى خواهم همين امروز آن را بفروشم. سلمان نيز گفت: كسى را پيدا مى كنم! و رفت.

 

از قضا، سلمان كسى را ديد كه در پى باغى براى خريد بود و به او گفت: باغ آبادى دارم كه تمام درخت هايش را على كاشته است، آن را مى خرى؟ مرد گفت: درختى كه على كاشته است را نخرم؟ و درباره قيمتش پرسيد. سلمان گفت: مى دانى كه انصاف در على موج مى زند. اين باغ اگر دست كسى ديگر بود، مثلا چهل هزار دينار بر آن قيمت مى گذاشت، ولى على معتقد است اين باغ در حال حاضر دوازده هزار دينار بيشتر نمى ارزد.

 

مرد گفت: خريدارم! بعد همراه با سلمان نزد اميرالمؤمنين رفت.

حضرت پس از پايان كار، با خود حساب كردند كه خانواده من امروز و امشب براى ناهار و شامشان پول نياز دارند، لذا بقيه اين پول زيادى است. اين بود كه به مسجد رفتند و نماز را به پيامبر اقتدا كردند. بعد از نماز نيز، حضرت همه پول ها را جلو در مسجد روى خاك ريختند و اعلام كردند: هر كس پولى نياز دارد بردارد!

 

مردم گروه گروه آمدند و به قدر نيازشان از آن پول برداشتند و رفتند و سر آخر، فقط خاك كوچه بر جا ماند.

بدين ترتيب، حضرت دوباره گرسنه و دست خالى به طرف خانه به راه افتادند. ايشان يقين داشت كه همسرش براى مال دنيا با او دعوا نمى كند، لذا وقتى به منزل آمد، به همسر خويش گفت: باغ را فروختم و پولش را جلو مسجد انفاق كردم. انگار محتاج تر از ما در ميان مردم زياد بود، زيرا همه را بردند!

 

حضرت زهرا در مقابل اين سخن حضرت با چشم اشكبار دست به دعا برداشت و گفت:

خدايا، اين دست را از على نگير! (افسوس بزرگ امت اسلام براى هميشه تاريخ آن است كه بعد از وفات پيامبر، اين معدن علم الهى كه دانش هاى گوناگون سيل وار از جوانب وجودش سرازير بود (ى نحدر عنى السيل) ، بيل به دست و طناب به كمر، 25 سال خانه نشين شد و جز كشاورزى به كار ديگرى نمى پرداخت.)

 

آرى، چنين زنانى بهترين دوست شوهران خويش اند و چنين شوهرانى بهترين ياران همسرانشان. با اين حال، اگر خانمى بر خلاف سيره آن بانوى باكرامت در مقابل ديندارى شوهرش ايستاد و با انفاق و صدقه و اعمال خير او مخالفت كرد و حتى فرزندان را نيز در اين راه با خود همراه كرد، وظيفه مومن تنها عفو و چشم پوشى و آمرزش و گذشت از اوست تا پروردگار عالم غفران و رحمتش را نصيب او كند.

 

روايات اسلامى مشحون از نكاتى بس مهم درباره دشمنان انسان است كه گروهى از آن ها به معرفى دشمن ترين دشمنان او مى پردازند كه صعب ترين آن ها چنان كه در گفتار پيش به تفصيل بدان پرداخته شد- جهل است. اميرمومنان درباره جهل در روايتى ارزشمند مى فرمايند:

«الجهل ادوء الداء».

جهل بدترين بيمارى هاست.

 

به تحقيق نيز، بيمارى اى در اين عالم بدتر و كشنده تر از نفهمى و جهل نيست. سعدى در بيت زيبايى به همين معنا اشاره مى كند و مى گويد:

داروى معرفت از پير طريقت بستان كآدمى را بَتَر از علّت نادانى نيست.

 

جهل سبب مى شود انسان واقعيت ها را وارونه بفهمد و فرق ميان خوب و بد را نشناسد. در نتيجه، با خدا و پيامبران الهى و بندگان صالح خدا دشمن باشد و به جنگ آنان برود؛ يعنى همان كارى كه قريش با پيامبر اكرم كردند.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه