قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايت آيت الله حائرى و آيت الله حجت‏

 

وجود مبارك آيت الله العظمى حائرى، وقتى به دعوت بزرگان زمان خود، به خصوص مرحوم شيخ محمد تقى بافقى از اراك به قم آمد و حوزه علميه را تأسيس كرد، چند مرجع بزگوار ديگر در آن زمان در قم بودند، مانند آيت الله فيض، آيت الله كبير، آيت الله سيد محمدتقى خوانسارى، آيت الله صدر الدين صدر، آيت الله حجت.

ايشان وقتى به قم آمد، محور تمام مراجع شد. تمام پول هاى وجوهات به جانب ايشان رفت. به شخصيتى مأموريت داد كه نزد بزرگان دين برود، بگويد: عبدالكريم با ارادت به شما عرض مى كند: شما آنچه نياز داريد بفرماييد، من با كمال ميل انجام مى دهم.

نماينده ايشان خدمت آيت الله حجت آمد، گفت: آقا فرمودند به شما عرض كنم كه اگر كارى، پولى، مشكلى داريد، بفرماييد. ايشان فرمودند: سلام مرا به ايشان برسانيد و بگوييد: ما به جاى عبدالكريم، نزد خود كريم مى رويم. اين سير روح است.

صبح بعد آيت الله حجت، داماد خود را صدا زد و گفت: چند نفر از علماى بزرگ قم را بگو بيايند. آمدند، دور اتاق نشستند، مهرش را از گردنش درآورد و گفت:

جلوى چشم من اين مهر را بشكنيد. گفتند: اين مهر را شما به نامه ها و رسيدهاى سهم امام مى زنيد؟ گفت: بشكنيد، معطل نكنيد. مهر را شكستند.

فرمود: من امروز وقتى به سراغ قرآن رفتم، اول صفحه را باز كردم، آمده بود:

«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ»

من تا اذان ظهر مى ميرم، مرا خواستند و دعوتنامه براى من آمده است. محبوب مرا خواسته است. هر چه آوردند، نخورد. نه چايى، نه نان، نه پنير.

خودش مى فهميد كه بايد برود، گفت: از كنار قبر حضرت ابى عبدالله عليه السلام تربت آورده ام، آن را بياوريد. ذرّه اى از آن را در آب ريخت و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ! كه آخرين لقمه من در اين دنيا، تربت مولايم ابى عبدالله الحسين عليه السلام بود. بعد «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» گفت و رفت.

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار

 

چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم «2»

     

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه