قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

داستان عجيب سليمان اعمش‏

علامه مجلسى كه از چهره‏هاى برجسته علمى و در فنّ حديث و حلّ مشكلات اخبار و روايات و تشخيص صحيح از غير صحيح آن، شخصيتى كم نظير است- داستان عجيبى را از جلوه رحمت‏ اهل بيت عليهم السلام‏ آورده كه چنين است:

در پاره اى از تأليفات دانشمندان شيعه ديدم كه سليمان اعمش گفته است: من مقيم كوفه بودم. همسايه اى داشتم كه با او رفت و آمد و نشست و برخاست مى كردم. شب جمعه اى نزد او آمده، گفتم: در مورد زيارت حضرت امام حسين عليه السلام چه رأى و نظرى دارى؟ گفت: زيارت بدعت و خلاف مقرارت شرع، و هر بدعتى گمراهى است و هر آلوده به گمراهى و ضلالتى در آتش است!!

سليمان مى گويد: در حالى كه همه وجودم پر از خشم بود از نزد او برخاستم و پيش خود گفتم: هنگام سحر نزد او مى روم و حقايقى از فضايل و مناقب حضرت امام حسين عليه السلام را براى او مى گويم، اگر بر عناد و تعصب جاهلى اش اصرار و پافشارى ورزيد او را به قتل مى رسانم.

چون وقت سحر شد به سوى او شتافته، درِ خانه اش را كوبيدم و او را به نام صدا زدم كه ناگهان همسرش به من گفت: او ابتداى شب به قصد زيارت حضرت حسين عليه السلام به سوى كربلا رفت، من هم از پى او به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام شتافتم.

هنگامى كه وارد حرم شدم همسايه خود را ديدم كه در حال سجده براى خدا، مشغول مناجات و گريه و درخواست توبه و آمرزش است.

پس از مدتى طولانى سر از سجده برداشت و مرا نزديك خود ديد، به او گفتم: تو ديشب مى گفتى زيارت حضرت حسين عليه السلام بدعت است و هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى در آتش است ولى امروز به حرم حسين آمدى، او را زيارت مى كنى؟

گفت: سليمان! سرزنشم مكن! من كسى بودم كه براى اهل بيت عليهم السلام قائل به پيشوايى و امامت و ولايت نبودم تا ديشبم فرا رسيد كه خوابى ديدم كه مرا در حيرت و بهت فرو برد و دچار ترس و وحشت نمود.

به او گفتم: چه ديدى؟ گفت: انسانى بلند مرتبه و با عظمت را ديدم كه قامتى معتدل داشت نه بسيار بلند بود و نه بسيار كوتاه. از توصيف جمال و جلالش ناتوانم و از بيان ارزش و كمالش عاجزم. با گروه هايى كه گرداگردش بودند به سرعت در حركت بود و پيش رويش سوارى بود كه بر سرش تاجى قرار داشت، تاج داراى چهار ركن بود و بر هر ركنى گوهرى كه از مسير سه روزه راه مى درخشيد.

از برخى از خادمان آن بزرگوار پرسيدم: اين كيست؟ گفتند: محمّد مصطفى! گفتم: اين ديگرى كيست؟ گفتند: على مرتضى جانشين رسول اللّه! سپس چشم به آن فضاى ملكوتى انداختم، كه ناگهان ناقه اى از نور ديدم كه هودجى از نور بر آن بود و در آن دو زن قرار داشتند و ناقه ميان آسمان و زمين در پرواز بود! گفتم: اين ناقه از كيست؟ گفتند: از خديجه كبرى و فاطمه زهرا عليهما السلام، گفتم: اين جوان كيست؟ گفتند: حسن بن على، گفتم: اين گروه كجا مى روند؟ همه گفتند: زيارت مقتول به ستم، شهيد كربلا حسين بن على المرتضى.

من به سوى هودجى كه حضرت فاطمه زهرا در آن بود رفتم كه ناگهان ورقه هاى مكتوب را ديدم كه از آسمان به زمين مى آيد! پرسيدم اين اوراق چيست؟ گفتند: اوراقى است كه در آن ايمنى از آتش دوزخ براى زائران حسين در شب جمعه نوشته شده است.

من امان نامه اى را درخواست كردم؛ به من گفت: مگر تو نمى گويى زيارت حسين بدعت است؟! اين امان نامه به تو نمى رسد، مگر آنكه حسين را زيارت كنى و به فضل و شرفش اعتقاد ورزى!

با ترس و هول از خواب بيدار شدم و همان وقت و ساعت قصد زيارت آقايم حسين عليه السلام را نمودم و اكنون به پيشگاه خدا توبه و انابه آورده ام و به خدا سوگند اى سليمان! از قبر او جدا نمى شوم تا روح از بدنم جدا گردد !!

حاج على بغدادى بر پايه نقل محدث قمى در مفاتيح الجنان در ملاقات با امام زمان به حضرت عرضه داشت حديث اعمش صحيح است؟

حضرت فرمود: آرى، درست و كامل است.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه