قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

گوشه‏ هايى از اخلاق پيامبر

قسمتى از اخلاق الهى او را سيره هاى متعدد و كتب حديث از قول اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و حسن و حسين عليهم السلام و سلمان و مقداد و ابوذر چنين نقل كرده اند:

بردبارترين و شجاع ترين و عادل ترين و عفيف ترين مردم دهر بود، در تمام مدت عمر شصت و سه ساله اش دست مباركش نامحرمى را لمس نكرد.

او سخى ترين مردم روزگار بود، چون به خانه مى آمد درهم و دينارى نزد او نمانده بود، اگر شب ميرسيد و درهمى نزد او مانده بود، به خانه نمى رفت تا آن را در جايى كه خدا مى خواست بپردازد.

پارگى كفشش را وصله مى زد، لباسش را مى دوخت، در كار و برنامه خانه به زن و فرزند كمك مى كرد، كسى در تمام روزگار باحياتر از او نبود، چشم به صورت كسى نمى دوخت، دعوت آزاد و بنده را قبول مى كرد، هديه مردم را گرچه جرعه اى شير بود مى پذيرفت و ميل مى كرد و به نيكوترين صورت تلافى مى فرمود، از مال صدقه مصرف نمى كرد و از اجابت دعوت مسكين و كنيز تكبّر نداشت.

براى خدا به خشم مى آمد ولى در تمام عمرش براى يك بار به خاطر خودش خشمگين نشد، بر حقّ پافشارى داشت اگر چه به ضرر خود و يارانش تمام مى شد، بسيار اتّفاق افتاد كه در سختى ها و تنهايى ها از طرف مشركان پيشنهاد يارى و كمك به او شد ولى نپذيرفت، گاهى از شدّت گرسنگى و نيافتن خوراك سنگ به شكم مبارك مى بست و هرگز خم به ابرو نمى آورد، اگر چيزى از حلال مى يافت مى خورد وگرنه صبر و حوصله مى كرد، از حلال خدا بدون علت پرهيز نمى كرد، خوراكش يا خرماى تنها يا شير، يا نان جو يا شيرينى يا عسل بود و اگر مدتى هيچ كدام از آن ها را نمى يافت فقط خدا را عاشقانه شكر مى كرد!!

دعوت براى وليمه ولادت يا عروسى، يا خانه، يا سفر را قبول مى كرد، به تشييع جنازه حاضر مى شد و بدون پاسدار در بين مردم رفت و آمد داشت و در اين زمينه از دشمنانش هراسى به خود راه نمى داد، متواضع تر از او كسى نبود، بدون كبر با مردم نشست و برخاست داشت، خوش رفتار بود و از چهره پاكش صفا و صميميت و خوبى مى باريد.

چيزى از امور دنيا وى را دستپاچه و مضطرب و هولناك نمى كرد، از لباس حلال آنچه مى يافت مى پوشيد، مركب سوارى براى او تفاوت نداشت كه چه باشد، استر يا اسب يا الاغ، هر كدام را مى يافت سوار مى شد.

در دورترين نقطه شهر از مريض عيادت مى كرد، بوى خوش را دوست داشت و از بوى نامناسب در كراهت بود.

عشق عجيبى در نشستن با فقرا داشت و با مساكين هم سفره مى شد، اهل فضل را سخت احترام مى كرد و دل اهل شرف را با نيكى به آنان به دست آورده با آنان رفيق مى شد، اقوام را ديدن مى كرد و در صله رحم امتيازى براى كسى قائل نبود، بر احدى جفا روانمى داشت و عذر معذرت خواه را با كمال بزرگوارى مى پذيرفت.

خوش گفتار و خوشمزه بود، ولى از حق تجاوز نمى كرد، در خنده از قهقهه پرهيز داشت، آن قدر عزيز و كريم و بزرگوار بود كه با اصحابش در بازى و ورزش شركت مى كرد و با آنان مسابقه مى داد، چون بر سرش به خاطر عدم معرفت و ادب داد مى كشيدند صبر مى كرد و حوصله مى فرمود.

داراى بز و گوسپند بود، خود شيرش را مى دوشيد و با اهل خانه در خوردن آن شركت مى جست، در لباس و خوراك بين خود و كلفت و نوكر فرق نمى گذاشت.

وقت خود را در غير رضاى خدا صرف نمى كرد، به باغ دوستانش در مدينه مى رفت و قلب آنان را خوشحال مى كرد، به احدى به خصوص فقرا و مساكين به چشم حقارت نمى نگريست و از صاحب قدرتى يك ذرّه ترس نداشت.

درس نخوانده بود و چيزى حتى يك كلمه ننوشته بود، در سرزمين جهل و صحراى فقر و در ميان عده اى گوسپند چران نشو و نما كرده بود، ولى خداوند عزيز وى را به جميع محاسن اخلاقى و طرق حميده و اخبار اولين و آخرين و آنچه مايه نجات و فوز در آخرت و صلاح و سداد در دنيا است آراسته فرموده بود.

در سلام به همگان پيشى مى جست، تا حاجت و نياز كسى را برطرف نمى ساخت از پاى نمى نشست، چون دست به دست ياران مى داد، دست مباركش را نمى كشيد تا طرف مقابل دست از دستش بردارد، در مصافحه و معانقه پيش قدم بود، نشست و برخاستش توأم با ياد خدا بود، وقتى كسى به آن جناب وارد مى شد و آن حضرت در حال نماز بود، نمازش را خفيف كرده و زود تمام مى كرد و به وارد مى فرمود: تو را نياز و حاجتى است؟

اگر حاجت مند بود، حاجتش را روا مى كرد و دوباره به نماز برمى گشت.

به هر واردى احترام مى گذاشت تا جايى كه عبا يا ردا يا لباسش را براى نشستن وارد پهن مى كرد، مجلسش براى همه يكسان بود، در حدى كه كسى تصور مى كرد از طرف آن جناب بيشترين احترام و اكرام به او شده، مجلس او مجلس حيا و تواضع و امانت بود، مردم را با كنيه و لقب صدا مى كرد و هرگز نسبت به كسى بى احترامى روا نداشت، از خشم مبرّا و نسبت به مقصر سريع الرضا بود، رقّت قلبش را نسبت به مردم كسى نداشت، بهترين و با منفعت ترين مردم براى مردم بود، هرگاه از جاى خود برمى خاست مى گفت:

سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، اشْهَدُ انْ لاالهَ الّا انْتَ اسْتَغْفِرُكَ وَاتُوبُ الَيْكَ.

منزهى تو و سزاوار ستايشى اى خدا، شهادت مى دهم كه غير از تو خدايى نيست، طلب آمرزش دارم از تو و به سوى تو توبه و بازگشت مى كنم.

مى فرمود: اين دعا را امين وحى به من تعليم داد.

فصيح ترين و بليغ ترين مردم روزگار بود، تا جايى كه نوشته اند:

اهل بهشت به زبان او سخن مى گويند.

كلامش كوتاه و پر مغز و پر معنى بود و هر چه مى خواست بگويد در همان كلام مختصر مى گنجاند، بدون نياز سخن نمى گفت و ابتداى به كلام نداشت، هرگز بد نگفت و در رضا و غضب از حق گويى تجاوز نكرد.

آن حضرت نسبت به پروردگارش با خشيت ترين و با تقواترين و داناترين و در طاعت و صبر بر عبادت قوى ترين و در عشق به رب عاشق ترين و در زهد از غير دوست زاهدترين مردم بود.

در تمام عمرش به جنگ ابتدا نكرد، ولى در هر ميدانى كه براى رزم قدم گذاشت سر سوزنى از حق روى گردان نشد و يارانش را نيز سفارش مى كرد:

جنگ را براى خدا انجام دهيد و سخت مواظبت كنيد كه ذره اى ظلم از شما نسبت به دشمن سر نزند، آن وجود مبارك جهادى را بالاتر از جهاد با هواى نفس نمى دانست .

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه