قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

توبه‏ دو برادر

 

توبه در اسلام اعاده ى حيثيث از گنهكار پشيمان نزد خداست، اعاده ى حيثيتى كه به وسيله ى خود او انجام مى شود، و ديگران دخالتى ندارند، و اين راه هميشه براى او باز است؛ چون مكتب الهى مكتب اميد است، سرچشمه ى مهر است و كانون رحمت، و حسين آيينه ى تمام نماى رحمت آفريدگار است، رحمت بر خلق، رحمت بر دوست، رحمت بر دشمن. حسين وجودش مهر بود، گفتارش مهر بود، رفتارش مهر بود، از وقتى كه در راه با يزيديان روبرو شد كوشيد كه آنان را هدايت كند و به راه راست بياورد و آنچه قدرت داشت به كار برد، راهنمايى كرد، خيرخواهى نمود.

پيش از جنگ بكوشيد، در ميان جنگ بكوشيد، با گفتار بكوشيد، با رفتار بكوشيد و توانست كسانى را كه شايسته ى رستگارى بودند از دوزخى شدن برهاند و بهشتى گرداند.

آخرين دعوت حسين وقتى بود كه تنها مانده بود، وقتى بود كه يارانش همگى شهيد شده بودند و ديگر كسى نداشت، آخرين دعوتش بانگ استغاثه بود و ندا كرد: آيا براى ما ياورى پيدا نمى شود؟ آيا كسى هست از حرم پيامبر دفاع كند؟

الا ناصِرٌ يَنْصُرُنا؟ اما مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُول اللَّهِ؟

اين ندا سعد بن حرث انصارى و برادرش ابوالحتوف بن حرث را به هوش آورد، هر دو از انصار بودند و از عشيره ى خزرج ولى با آل محمد سر و كارى نداشتند، هر دو از دشمنان على بودند و از خوارج نهروان، شعارشان اين بود:

حكومت از آن خداوند است و بس، گنهكار حق حكومت ندارد.

آيا حسين گنهكار بود، ولى يزيد گنهكار نبود؟!

اين دو نفر از كوفه تحت فرماندهى عمر سعد به قصد پيكار با حسين و كشتن او بيرون شدند و به كربلا رسيدند، روز شهادت كه كشتار آغاز شد، در سپاه يزيد بودند، آسياى جنگ مى گرديد و خون مى ريخت و آن دو در سپاه يزيد بودند، حسين يكه و تنها ماند و آن دو در سپاه يزيد بودند، هنگامى كه نداى حسين را شنيدند به هوش آمدند، با خود گفتند: حسين فرزند پيامبر ماست، روز رستاخيز دست ما به دامان جدش رسول خداست، به ناگاه از يزيديان بيرون شدند و حسينى گرديدند و در زير سايه ى حسين كه قرار گرفتند پس يكباره بر يزيديان تاختند و به جنگ پرداختند، تنى چند را مجروح كرده و عده اى را به دوزخ فرستادند و كوشيدند تا شربت شهادت نوشيدند «1».

علامه كمره اى كه از مشايخ اجازه ى اين فقير است در جلد سوم كتاب بسيار پرقيمت عنصر شجاعت مى فرمايد:

همين كه زنان و اطفال صداى حسين را به استغاثه شنيدند:

الا ناصِرٌ يَنْصُرُنا...؟

صدا به گريه بلند كردند، سعد و برادرش ابوالحتوف چون اين نداى دلخراش را با آن ناله و شيون از اهل بيت شنيدند عنان به طرف حسين برگرداندند.

اينان در حومه ى نبرد بودند و با شمشيرى كه در دستشان بود به دشمنان حمله كردند و به جنگ پرداختند، نزديك امام همى نبرد كردند تا جماعتى را كشتند و در آخر هر دو مجروح شده زخم فراوان برداشتند، سپس هر دو در يك جايگاه با هم كشته شدند.

بايد در داستان حيرت آور اين دو برادر پيام روح اميدوارى را شنيد، روح اميد به نور خود سرى مى كشد و از پشت پرده ى غيب انتظار خبرهاى تازه به تازه دارد، نويدهاى غيرمترقبه براى انبيا مى آورد، در حقيقت او نبى انبياء است.

به واسطه ى خاصيت نور اميد، هر دم انبياء به كشف تازه اى از پشت پرده هاى غيب اميد مى دارند، از دميدن روح تازه يأس ندارند حتى در دم آخر، و نفس نزديك به جرم را با مجرم حساب نمى كنند و تا عمل جرم به طور جزم انجام نگيرد، انتظار عنايت تازه اى را به جا مى دانند، چه اينكه عنايات مخصوص الهى مستور از همه است.

يعقوب پيامبر عليه السلام فراق عجيبى كشيد، ساليان درازى كه چشم سفيد مى شد گذشت و از يوسفش نشانى، بويى، اثرى، خبرى، نيامد، بلكه خبر خلاف آمد و مرور زمان با سكوت طويل خود آن را امضا مى كرد، در عين حال على رغم زمزمه ى گرگ خوردگى، اميدوارى به حيات و به بازگشت عزيزش داشت و گم گشته ى خود را از روح الهى مى طلبيد.

انقلاب روحى اين دو نفر جنگجو را در پاسخ روح اميدوارى به حسين جواب دادند كه اميد خود را به هدايت خلق به موقع بداند و معلوم شود كه از دم شمشير خونريز دشمن نيز ممكن است نور هدايت مخفيانه بجهد!

اين ترجمه در انقلاب اين دو نفر، غريب ترين نادره ى وجود را از اين طرف، و بلندترين روح اميدوارى را در بنيه ى حسين عليه السلام از آن طرف، در پيش نظر مبلغين اسلامى مى نهد و به نما مى گذارد، فلته ى تحول، فلته ى طبيعت هرچه بود، پس از استحكام دشمنى و خارجى بودن بيست ساله و پافشارى در خلاف و ستيزه تا دم آخر، چون يوسفى از پشت پرده هاى نهانخانه ى غيب به در آمدند.

سرّى است كه خدا در نهاد ذات بشر نهاده و مستورش داشته، همان مجهول بودن اين سر است كه اميدوارى به مبلغين حق مى دهد و مى گويد: به هيچ حال از تبليغ و تأثير آن مأيوس مباشيد، سر ذوات بر همه ى مأمورين هدايت مستور است، هر آنى تحولى رخ مى دهد، از پشت پرده ى ابهام طبقه اى از نو به ظهور مى آيند.

الهى انَّ اخْتِلَافَ تَدبِيركَ وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِيرِكَ مَنَعا عِبادَكَ العَارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكونِ الى عَطاءٍ، وَالْيَأْسِ مِنْكَ فِى بَلَاءٍ «1».

خداوندا! اختلاف تدبيرت، و شتاب و سرعت درهم پيچيدن تقديراتت، بندگان عارف به تو را از آرامش به عطاى موجود و از نوميدى از تو در بلاها باز مى دارد.

بدن كه سايه اى است از روح، حجابى است بر فكر كه رخسار آن را پوشيده، و فكر نيز حجابى است كه غريزه ى عقل را در پشت خود نهفته، و غريزه ى عقل نيز حجابى است بر روان كه چهره ى آن را پوشيده داشته، و نهفته تر از همه ى نهفته ها سرى است در ذات انسان كه در پشت پرده ى روان نهفته است، هيچ قوه ى علميه به آنجا نافذ نيست و به كشف آن قادر نه، اين نهفته هاى پشت پرده هريك به قوه اى مكشوف مى گردند، نهفته ى نخستين را كه فكر است قوه ى هوش مى بايد، مردم هشيار فكر را قرائت مى كنند، از پشت پرده ى قيافه و لهجه و خط، فكر را مى خوانند.

و عقل پنهان را نور فراست و ايمان كه قوه اى است فوق كاشف اول درمى يابد، و مقام روح و روان را نور نبوت كه بالاتر و برتر و نافذتر از همه است تواند يافت ولى از سر روان احدى را خبر نيست، آنجا شعاع مخصوص ربوبى است و آن ناحيه ارتباط ذات موجود است با مقام كبريايى غيب الغيوب، در آنجا هيچ واسطه اى بين لطف ايزد با خلق او نيست، هركس خود رابطه ى مخصوص با پروردگار خود دارد، اين رابطه را با كس مكشوف نكرده تا وجوب تبليغ و حكم آن هميشه ثابت و تأثير آن همواره مترقب باشد.

هاديان را همواره در هر حالى به اميدواريهاى تازه به تازه مى نوازد، به رشد و هدايت مردم تحريص مى كند، اسباب انقلاب و تحول را از بين اسباب مستور داشته، بلندى پايه ى خداشناسى وابسته به توكل و اميد و انتظار و روح اميد است، هرچند خداشناسى عميق تر باشد روح اميد را پايه ى ارتفاع بلندتر خواهد بود و هرچه روح اميدوارى ارتفاعش بلندتر باشد، بيشتر به عمق وجود سر مى كشد و انتظار خبرها دارد و خبرهاى تازه مى گيرد.

مرتفع ترين روح تا به عميق ترين اسرار وجود سرى مى كشد، اسرار نو به نو مى بيند، خبرهاى تازه تازه به او مى رسد.

هان! اى مبلغين اسلام، روح اميد را از شما نگيرند، سختى اوضاع مأيوستان نكند، اوضاع زمان شما از اوضاع اول بعثت سخت تر نبوده و نيست.

گويند: شيخ محمد عبده در محضرى گفت: من از اصلاح حال امت اسلامى مأيوسم. بانويى از حضار كه از بيگانگان بود گفت: عجب دارم كه اين كلمه ى شوم «يأس» از دهان شيخ بيرون جست! شيخ هشيار شد، فورى استغفار كرد و تصديق نمود كه حق مى گويى.

امام حسين عليه السلام جز از جدش از همه ى هاديان، از همه ى انبياء، روح اميدوارى بلندتر بود، شاهبازى بود تا به مرتفع ترين قله هاى امكان پرواز، و به عميق ترين اسرار وجود نظر داشت، پيام اميدوارى را از زبان حسين بشنويد كه به شما روح بدهد.

جانها فداى تو باد يا حسين كه در هر وادى تو را بايد صدا زد، تو مبلغين را تشويق مى كنى، تو معيار پافشارى را با نيك بينى مى آموزى، ما را به شيخ مصر و رييس مصر كارى نيست، فداكارى را تو كردى و ديگران از تو آموختند، از زبان تو بايد اسرار خدا را شنيد، بلندپايگى روح تو حتى از انبياى ديگر هم برتر بود، در كوى تو نسيم نويد و انتظار خير حتى از دم شمشير خونريز هم مى وزد.

اقدام تو در آغاز، در آن عصر تاريك موحش، و به كوفه روى آوردنت، با پيشامدهاى مراحل بين راهت و تذكر:

الَامْرُ يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَكُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ، فَانْ نَزَلَ الْقَضاءُ فَالْحَمْدُ للَّهِ، وَان حَالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجَاءِ...

و برخورد به سدهاى بسته و گفتگوهاى مهرآميز يا شورانگيزت، هركدام در مرحله اى و به نحوى اطوارى بود كه از انوار اميد مى تابيد، و دعاى عرفات را جلوه مى داد كه مى گفتى:

الهى انَّ اخْتِلَافَ تَدبِيركَ وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِيرِكَ مَنَعا عِبادَكَ العَارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكونِ الى عَطاءٍ، وَالْيَأْسِ مِنْكَ فِى بَلَاءٍ.

و در آخر هم كه چشم از جهان بربستى بدان اميد بودى كه تربت شهيدان كويت، زنده دلان را هشيار كند، به تربت شهيدان كويت بگذرند تا نسيم حيات بر آنان بوزد، از آنجا زنده شوند و به تبليغ قيام كنند و از خلق روگردان نباشند ، تا با تبليغ خود، آلودگان را به پاكى و اهل معصيت را به توبه و انابه، و مستحقان عذاب را به بهشت عنبرسرشت برسانند.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه