عبدالملك مروان مدّتى از كثرت عبادت و رفت و آمد در مسجد به كبوتر مسجد، معروف شده بود. ولى پس از رسيدن به مقام و قدرت، از تمام عبادات و خيرات و مسائل الهى جدا شد و به يكى از پليدترين چهره هاى ظلم و ستم مبدّل گشت.
در آخرين روز زندگى، دستور داد رختخوابش را به اطاقى در طبقه دوم ساختمانش كه از چهار طرف مشرف به اطراف دمشق بود ببرند. در آن جا نگاهى به اطراف انداخت و فرياد زد: خداوندا، سراسر دفترم از گناه سياه است، روانم آلوده و سنگين است، مى خواهم از گناه توبه كنم ولى چون از تو بدم مى آيد توبه نمى كنم.
اين بگفت و جان به مالك دوزخ سپرد.
منبع : پایگاه عرفان