قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

داستانى بسيار با ارزش‏

 

ابو حنيفه ميگويد: در دوران حضرت صادق (ع) به حج رفتم، چون به مدينه آمدم به خانه آن حضرت وارد شدم و در دهليز نشستم تا به من اجازه ورود دهند، ناگهان كودكى نوپا بيرون آمده به او گفتم: اى پسربچه شخص غريب كه در ديار شما آيد كجا قضاى حاجت كند؟ گفت: آرام باش، سپس نشست و پشت به ديوار داد و گفت: از كنار نهرها و ميوه ريز درختان و سايه انداز مساجد و وسط جاده دورى كن و پشت حايلى پنهان شو و جامه بالازن و رو به قبله و پشت به آن مباش و هرجا خواهى قضاى حاجت كن.

آنچه از اين كودك شنيدم مرا به شگفتى و تعجب كشيد به او گفتم نامت چيست؟ گفت: موسى بن جعفربن محمدبن على بن الحسين بن على بن ابى طالب، به او گفتم اى پسربچه گناه برعهده كيست و از چه كسى است؟ در پاسخ فرمود: از سه حال بيرون نيست يا از خداست يعنى به اجبار او صورت ميگيرد كه بايد گفت از او نيست زيرا شايسته نيست پروردگار بنده را برآنچه خود نكرده و اختيارى درآن نداشته عذاب كند، و يا از خدا و بنده است، يعنى در ارتكاب گناه خدا و عبد باهم شريك اند، و چنين هم نيست زيرا براى شريك نيرومند سزاوارنيست كه به شريك ضعيف و ناتوان ستم ورزد، و يا از خود عبد است كه به اختيار خودش صورت گرفته است و بايد گفت غيرازاين نيست، در اين حال اگر خدا از گناه بندهاش گذشت كند از كرم و جود اوست، و اگر كيفر دهد به سبب گناه و جرم عبد است، ابوحنيفه ميگويد امام صادق را ديدار نكرده برگشتم و به آنچه شنيدم از ملاقات با حضرت صادق بينياز شدم. 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه