خداوند ، عالم به همه مخلوقات است
کتاب الهى در باره حضرت اسماعیل مى فرماید :
( وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ اِسْماعِیلَ اِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیّاً * وَکَانَ یَاْمُرُ اَهْلَهُ بِالصَّلاَهِ وَالزَّکَاهِ وَکَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِیّاً ).
اسماعیل را به یاد آر که داراى اوصاف پسندیده بود : وفادار به پیمان ، فرستاده حق ، خبردهنده از حقایق ، وامر کننده زن و فرزند به نماز و زکات ، و بنده اى بود که خداوند در تمام برنامه ها از او خشنود بود .اصمعى مى گوید : در بصره به سر مى بردم ، نماز جمعه را خوانده و از شهر بیرون رفتم ، مرد عربى را دیدم بر شترى نشسته و نیزه اى در دست دارد ، چون مرا دید گفت : از کجایى و از کدام قبیله اى ؟ گفتم : از طایفه اصمع ، گفت : تو آنى که معروف به اصمعى هستى ؟ گفتم : آرى ، من آنم ، گفت : از کجا مى آیى ؟ گفتم : از خانه خداى عزّ و جل ، گفت :اَو للهِِ بَیْتٌ فِى الاَْرْضِ ؟
آیا در زمین براى خداوند خانه اى هست ؟گفتم : آرى ، خانه مقدس معظم ، بیت الله الحرام ، گفت : آنجا چه مى کردى ؟ گفتم : کلام خدا مى خواندم ، گفت :اَو للهِِ کَلامٌ ؟آیا براى خدا کلامى هست ؟گفتم : آرى ، کلامى شیرین ، گفت : چیزى از آن را بر من بخوان ، سوره والذاریات را خواندم تا به این آیه رسیدم :( وَفِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ ).و روزى شما و آنچه که به شما وعده داده شده در عالم بالاست .گفت : این کلام خدا و سخن او است ؟ گفتم : آرى ، سخن اوست که به بنده اش محمد (صلى الله علیه وآله) نازل کرده ، گویى آتشى از غیب در او زدند ، سوزى در وى پدید آمد ، دردى شگفت آور از درونش سر زد ، نیزه و شمشیر را بینداخت ، شتر را قربانى کرد و به تهیدستان واگذاشت ، لباس ستم از تن بینداخت و گفت :ترى یقبل من لم یخدمه فى شبابه .اصمعى ! آیا به نظرت مى رسد کسى که در جوانى به عبادت و طاعت برنخاسته ، قبول درگاه شود ؟گفتم : اگر نمى پذیرفتند چرا پیامبران را مبعوث به رسالت کردند ، رسالت انبیا براى این است که فرارى را باز گردانند و قهر کرده را آشتى دهند .گفت : اصمعى این درد زده را دارویى بیفزاى ، و خسته معصیت را مرهمى بنه .دنباله آیات خوانده شده را شروع کردم :
( فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَالاَْرْضِ اِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا اَنَّکُمْ تَنطِقُونَ).
پس به خداى آسمان و زمین قسم که وعده خدا حق است همانند سخنى که با یکدیگر دارید .چون آیه را قرائت کردم چند بار خود را به زمین زده و نعره کشید ، و همچون والهى سرگردان و حیران رو به بیابان نهاد .او را ندیدم تا در طواف خانه خدا ، دست به پرده کعبه داشت و مى گفت :من مثلى وانت ربّى ، من مثلى وانت ربّى ؟مانند من کیست که تو خداى منى ، مانند من کیست که تو پروردگار منى ؟به او گفتم : با این کلام و حالى که دارى مردم را از طواف باز داشته اى ، گفت : اى اصمعى ! خانه خانه او و بنده بنده او ، بگذار تا براى او نازى کنم ، سپس دو خط شعر خواند که مضمونش این است :اى شب بیداران ! چه نیکو هستید ، پدرم فداى شما باد چه زیبا هستید ، درب خانه آقاى خود را بزنید ، به یقین در به روى شما باز مى شود .سپس در میان جمعیت پنهان شد ، آنچه از او جستجو کردم او را نیافتم ، حیرت زده و مدهوش ماندم ، طاقتم از دست رفت ، برایم جز گریه و ناله نماند.