قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكاياتى در خوف‏

 

در روايت آمده:

جوانى از انصار خوف و خشيت خدا بر او غالب شد، به گونه اى كه اين ترس  وى را در خانه محبوس كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد او آمد و بر او وارد شد در حالى كه او مى گريست. پيامبر او را در آغوش گرفت و او در آغوش پيامبر جان به جان آفرين تسليم كرد.

از حالات يكى از خائفان نقل شده:

چهل سال سر به جانب آسمان برنداشت، تا روزى روى به آن جانب كرد، چنان منقلب شد كه از پاى افتاد و جراحتى بر شكمش رسيد، شب ها دست به بدن خود مى كشيد از ترس اين كه مبادا مسخ شده باشد و اگر مردم به بلايى دچار مى شدند و بادى يا رعد و برقى به آنان مى رسيد؛ مى گفت: اين به خاطر من است، اگر مى مُردم، اين مردم از اين همه مصيبت خلاص مى شدند.

در احوالات اويس آمده:

در مجلس وعظ حاضر مى شد و از سخنان گوينده مى گريست، چون نام آتش مى شنيد فريادى مى زد و برمى خاست و شروع به دويدن مى كرد و مردم از پى او روان مى شدند و فرياد مى زدند: ديوانه، ديوانه.

روايت مهمى از رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين مضمون رسيده:

آن گاه كه خداوند عزيز، خلق اولين و آخرين را در وعده گاه روز معلوم جمع كند، ناگهان صدايى برخيزد كه دورترين مردم، هم چون نزديك ترين آنان بشنود و آن صدا اين است:

اى مردم! من زمانى كه شما را آفريدم ساكت بودم، پس امروز شما ساكت شويد و به من گوش فرا دهيد؛ اين است و جز اين نيست كه، اينك اعمال شماست كه به شما باز مى گردد؛ ايها الناس! من نسبى قرار دادم و شما هم براى خود نسبى قرار داديد، پس نسب مرا پست داشتيد و نسبت خود را بالا برديد؛ من گفتم:

گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است و شما از پذيرفتن اين حقيقت  سرباز زديد و گفتيد: فلان، پسر فلان و فلانى از فلانى ثروتمندتر است!

پس امروز من هم نسب شما را پست گردانم و نسب خود را بالا برم، كجايند پروا پيشگان؟ پس براى آن ها پرچمى برافراشته شود و آنان به دنبال آن به سوى منازل خود براه افتند و بدون حساب داخل بهشت شوند .

آرى، پروا پيشگان كه متقيان هستند، خوف و رجا و دورى از حرام و اجراى واجبات از لوازم تقواى آنان است و حق است كه بى حساب وارد بهشت شوند، بهشت جزاى عشق آنان به حضرت حق و خوف ايشان از مقام خداست و براى عاشق جايى جز بهشت و حالى جز حال رضايت حضرت يار نيست.

به قول عاشق وارسته، الهى قمشه اى:

من نه آن ديوانه عشقم كه زنجيرم كنند

 

يا به جز در دام زلف يار تسخيرم كنند

من نه آن مرغم كه صيادان عالم بافسون

 

دانه افشانند و در دامى به تزويرم كنند

من نه آن رندم كه اين رندان پر شيد و ريا

 

خوش خوشم سر در كمند آرند و نخجيرم كنند

من نه آن بالانشين عرشيم تا آسمان

 

يا نظام اختران با گردشى زيرم كنند

در جهان با هر چه پيش آيد خوشم كز لطف يار

 

روزى آخر دولت ديدار تقديرم كنند

     

طاير عشقم من آن عنقاى قدس لا مكان

 

برترم از هر چه در انديشه تصويرم كنند


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه