قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

دعايى براى فرج بعد از شدت‏

 

«در روزگار عبدالملك مروان، مردى در مدينه مغضوب وى شد، عبدالملك خون او را هدر گردانيد و فرمان داد كه او را هر كجا يابند به قتل برسانند و گفت: هر كس به وى پناه دهد، او نيز به اعدام محكوم مى گردد.

آن مرد از ترس جبّار شام و خون آشام حزب ننگين اموى حيران و خائف، گرد كوه و كمر و دشت و بيابان مى گشت و در هر موضع يك روز يا دو روز بيشتر مقام نمى گرفت، از گفتن نام و نشان خويش به مردم خوددارى مى كرد، گاه چون نخجير بر كمر كوه بودى و گاه چون آهو در ميان بيابان و گاه چون ابر در صعود قطرات عَبَرات مى باريدى و گاه چون سيل در آن حدود سر بر سنگ زنان مى غلطيدى و گاه چون سايه در پس ديوار مى افتادى و زبان حال اينچنين مى سرودى.

تاكى از حادثه دلتنگ و پريشان بودن

 

چند از جور فلك بى سر و سامان بودن

گاه چون سيل نهادن به ره دريا سر

 

گاه چون ابر شدن بر كُه و گريان بودن

گاه چون نخجير از اين كوه به آن كوه شدن

 

گاه چون آهو در دشت و بيابان بودن

گاه چون سايه نشستن ز پس هر خس و خار

 

گه چو خورشيد به تنهايى پويان بودن

     

روزى در ميان بيابانى بر اين حال مى رفت، بزرگى را ديد محاسن سپيد كه جامه سپيد پوشيده نماز مى كرد، در موافقت او به نماز مشغول گشت، چون آن بزرگ نماز را سلام داد، پرسيد از كجايى و اينجا چه مى كنى؟ گفت: گريخته ام، متواريم، از جور سلطان خائف شده و بر جان خود ناايمن گشته ام، وادى به وادى مى گردم و از بيابانى به بيابانى ره مى سپرم، ساعت به ساعت هلاك خود را انتظار مى كشم. آن بزرگ به او گفت:

فَأيْنَ أنْتَ مِنَ السَّبْعِ؟

از هفت گانه به كجايى؟

گفتم: كدام هفت كه شش جهت و پنج حس و چهار طبع من چنان مستغرق خوف و وحشت گشته اند كه دو ساعت در يك موضع نتوانم بود، چه دانم كه كدام هفت مى گويى، من از اندوه نه هفت مى دانم و نه هشت. گفت: گوش دار تا از زبان من بشنوى و به بركات اين دعا چشم فرج بدوزى؛ و اين دعا بخواند:

سُبْحانَ اللَّهِ الْواحِدِ، سُبْحانَ الَّذى لَيْسَ غَيْرُهُ، سُبْحانَ الْقائِمِ القديمِ الّذى لا بَدْءَ لَهُ، سُبْحانَ الَّذى يُحْيى وَ يُميتُ، سُبْحانَ الَّذى كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فى شَأْن، سُبْحانَ الَّذى خَلَقَ ما يُرى وَ خَلَقَ ما لايُرى ، سُبْحانَ الَّذى عَلِمَ كُلَّ شَىْ ءٍ مِنْ غَيْرِ تَعْليمٍ. اللَّهُمَّ إنّى اسْألُكَ بِحَقِّ هذِهِ الْكَلِماتِ وَ حُرْمَتِهِنَّ أنْ تَفْعَلَ بى كَذا وَ كَذا.

 

و چند بار اعاده كرد تا ياد گرفتم و سپس امن و سكونى در دل من پديد آمد و از آن خوف و رعب هيچ در خاطر من نماند و هم از آن موضع به آرزويى فسيح و اميدى هر چه تمام تر روى به عبدالملك آوردم و به در سراى او رفتم و دستورى خواستم، مرا دستورى دادند، چون به عبدالملك رسيدم گفت: ساحرى آموختى كه بدان استظهار چنين جرأت نمودى؟ گفتم: نه، امر و حال خود با او حكايت كردم و دعا بر خواندم، مرا امان داد و نيكى بسيار كرد و از آن بلا و محنت به بركت دعا نجات يافتم و لذّت فرج بعد از شدّت را چشيدم.»


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه