قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايت بى‏نمازان‏

 

 

رسول خدا صلى الله عليه و آله با عده اى از محلى رد مى شدند. يك سگ قوى هيكل، به شدت پارس كرد. اصحاب وحشت كردند. پيامبر ايشان را آرام كرد و فرمود: نترسيد! اين حيوان با من حرف مى زند:

ما سميعيم و بصيريم و خوشيم

 

با شما نامحرمان ما خامُشيم

گر خسته مى پذيرى، ما سخت خسته ايم

 

ور دل شكسته مى خرى، ما دل شكسته ايم

لطف تو مى گشايد اگر كار بسته را

 

اى دوست! ما دست و پاى خويش سخت بسته ايم

     

 

پارس سگ كه تمام شد، حضرت فرمود: سگ مرا مى شناخت و مى گفت: يا رسول اللَّه! هر روز خدا را شكر مى كنم كه قسمت مرا در اين آفرينش، سگ شدن قرار داد و انسان قرار نداد كه بى نماز شوم.

نماد آن نفسى كه سقوط خطرناك كرد و از حقايق محروم شد، زليخا بود و نماد نفسى كه اوج گرفت، يوسف بود. زليخا در مكتب مادى گرى صرف، كلاس رفته بود، اما يوسف در مكتب وحى تربيت شده بود.

 

 

 


منبع : پايگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه