حضرت آيت اللّه العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى از مراجع بزرگ تقليد و مقيم نجف اشرف بود، از شاگردان آن جناب سه داستان در حلم و بردبارى و كرامت نفسش شنيده ام كه دانستنش براى همه سودمند است.
1- از هندوستان از آن حضرت عالمى فقيه و دانشمندى بصير جهت سرپرستى شيعيان آن سامان درخواست كردند، سيد يكى از فضلاى نجف را خواست، براى او اجازه مفصّلى در علم و دانش و فقه و بينش نوشت و از شيعيان آن سامان درخواست كرد كه وجود آن عالم بزرگ را مغتنم بشمارند، آن عالم متن اجازه را خواند، سپس با چهره اى جدّى رو به سيد كرد و گفت: بدان كه من از جانب تو به بلاد هند مى روم اما اگر از من مسئله مرجع تقليد را بپرسند من ديگرى را براى مرجعيت معرفى مى كنم؛ زيرا شما را اعلم نمى دانم!
سيد با كمال متانت و بردبارى فرمودند، من شما را جهت تبليغ اسلام و حلال و حرام خدا به هندوستان مى فرستم نه براى تبليغ شخصيت و مرجعيت خودم.
اى خوش آن سر كه در او نشئه سودايى هست |
داغ آشوب از او بر دل شيدايى هست |
|
نيكبخت آن دل آشفته كه از روزن داغ |
بر گلستان غمش چشم تمنّايى هست |
|
مژده اى خار ره عشق كه اين شيفته را |
طرف دامانى اگر نيست كف پايى هست |
|
اجل اينك بسرم تاخته جان مى طلبد |
نا اميدش نكنم گر زتو ايمايى هست |
|
عشق بى جلوه حسنى نكشد ناز وجود |
يوسفى هست به هر جا كه زليخايى هست |
منبع : پایگاه عرفان