قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حکایتی از چوپان و حضرت مسيح (ع)

 

حضرت مسيح (ع) در مسير سفر به چوپانى گذر كرد كه در علفزارى مشغول چرانيدن گوسپندان بود، با وى به نحو اختصار به گفتگو نشست و گفت: اى چوپان عمرت را در چوپانى هزينه كردى، اگر در كسب دانش و علم مصرف مينمودى بهتر نبود؟

چوپان گفت: اى پيامبر خدا من شش حقيقت را كه خلاصه و زبده همه حقايق و علوم است آموختهام و به آن عمل مينمايم و ديگر نيازى به تحصيل دانش ندارم.

نخست اين كه تا حلال خدا بر سفره رزق و روزى هست، حرام نمى خورم و حلال خدا هرگز نقصان نمى يابد تا من به حرام نيازمند شوم.

دوم: تا صدق و راستى هست دروغ نمى گويم، و صدق و راستى هرگز كاهش نمى يابد تا به جبران آن به دروغ نياز پيدا كنم.

سوم: تا عيب خود را مشاهده ميكنم به عيب ديگران سرگرم نمى گردم و هنوز از عيوب خويش رهائى نيافته و پاك نشدهام تا به عيب ديگران بپردازم.

چهارم: تا گنجها و خزانه هاى حق را خالى نبينم به مال و ثروت مردم و خزينه هاى آنان طمع نمى كنم، و هنوز خزانه و گنج خدا و رزق و روزيش پايان نيافته و هرگز پايان نمى پذيرد تا براى روزى خود وجودم را به بيعارى و بيكارى بزنم و در خانه مردم بروم و به اموال آنان چشم طمع دوزم.

پنجم: تا ابليس اين رئيس ملعون شياطين هلاك نشود از وسوسه او ايمن و غافل نمى شوم و هنوز نمرده و تا قيامت هم نمى ميرد تا من از مكر و وسوسهاش در امان باشم.

ششم: تا هر دو پاى خود را در بهشت نگذاشتهام خود را از عذاب و عقاب در امان نمى بينم و هنوز به بهشت در نيامدهام تا براى خود از عذاب نجات بينم.

مسيح گفته هايش را تصديق كرد و به او گفت همه علوم در تو جمع شده است و دانش اولين و آخرين همين است كه تو خوانده و ميدانى.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه