قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

فيض من عام است و فضل من عميم‏

 

عارف بزرگ مرحوم نراقى در كتاب ارزشمند «طاقديس» سلوك حق را نسبت به يكى از گنهكاران در زمان موسى چنين بيان مى‌كند:

ديد موسى كافرى اندر رهى‌

 

پير گبرى كافرى و گمرهى‌

گفت اى موسى از اين ره تا كجا

 

مى‌روى با كه دارى مدّعا

گفت موسى مى‌روم تا كوه طور

 

مى‌روم تا لجّه درياى نور

مى‌روم تا راز گويم با خدا

 

عذر خواهم از گناهان شما

گفت اى موسى توانى يك پيام‌

 

با خداى خود زمن گويى تمام‌

گفت موسى هان پيامت چيست او

 

گفت از من با خداى خود بگو

گو فلان گويد كه چندين گير ودار

 

هست من را از خدايى تو عار

     

گر تو روزى ميدهى هرگز مده‌

 

من نخواهم روزيت منت منه‌

نى خدايى تو نه منهم بنده‌ام‌

 

نى زبار روزيت شرمنده‌ام‌

زين سخن آمد دل موسى به جوش‌

 

گفت با خود تا چه گويد حق خموش‌

شد روان تا طور با حق راز گفت‌

 

راز با يزدان بى‌انباز گفت‌

اندر آن خلوت به جز او كس نديد

 

با خدا بس رازها گفت و شنيد

چون كه فارغ شد در آن خلوت زراز

 

خواست تا گردد به سوى شهر باز

شرمش آمد از پيام آن عنود

 

دم نزد زانچه از آن بشنيده بود

گفت حق كو آن پيام بنده‌ام‌

 

گفت موسى من از آن شرمنده‌ام‌

شرم دارم تا بگويم آن پيام‌

 

چون تو دانايى تو مى‌دانى تمام‌

گفت از من رو بر آن تندخو

 

پس زمن او را سلامى بازگو

     

 

پس بگو گفتت خداى دلخراش‌

 

گر تو را عارست از ما عار باش‌

ما نداريم از تو عار و ننگ نيز

 

نيست ما را با تو خشم و جنگ تيز

گر نمى‌خواهى تو ما را گو مخواه‌

 

ما تو را خواهيم با صد عزّ وجاه‌

روزيم را گر نخواهى من دهم‌

 

روزيت از سفره فضل و كرم‌

گر ندارى منّت روزى زمن‌

 

من تو را روزى رسانم بى‌منن‌

فيض من عام است و فضل من عميم‌

 

لطف من بى‌انتها جودم قديم‌

خلق طفلانند و باشد فيض او

 

دايه‌اى بس مهربان و نيك خو

كودكان گاهى به خشم و گه بناز

 

از دهان پستان بيندازند باز

دايه پستانشان گذارد بر دهن‌

 

هين مكن ناز اى انيس جان من‌

سر بگرداند دهن برهم نهد

 

دايه بوسه بر لبانش مى‌دهد

چون كه موسى بازگشت از كوه طور

 

طور لخابل قلزم زخار نور

گفت كافر با كليم اندر اياب‌

 

گو پيامم را اگر دارى جواب‌

     

گفت موسى آنچه حق فرموده بود

 

زنگ كفر از خاطر كافر زدود

جان او آيينه پر زنگ بود

 

آن جوابش صيقل خوشرنگ بود

بود گمراهى زره افتاده بس‌

 

آن جوابش بود آواز جرس‌

جان او آن شام يلدا دان جواب‌

 

مطلع خورشيد و نور آفتاب‌

سر به زير افكند لختى شرمگين‌

 

آستين بر چشم و چشمش بر زمين‌

سر برآورد آنگهى با چشم تر

 

با لب خشك و درون پر شرر

گفت با موسى كه جانم سوختى‌

 

آتش اندر جان من افروختى‌

من چه گفتم اى كه روى من سياه‌

 

وا حيا آه اى خدا واخجلتاه‌

     

 

موسيا ايمان بر من عرضه كن‌

 

كودكم من بر دهانم نه سخن‌

موسيا ايمان مرا برياد ده‌

 

اى خدا پس جان من بر باد ده‌

موسى او را يك سخن تعليم كرد

 

آن بگفت و جان به حق تسليم كرد

اى صفايى هان و هان تا چند صبر

 

ياد گير ايمان خود زان پير گبر

گرچه گفتار تو ايمان پرور است‌

 

هم سخن‌هايت همه نغزتر است‌

ريزد از نطقت مسلمانى همه‌

 

هست گفتار تو سلمانى همه‌

ليك زاعمال تو دارد عار وننگ‌

 

كافر بتخانه ترساى فرنگ‌

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه