قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

بردبارى پسر ادهم‏

 

نقل كرده اند:

ابراهيم بن ادهم رحمه الله وقتى به راهى مى رفت، سوارى پيش وى باز آمد و پرسيد از وى كه آبادانى كجاست؟ ابراهيم اشارت كرد به گورستان و گفت: آبادانى آن است.

ترك پنداشت كه وى افسوس مى دارد، در خشم شد و او را مى زد تا سر وى بشكست، چون از وى درگذشت با وى گفتند كه اين كس كه تو او را بزدى خواجه ابراهيم بن ادهم بود، ترك بيامد و عذر از وى مى خواست، ابراهيم گفت: آن وقت كه تو مرا مى زدى، من تو را از خداى عزوجل درخواستم تا تو را اهل بهشت گرداند.

گفت: از بهر چه چنين كردى با وجود چنين كارى كه من با تو كردم؟!

ابراهيم گفت: از بهر آن كه من دانستم كه بدين كه تو مرا مى زدى من ثواب يابم، پس نخواستم كه نصيب من از تو خير باشد و نصيب تو از من شر!!


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه