قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

دعاى مستجاب (حکایتی از عظمت روح مرحوم کلباسی)

سالى بر اثر خشکسالى و قطع باران ، باغات اصفهان و زراعتش در معرض نابودى قرار گرفت . مردم در مضیقه و سختى افتادند ، به حاکم اصفهان روى آوردند و از او درخواست یارى کردند. حاکم که قدرت بر کارى نداشت و مى دانست اگر هم دستى به دعا بردارد ، به خاطر آلوده بودن به فسق دعایش مستجاب نمى شود ، چاره ى کار را در این دید که خاضعانه به محضر عالم ربّانى ، و حکیم صمدانى و فقیه کامل و عارف واصل آیت حق حاج میرزا ابراهیم کلباسى مشرّف شود و علاج این مشکل را از او بخواهد.

او مى دانست که کلید حل بعضى از امور مشکل به دست عالم ربّانى است. و آگاه بود که عالم ربّانى برکت و رحمت خدا در میان مردم است. عالم ربّانى انسان والایى است که بنا بر روایات نظر کردن به چهره ى او عبادت و بلکه نگاه کردن به در خانه ى او نیز عبادت است.
عالم ربّانى از چنان ارزشى برخوردار است که اگر از قبرستانى که تعدادى از ارواح مردگانش در عذابند عبور کند ، خدا به احترام قدم هاى او عذاب را از ارواح برمى دارد ! ( . . . یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات . . . ) خدا درجات مومنانى از شما و دانشمندان را بالا مى برد .

معتمد الدوله حاکم متکبّر و قلدر اصفهان ، که از جانب فتحعلیشاه قاجار بر آن حومه حکومت مى کرد با همه ى تکبّر و فرعونیتش به محضر آن عالم ربّانى و چهره ى نورانى شتافت و عرضه داشت : اصفهان و نواحى اطرافش در معرض نابودى است ، شما چاره اى کنید . فرمود : من چه کارى انجام دهم ؟ گفت : در قوانین دینى و فقه اسلامى آمده براى رفع خشکسالى و کمبود باران نماز باران بخوانید . فرمود : من ضعیف و ناتوانم ، از کار افتاده و رنجورم ، توان راه رفتن و به کار گرفتن شرایط نماز باران را ندارم ، من باید براى نماز باران ، پیاده از اصفهان تا تخت فولاد بروم ، و شرایطى را رعایت کنم ولى از همه ى این امور معذورم ، جسم رنجورم حتى طاقت سوار شدن بر مرکب هم ندارد ، مرا از این داستان معاف کن .

حاکم گفت : تخت روانى که در اختیار حکومت است و مرا به هر جایى که لازم است مى برد ، فرمان مى دهم براى شما حاضر کنند تا به مصلاّى منطقه حاضر شوید و نماز بگزارید و مردم را از این پریشانى نجات دهید .
آن عالم ربّانى و مطیع حضرت مولا، و تسلیم خواسته هاى خدا بدون ترس و وحشت پاسخ داد: از من مى خواهى بر تخت غصبى سوار شوم، و روى فرش حرام بنشینم، و بر متّکا و بالشى که از راه نامشروع به دست آمده تکیه زنم ، آن گاه به پیشگاه حق روم و از او در حالى که پیچیده به حرامم درخواست باران کنم!!

 آرى ، کسى که شایستگى مقامى را ندارد تخت و صندلى آن مقام و درآمدى که از آن راه به دست مى آورد بر او حرام است، و آنان که کارگزار او هستند نیز غرق در حرامند!
چگونه کسى که تسلیم خداست، و جز با خدا بیعت نکرده و نمى کند، و از همه ى قیود مادى و مقامى آزاد است با حاکم ستمکار همکارى کند، و از خواسته ى او پیروى نماید . آن چهره ى ملکوتى با کمال شجاعت در برابر حاکم ستمکار ایستاد ، و حاضر به پذیرفتن خواسته ى او نشد !

حاکمى مورد پذیرش اسلام است که مومن ، آگاه ، مدیر ، مدبّر ، عادل ، دلسوز ، مهرورز ، و مخالف با هوا و هوس باشد .
کلباسى حاکم متکبّر را از خود راند ، و دلش به این که حاکم به خانه اش آمده خوش نشد، او به دست آوردن خشنودى خدا را در طرد ستم و ستمکاران مى دانست و بر این اساس حاکم اصفهان را از خود راند و وى را از خانه اش بیرون کرد ، و زبان حالش این بود که اگر با این روح آلوده و بدن نجس شده به غذاهاى حرام نزد من نمى آمدى براى من بهتر بود !

به قول امیرالمومنین (علیه السلام) : عَظُمَ الخَالِقُ فِى اَنْفُسِهِم فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِى اَعْیُنِهِم
فقط آفریننده در باطنشان بزرگ است ، پس غیر او در دیدگانشان کوچک است .

موحد چو در پاى ریزى زرش *** و گر تیغ هندى نهى بر سرش
نباشد امید و هراسش ز کس *** بر این است آیین توحید و بس

همه ى وجود مومن با زبان حال مترنّم به این حقایق است : « لا اله الاّ الله » ، « لا حول ولا قوه الاّ بالله » ، « لا موثر فى الوجود الاّ الله » .

هنگامى که حاکم رفت فرزند آن عالم آگاه گفت : پدر جان آیا اجازه مى دهید چند تخته ى کهنه را که خودمان مالک آن هستیم به هم ببندیم تا به صورت تختى روان درآید آن گاه شما را با آن به سوى مصلاّ حرکت دهیم شاید از برکت نماز شما باران بر این قوم ببارد ؟ پاسخ داد : آرى . تخته ها را به هم بستند و او را بر آن قرار دادند و به سوى مصلاّ حرکت کردند .
آرى ، روى تختى حلال و در لباسى پاک ، و با جسمى پاکیزه و روحى آراسته و دلى پر از امید و اخلاص به سوى محبوب حرکت کرد .

او مى دانست که : هر نمازى نماز نیست ، هر تکبیرى تکبیر نیست ، هر آهى آه نیست ، هر اشکى اشک نیست .
او مى دانست که : فاطمه ى زهرا (علیها السلام) پس از وفات پیامبر هر روز و هر شب از بام مسجد صداى اذان مى شنید ولى در برابر آن هیچ عکس العملى نداشت ، تا زمانى که به درخواست خودش بلال شروع به اذان کرد ، وقتى بلال گفت : الله اکبر . پاسخ داد : خدا از هر چیزى بزرگ تر است . چون بلال گفت : اشهد ان لا اله الاّ الله . جواب داد : گوشت و پوست و رگ و همه ى وجودم به وحدانیت حق شهادت مى دهد .
او مى دانست که : حضرت زهرا (علیها السلام) از همه ى آن اذان ها که مُهر تاییدى بر حکومتى است که حاکمش از سوى پیامبر نصب نشده خشمگین بود ، ولى نسبت به اذان بلال که از گلویى پاک و زبانى پاکیزه و قلبى مخلص برمى خاست شاد و خوشحال مى گشت .

آن عالم ربّانى مى دانست که : دعوت هر کسى را نباید پاسخ گفت ، به هر مجلسى نباید قدم گذاشت ، از هر غذایى نباید خورد ، هر چهره اى را نباید دید ، به هر دستى نباید دست داد ، در هر نمازى نباید شرکت کرد ، به هر اذانى نباید گوش سپرد .

آن عالم ربانى به سوى تخت فولاد حرکت کرد . هنگام عبور از منطقه ى جلفا ـ محل زندگى ارمنى ها و یهودى ها که آنان نیز مانند دیگران دچار قحطى و خشکسالى بودند ـ دید که مسیحیان ، تورات و یهودیان ، انجیل روى دست دارند و در دو طرف جاده صف کشیده اند ، پرسید : اینان براى چه با در دست داشتن تورات و انجیل صف بسته اند ؟ گفتند : این دو گروه هم در این شهر زندگى مى کنند و داراى شغل کشاورزى و باغدارى هستند و دچار زیان خشکسالى شده اند .

آن مومن پاک دل و عالم خاضع و خاشع با دیدن این منظره اشکش بر چهره ى نورانى اش جارى شد ، عمامه از سر برداشت و روى تخت در حالى که به مصلاّ نرسیده بود و نمازى اقامه نکرده بود توجهى به حضرت محبوب نمود ، عرض کرد: مولاى من ! محاسنم را درب خانه ى تو سپید کرده ام ، آبروى مرا نزد این یهودیان و مسیحیان مبر .
هنوز کلامش تمام نشده بود که آسمان شهر و حومه را ابر گرفت و باران رحمت الهى به سبب همان چند کلمه به مردم رسید و آنان را از بلاى قحطى و خشکسالى نجات داد !


منبع : پایگاه عرفان
  • دعا
  • استجابت دعا
  • حکایت عبرت آموز
  • قحطی
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه