قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

پادشاه زاده تیره بخت

به دل ره ده تو مهر روى ماهى *** براى خویشتن جو خضر راهى


حال افتادگان در چاه محبت دنیا و غرق شدگان در تاریکى شهوات ، مانند حال آن پادشاه زاده اى است که پدرش در مقام داماد شدن او برآمد ، پرى چهره اى کم نظیر را از خاندانى شریف و نجیب به عقد او درآورد .چون وسایل عروسى آماده شد ، خواص و عوام را به تناسب شانشان به دربار بار داد و درب خزانه احسان را به روى مردمان گشود و محتاج و نیازمند و غنى و ثروتمند را از جوائزش بهره مند ساخت ، و از گرمى جشن و چراغانى ، غم دل ها را زدود . آشنا و بیگانه در آن مجلس سرور حاضر شدند و از تماشاى آن بزم بى نظیر به حیرت فرو رفتند .عروس حور وَش را با انواع زیور و زینت به حجله آوردند ; ولى در این میان داماد را ندیدند ، به جستجویش برآمدند ولى او را نیافتند . داماد در آن شب ، شراب بسیار خورده بود و آتش شعورش مانند چراغ بختش فرو مرده بود ، بر اثر مستى زیاد ، از جمع مهمانان جدا افتاد و حیرت زده و مبهوت به چند کوى و برزن گذر کرد ، عبورش به دخمه اى از دخمه هاى مجوسان افتاد ; مجوسانى که بر اساس قانونشان مردگان را در دخمه مى گذاشتند و در دل شب کنار آنان شمع و چراغ مى افروختند .پادشاه زاده وقتى چشم به دخمه دوخت ، دخمه را حجله عروس پنداشت ، به درون دخمه رفت . مجوسان جنازه پیره زالى را که هنوز کالبدش سالم بود ، در آن دخمه گذاشته بودند .داماد ، پیره زال مرده را در آغوش کشید و از روى میل و رغبت و غریزه شهوت تا صبح با او آمیزش کرد .چون با وزیدن نسیم صبح از مستى و بى هوشى و بى خبرى و مدهوشى در آمد ، خود را در دخمه اى وحشت زا و کنار جسد پیره زالى زشت رو دید ، از شدت نفرت و کراهت نزدیک بود هلاک شود ، و از نهایت شرمندگى و خجلت راضى بود به زمین فرو رود . در اندیشه بود که مبادا کسى بر این وضع آگاه گردد و ننگ و عارش تا قیامت بر او بماند که ناگاه پدر و خدم و حشمش رسیدند و بر آن رسوایى و افتضاح آگاه شدند !!این است دورنمایى از زندگى افتادگان در چاه محبت دنیا و غرق شدگان در شهوات ، که عروس آخرت را به سبب مستى از شهوات با به آغوش کشیدن پیره زال زشت روى و زشت خوى دنیا عوض کرده اند !!

ز خود غافل نشستن تا کى و چند *** به دنیا چشم بستن تا کى و چند

ز اهل دل نهفتن روى تا کى *** هوس رانى و حیوان خوى تا کى

تویى آن شاهباز اوج لاهوت *** چرا افتاده اى در دام ناسوت

تو را مستى ز جام خودپرستى *** ز اوج افکنده این سان سوى پستى

اگر صیدى نباشد غافل از خویش *** چه مى آید ز صیاد جفا کیش

مچین بر گرد خود اسباب غفلت *** دمى بیدار شو از خواب غفلت

ببین چون رهروان کردند ره طى *** تو نیز آخر قدم بردار از پى

چه خوش این نکته گفت آن پیر کامل *** به دنیا دل نبندد مرد عاقل

تو نیز از عاقلى ترک جهان گوى *** ره عقبى چو دیگر رهروان پوى

به دل ره ده تو مهر روى ماهى *** براى خویشتن جو خضر راهى

که چون رفتى از این دنیاى فانى *** بماند نام نیکت جاودانى

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه