قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

نفرین و دعاى پدر

امیرالمومنین با حضرت مجتبى (علیهما السلام) در مسجد الحرام نشسته بودند که ناگاه زمزمه اى سوزنده و مناجاتى جگرسوز شنیدند که مى گفت :

اى خدایى که کلید حل همه مشکلات به دست قدرت تو است !

اى خدایى که رنج ها را برطرف مى کنى !

اى خدایى که بیچاره و درمانده جز تو یارى ندارد !

 

اى خدایى که مالکیت دنیا و آخرت در سیطره تو است !

آیا هنوز نمى خواهى به دعاى من که همه راه ها به رویم بسته شده است توجه کنى ؟ اینجا مسجد الحرام است ، اینجا اگر دعا به اجابت نرسد کجا به اجابت خواهد رسید ؟

امیرالمومنین (علیه السلام) به حضرت مجتبى فرمود : صاحب این ناله و مناجات را نزد من آور ! حضرت نزد صاحب ناله رفتند ، دیدند جوانى است صورت بر خاک نهاده و به پیشگاه حق تضرّع و زارى مى کند در حالى که یک طرف بدنش خشک و بى حرکت و لمس است .

فرمود : جوان نزد امیرالمومنین بیا ! جوان به محضر مولاى عارفان و امیر مناجاتیان آمد .

امام فرمود : چرا این گونه ناله مى کنى ؟ عرض کرد : بدنم را ببینید که نیمى از آن از کار افتاده ، زندگى براى من بسیار سخت شده است .

 

حضرت فرمود : چه شده که به این بلا دچار شده اى ؟ گفت : در اوج جوانى آلوده به هر گناهى بودم ، پدرم از من بسیار رنجیده بود . بارها مرا نصیحت کرد و من توجهى به نصایح او نکردم . یک بار در این شهر به من گفت : یا دست از گناهان بشوى یا به مسجد الحرام مى روم و تو را نفرین مى کنم . گفتم : آنچه از دستت برآید کوتاهى مکن . و چوبى هم بر سرش کوبیدم که نقش بر زمین شد ! به مسجد الحرام رفت و با اشک چشم به من نفرین کرد ، ناگهان بدنم از کار افتاد و به این صورت که مى بینید درآمدم .

روزى به محضر پدر شتافتم ، سر به زانویش نهادم و گفتم : اشتباه کردم ، بد کردم ، نفهمیدم ، کلید حل مشکلم به دست تو است ; زیرا پیامبر فرموده : دعاى پدر درباره فرزند مستجاب است 

 

پدرم نگاهى به من کرد و گفت : پسرم بیا به مسجد الحرام برویم ، آنجا که تو را نفرین کردم همانجا به تو دعا کنم . پدرم را بر شترى سوار کردم و به سوى مسجد الحرام راندم ، در راه پرنده اى از پشت سنگى پر کشید ، شتر رم کرد و پدرم از پشت شتر افتاد و مرد و من او را در همان ناحیه دفن کردم !

حضرت فرمود : از این که پدرت حاضر شد به مسجد الحرام آید و براى تو دعا کند معلوم مى شود از تو راضى شده بود ، من به خاطر رضایت پدرت برایت دعا مى کنم ، آن گاه سر به سوى حق برداشت و با اشاره به جوان گفت :

یَا اکرَمَ الاکْرَمِینَ ، یَا مَنْ یُجیبُ دَعوَهَ المُضْطَرّین . . .

هنوز دعاى حضرت به پایان نرسیده بود که جوان سلامتش را بازیافت !

 

برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز نوشته استاد حسین انصاریان

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه