[وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ* فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ* فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ ].
از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بستند، چنان چه خدا از فضل و احسانش به ما عطا كند، يقيناً صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد.* هنگامى كه خدا از فضل و احسانش به آنان عطا كرد نسبت به [هزينه كردن ] آن [در راه خدا] بخل ورزيدند و اعراض كنان [از پيمانشان ] روى گرداندند.* پس براى آن كه به وعده هاى خود با خدا وفا نكردند، و به سبب آن كه همواره دروغ مى گفتند، نفاقى [ثابت ] را در دل هايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، باقى گذاشت.
مفسران نوشته اند، اين آيات درباره «ثعلبة بن حاطب» كه فردى از انصار بود نازل شده است و داستان او چنين است:
ثعلبه كه مردى فقير بود و از ثروت بهره اى نداشت روزى به پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت:
اى رسول خدا! برايم دعا كن، خداوند به من ثروتى عنايت كند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى ثعلبه! مقدار مالى كه در اختيار توست، اگر به اداى شكرش برخيزى؛ براى تو بهتر است از ثروتى كه نتوانى مسئوليت آن را تحمل كنى. آيا دوست ندارى از زندگى پيامبرت درس بگيرى؟
اى ثعلبه! به خدا اگر اراده كنم كوه ها برايم طلا و نقره مى شود؛ امّا بهترين زندگى آن است كه در آن عفاف و كفاف باشد و بهترين مال آن است كه انسان
بتواند شكرش را به جاى آورد.
ثعلبه به بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله قانع نشد و با اصرار از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضاى دعا كرد و به حضرت عرضه داشت: به آن خدايى كه تو را مبعوث به رسالت كرده است، اگر ثروتى به من عطا شود، به هر كس در ثروت من حق دارد حقّش را ادا خواهم كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله، به دنبال اصرار ثعلبه دعا كرد. پس از دعاى رسول خدا صلى الله عليه و آله زندگى مادى ثعلبه دگرگون و روز به روز ثروتش زيادتر شد. اوّل چند گوسفند تهيّه كرد و مشغول دامدارى شد. به مرور زمان دامنه اموالش چنان وسعت گرفت كه به تدريج شهر مدينه از پاسخ گفتن به نياز او عاجز شد. به همين علت از شهر به بيابان رفت و در آنجا به كار دامدارى مشغول شد و چنان سرگرم اداره كار خود شد كه بر اثر كثرت كار از جمعه و جماعت و زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله محروم ماند. پس از نزول حكم زكات، به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله، مأموران جمع آورى زكات به سراغ ثعلبه رفتند و برابر حكم خدا و رسول، از او طلب زكات كردند؛ امّا او از دادن زكات بخل ورزيد و در جواب گفت: زكات در رديف جزيه اى است كه از اقليّت هاى مذهبى مى گيرند و اين برنامه، زورى است كه بر ما ثروتمندان تحميل مى شود و من از دادن اين گونه ماليات ها خود را معذور مى بينم!.
چون خبر بخل ورزى او به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد دو بار فرمودند: واى بر ثعلبه، واى بر ثعلبه.
او هم چنان به جمع ثروت و اضافه كردن آن مشغول بود، تا تمام ثروت از كفش رفت و هم چنان كه قرآن فرموده به سوء عاقبت دچار شد.
منبع : پایگاه عرفان