قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

من راهب نيستم‏


عبدالواحد بن زيد مى‌گويد:
به محل عبادت عابدى از وارستگان سرزمين چين گذر كردم صدا زدم: اى راهب! جواب نداد، دو مرتبه صدا كردم پاسخ نداد. بار سوّم صدا زدم. سر بيرون كرد و گفت: من راهب نيستم، راهب كسى است كه از خدا بترسد و كبرياييش را تعظيم كند؛ بر بلايش صبر و به قضايش راضى شود، بر آلائش حمد و بر نعمت‌هايش شكر گزارد؛ در برابر بزرگى و جلالش تواضع كند و در پيشگاه عزّتش، صورت ذلّت به خاك بگذارد؛ به قدرتش تسليم شود و در برابر مهابتش خضوع كند؛ در حساب آن حضرت انديشه كرده و در عقابش تعقّل كند؛ روزش را روزه بدارد و شبش را به عبادت بيدار باشد؛ آتش فردا را فراموش نكرده و جبّاريّت حق را از ياد نبرد. اين صفات در هركس باشد راهب است. اما من سگ هارى هستم كه نفسم را در اين صومعه حبس كرده‌ام، تا مردم را گاز نگيرد و زخمى نكند!!
به او گفتم: چه چيزى عباد را از اللّه- پس از اين كه او را شناختند- جدا مى‌كند. گفت:
اى برادر! علّتى براى جدايى خلق از خدا جز حبّ دنيا و زينت آن نيست؛ زيرا دنيا محل معاصى و گناهان است و عاقل كسى است كه عشق دنيا از دل پاك كند و از گناه به خدا توبه آرد و به آنچه او را به حق نزديك مى‌كند روى آرد


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه