قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايت جوان صالح و پيشنهاد عجيب‏

 

وجود مبارك موسى بن جعفر عليهماالسلام مى فرمايند: فردى جوان از بنى اسرائيل، با ادب، با وقار و داراى عمل صالح در خواب مى بيند كه به او گفتند: تو كه جوان هستى، ماتاپايان عمر، زندگيت را مى خواهيم دو بخش كنيم: بخشى غرق در نعمت و بخش ديگر را غرق در بلا، ندارى و محنت. كدام بخش را اول مى خواهى؟ انتخاب كن.

گفت: من حرفى ندارم، اما همسر بزرگوار، شايسته و باكرامتى دارم، اجازه بدهيد من با او مشورت كنم. گفتند: عيبى ندارد، با همسرت مشورت كن.  بعضى از زنان در عالم، عالى ترين، بهترين و پرثمرترين نقش را در زندگى شوهران خود داشته و دارند. زنان الهى مسلك كه همه ظرافت، اخلاق و برنامه هاى خود را به مسائل الهى گره زده اند. اينان سبب سعادت، هدايت، نجات، آبادى دنيا و آخرت شوهران خود مى شوند و در دنيا و آخرت، موجب دل خوشى شوهران خود هستند.

زنهايى كه خداوند در قرآن مى فرمايد: در قيامت با همسر شايسته و فرزندان صالح خود، در بهشت، كنار يكديگر هستند:

«وَ مَن صَلَحَ مِنْ ءَابَاءِهِمْ وَ أَزْوَ جِهِمْ وَ ذُرّيَّتِهِمْ »  اين است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وقتى اسم حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام را مى بردند، مى فرمودند:

«خَديجَهُ زَوْجَتى فِى الدُنْيا وَ الاخِرَهِ»

خديجه در دنيا و آخرت همسر من است؛ يعنى چقدر اين زن شايسته است كه جايگاه او در قيامت، در كنار پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله است.  در قيامت، علاوه بر اين كه حضرت خديجه عليهاالسلام در كنار پيغمبر صلى الله عليه وآله مى باشد، اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا، حسن و حسين، زينب كبرى و فرزندان امام حسين عليهم السلام نيز در كنار هم جمع مى باشند.

اشتباه دخالت دادن عنصر شانس

وقتى تمام زنان عالم آفريده شدند، شانس خديجه شدن را در گِل همه آنان آميخت، اما بعضى از زنان به عاقبت خود پشت پا مى زنند. هيچ زنى نمى تواند

بگويد: حضرت خديجه عليهاالسلام شانس داشت، اما من ندارم. هيچ جوانى نمى تواند

بگويد: حضرت على اكبر عليه السلام شانس داشت، من ندارم. اين حرف ها صد در صد دروغ و مخالف قرآن است.

«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ »

«الف و لام» در «الناس» به معناى «كل» است؛ آيه اين مى شود: «فطرت الله التى فطر كل الناس» من مرد و زن بى شانس نيافريدم.

«ذَ لِكَ الدّينُ الْقَيّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ »  اين كه مى گويند: ما بى شانس هستيم، چون از حقيقت خبر ندارند و الا همين دختران بى حجاب، دخترانى كه دنبال جوان هاى مردم هستند و اين شب نشينى ها را تشكيل مى دهند و ساختمان دين را تخريب مى كنند، همه اين ها در حد توان خود، شانس حضرت مريم عليهاالسلام شدن، در گِل وجودشان آميخته است.

حضرت خديجه، مريم و زينب كبرى عليهم السلام از سرمايه شانس بهره بردارى كردند؟

اين ها سرمايه شانس را به غارت آلودگى ها دادند؟ و الا در عالم همه شانس دارند.

گفتند: مانعى ندارد. با همسرت مشورت كن. به همسرش گفت: چنين پيغامى به من دادند كه ما اين مدتى كه مى خواهيم در دنيا باشيم، نيمى در بلا و محنت و نيمى را در خوشى و نعمت، اختيار انتخاب را به خودم دادند كه كدام را اول انتخاب كنم.

به نظر مبارك شما چه مى رسد؟

زنان و شوهران گذشته عجيب به هم احترام مى گذاشتند و مايه آرامش خانه بودند. زنانى بودند كه شوهران چند ماه، در روزگارى كه ماشين اختراع نشده بود، سفر تجارتى مى رفتند، از ايران تاجرانى به اندونزى و چين مى رفتند، گاهى سفر آنها چند سال طول مى كشيد، اما همسران اين ها در آرامش بودند كه زندگى به بهترين وجه اداره شود و پاكى ها سر جاى خود بوده است.

ولى بخش عمده اى از اين امنيت و سلامت در روزگار ما بهم خورده است. زنانى كه از مدار دين بيرون رفته اند، حساب آنها روشن است، اما بعضى از زنان كه مدعى ديندارى هستند، براى شوهران خود مزاحم امنيت خاطر و رنج ساز هستند، چنانچه بعضى از شوهران، نابكار و ستمكار به خانواده هستند.

اين خانم خردمند و عاقل به شوهرش گفت: نيمه اول را در نعمت و ثروت قبول كن، تا نيمه دوم خدا بزرگ است. در نهايت، در بلا و نعمت بايد صبر كنيم، چون صابران اجر دارند و من زنى نيستم كه اگر بلا و محنت به ما رو كند، زندگى خود را از بين ببرم و بخواهم كه حتما طلا و جواهرات و بهترين زندگى را داشته باشم. من در محنت و بلا نيز با تو خواهم بود.

پاداش خدا به جوان صالح

امام هفتم عليه السلام مى فرمايند: شب دوم آن چهره نورانى دو مرتبه در عالم رؤيا به خواب اين مرد آمد. مرد جوان گفت: با همسرم مشورت كردم، نيمه اول را در نعمت و ثروت مى خواهم، گفت: پس از فردا منتظر باش، براى شما درياوار مال، نعمت و ثروت مى آيد.

روزگار عجيبى شد. به قول قديمى ها دست به خاكستر مى زد، طلا مى شد. مرد مى دويد، آب و نان به دنبالش التماس مى كردند. عده اى به دنبال آب و نان مى دوند، اما به آن نمى رسند. خدا نسبت به بعضى ها مى فرمايد: به تمام دنيا مى گويم كه به دنبال بنده ام برو و خودت را در اختيار بنده ام قرار بده.

تمام درب ها باز شد. آن خانم به مرد گفت: اى شوهر! شكم ما كه دو تا و يا بزرگتر از زمانى كه فقير بوديم نشده است، ما قبل از اين نعمت و ثروت نيز صبح ها با نان و چايى و ظهر با آبگوشت، شب ها نيز با نان و خيار و ماست سير مى شديم، الان نيز همان است، شكم ما نسبت به قبل فرقى نكرده و بدن ما نيز بزرگتر نشده است. هر كدام چند متر پارچه براى لباس مى خواستيم، الان نيز همان پارچه بدن ما را مى پوشاند. ما اكنون پول اضافه و ثروت زيادى داريم، من مصرّانه از تو مى خواهم كه هر چه قوم و خويش فقير داريم، برو آنها را بى نياز كن و به ديگران نيز كمك كن. گفت: چشم.

وقتى كه نيمه اول نعمت و ثروت تمام شد و از فردا بايد نعمت و ثروت را از آنها

بگيرند. خدا وقتى مى خواهد نعمت و ثروت را از كسى بگيرد، در چشم بر هم زدن آن نعمت را مى گيرد.

من ثروتمندى را مى شناختم، گاهى در محلى كه منبر مى رفتم، مى ديدم كه دو دستگاه ماشين گران قيمت به دنبال او مى آيند. اين دو ماشين از گرانترين ماشين هاى آن روزگار بود و راننده نيز مانند سرباز مى ايستاد تا اين آقا بيايد و درب را برايش باز كند و او داخل ماشين شود.

يكى از علماى بسيار محترم شهرشان كه از چهره هاى برجسته علمى، خانوادگى و تربيتى و انسان بسيار بزرگوارى بود، با من تماس گرفت و گفت: اين بنده خدايى كه در فلان محله زندگى مى كند، ثروتش بى حساب است، مى خواهيم كه براى شهر ماكار خيرى انجام دهد، شما مى توانيد وقتى از او بگيريد، من خودم از آنجا به ملاقات او مى آيم.

آن تاجر با روى باز گفت: من آن عالم، پدر و جدش را كاملًا مى شناسم، به او بگوييد: تشريف بياورند. اين سيد و عالم محترم به تهران آمد، ساعتى براى اين ثروتمند عجيب و غريب حرف زد، او نيز با كمال گشاده رويى گوش داد، وقتى كه حرفهاى عالم تمام شد، به آن عالم گفت: ما از اين پول ها نداريم كه به ديگران بدهيم.

ولى براى جشن تولد وليعهد شاه به او ابلاغ كردند كه دو ميليون تومان براى جشن واريز كنيد، گفت: روى چشم، چهار ميليون واريز مى كنم. اما اگر خدا بخواهد، در كمتر از يك شب، تمام اين ثروت را از انسان مى گيرد. روزى ديدم اين شخص ثروتمند با گردن كج منتظر اتوبوس است. چند روز بعد خواهرزاده اش را ديدم، گفتم: اگر اشتباه نكنم، دايى تو را در صف اتوبوس ديدم. كسى كه دو ماشين، از گران ترين ماشين ها در اختيارش بود، گفت: اشتباه نديدى، آن دايى من است، با آن غرور و كبر و ثروتش، چند روز قبل به من زنگ زد و گفت: دايى جان! اگر دو هزار تومان پول دارى، برايم بياور كه من محتاج هستم، امشب نان ندارم بخورم.

اين خانم عاقل به شوهرش گفت: نيمه اول را در نعمت قبول كن و بلا و نعمت را خدا داده است، اگر بنا باشد صبر كنيم، صبر مى كنيم.

نيمه اول تمام شد. گفت: اى زن! از فردا آماده هجوم محنت و بلا شو، گفت:

آماده هستم. دوباره آن چهره نورانى را در خواب ديد، گفت: فكر مى كنى فردا بلا و محنت مى خواهد شروع شود؟ خدا مى فرمايد: چون تو نعمت هاى مرا درست خرج كردى، كل بلاى نيمه دوم را از شما دفع كردم، اين نعمت و ثروت تا روز مرگ شما ادامه دارد.

 

 

 

 


منبع : پايگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه