رسول خدا صلى الله عليه و آله با عده اى از محلى رد مى شدند. يك سگ قوى هيكل، به شدت پارس كرد. اصحاب وحشت كردند. پيامبر ايشان را آرام كرد و فرمود: نترسيد! اين حيوان با من حرف مى زند:
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم |
با شما نامحرمان ما خامُشيم |
|
گر خسته مى پذيرى، ما سخت خسته ايم |
ور دل شكسته مى خرى، ما دل شكسته ايم |
|
لطف تو مى گشايد اگر كار بسته را |
اى دوست! ما دست و پاى خويش سخت بسته ايم |
|
پارس سگ كه تمام شد، حضرت فرمود: سگ مرا مى شناخت و مى گفت: يا رسول اللَّه! هر روز خدا را شكر مى كنم كه قسمت مرا در اين آفرينش، سگ شدن قرار داد و انسان قرار نداد كه بى نماز شوم.
نماد آن نفسى كه سقوط خطرناك كرد و از حقايق محروم شد، زليخا بود و نماد نفسى كه اوج گرفت، يوسف بود. زليخا در مكتب مادى گرى صرف، كلاس رفته بود، اما يوسف در مكتب وحى تربيت شده بود.
منبع : پايگاه عرفان