قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اجابت خدا

برادر مؤمنى داشتم كه از هر جهت مورد اطمينان بود، بيست و پنج سال خدمتگزارى زائران خانه حق را به عهده داشت، نيكان و پاكان سعى داشتند در اين سفر ملكوتى در معيت او باشند.

روزى در محضر او از اين مقوله سخن بود، داستان اعجاب‌انگيزى در يكى از سفرهايش برايم تعريف كرد.

گفت: تعدادى زائر در يكى از سال‌ها براى رفتن به حج از طريق عراق همراه من شدند، همه در اتوبوس مستقر گشته، تا طى راه نمايند، در اين ميان يك زن و شوهر كه از چهره آنان آثار عظمت و ادب و عبوديت مى‌درخشيد براى سوار شدن به اتوبوس نزديك شدند و اين دو نفر آخرين مسافران من بودند و هر دو از اصفهان در كاروان من نام‌نويسى داشتند.

با احترام هر دو را سر جاى مخصوص به خودشان نشاندم، يكى از بدرقه‌كنندگان سفارش هر دو را با حالتى خاص به من داشت.

زيارت عالى عتبات را در عراق طى كرديم، پس از آن عازم حج شديم، به مدينه رسيده مدتى در آنجا اقامت كرديم، سپس آماده رفتن به ميقات شديم، در بين مسافران آن سال من، آن مرد و زن حال ديگرى داشتند، انقلاب حال به آنان مهلت نمى‌داد، تا به مسجد شجره رسيديم، جمعيت در آن ناحيه موج مى‌زد، هر كس با سرعت هرچه تمام‌تر به فكر محرم شدن بود، پيرمرد از من مهلت خواست تا غسل كند، وسائل غسلش را فراهم كردم، غسل كرد و دو پارچه احرام را بر خود بست، گريه به او مهلت نمى‌داد، او را براى گفتن تلبيه حاضر كردم، سؤال كرد: معناى تلبيه چيست؟ عرضه داشتم: يعنى: اى خداى مهربان! مرا دعوت كردى به حريم قرب تو درآيم، آمدم؛ گفت: آه معناى تلبيه اين است؟! يكى دو بار در شدت انقلاب حال گفت: خدايا آمدم، آمدم و ناگهان نقش زمين شد؛ با كمال حيرت بالاى سرش قرار گرفتم، ديدم از دنيا رفته است‌.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه