قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكايت امام صادق عليه السلام با يك حاجى

 حاجى از مكه آمده بود، چند شب براى زيارت حرم پيغمبر در مدينه ماند و خوابيد و يك كيسه پول همراهش بود.

 سحر امام صادق عليه السلام آمد، سلام نمازش كه تمام شد، حاجى متوجه شد، بلند شد وضو بگيرد. فهميد كيسه پولش نيست، گريبان حضرت را گرفت و گفت: پولم را بده، امام فرمود: كدام پول؟ گفت: فرياد مى زنم و آبروى تو را مى برم.

 امام فرمود: بيا خانه تا پولت را بدهم. آمد دم خانه، يك كيسه پول به او داد و امام صادق عليه السلام برگشت مسجد، اين بنده خدا نمازش را خواند و خورجينش را تكان داد و ديد هركس مى آيد طرف اين آقا، يك سلام مخصوصى مى كند، پرسيد: اين آقا كيست؟ گفتند: اين پسر باقرالعلوم، جگر گوشه فاطمه زهرا عليها السلام، گفت: اى داد و بيداد، ما رفتيم به او گفتيم كيسه پول ما را تو بلند كردى، ما كيسه خودمان را هم پيدا كرديم، كيسه امام صادق عليه السلام را برداشت آورد و گفت: آقا جان فرمود: بفرما، به جان پيغمبر عذر مى خواهم، فرمود: حالا مى خواهى چه كار كنى، گفت: مى خواهم اين كيسه پول را پس بدهم، فرمود: نمى گيرم، مال خودت باشد ما چيزى كه به مردم مى دهيم، پس نمى گيريم.


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه