امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
عابدى در بنى اسرائيل بود، ابليس به سپاهيانش گفت: چه كسى راهزن او مى شود كه از دست او به عذابم؟ يكى گفت: من، گفت: از چه راهى؟ گفت: دنيا را در برابرش آرايش دهم. گفت: تو مرد او نيستى. ديگرى گفت: من، گفت: از چه راه؟
گفت: از راه زنان، گفت: تو هم مرد او نيستى. سومى گفت: من، گفت: از چه راه؟
گفت: از راه عبادت او، گفت: تو مرد اوئى.
چون تاريكى شب عابد را فرا گرفت، آن شيطان در خانه او را كوبيد و گفت مهمان است و او را در خانه آورد و او شب تا بامداد نماز خواند و سه شبانه روز عبادتش را دنبال كرد بى آن كه چيزى بخورد يا بنوشد.
عابد به او گفت: اى بنده خدا مانندت را نديدم، پاسخ داد: تو هيچ گناهى نكردى به همين خاطر نيرو و قدرت عبادتت سست است، گفت: چه گناهى كنم؟
گفت: چهار درهم بردار و برو نزد فلان زن بدكاره، يك درهم براى گوشت، يك درهم براى مى، يك درهم براى عطر، يك درهم براى مزد خودش.
چهار درهم برداشت و به در خانه آن زن آمد و او را صدا زد، زن بيرون آمد وقتى چشمش به عابد افتاد، پيش خود گفت: به خدا فريب خورد، به خدا فريب خورد.
به عابد گفت چه مى خواهى؟ گفت: اين چهار درهم را بگير و خوراك و نوشابه و عطر فراهم كن تا با تو درآميزم.
زن رفت وقطعه اى گوشت خر مرده پيدا كرد، و بول كهنه در ميان تنگ ريخت و نزد او آمد، گفت: اى زن! اين خوراك توست؟ گفت: آرى، گفت: مرا بدان نيازى نيست، اين نوشابه را هم نمى خواهم برو خود را آماده كن.
زن رفت و تا توانست خود را به نجاست آلوده كرد چون عابد او را بوئيد نفرت كرد و گفت: به خود تو هم نيازى نداريم چون بامداد شد بر در خانه آن زن نوشته بود: خدا فلان زن بدكاره را براى خاطر فلان عابد آمرزيد!!
منبع : پایگاه عرفان