بهلول آن داناى آگاه و حكيم بزرگ چون از طرف هارون عباسى به منصب قضا دعوت شد و وى را براى پذيرفتن اين شغل خطير در فشار قرار داد ناگزير خود را به ديوانگى زد و بر نى پارهاى سوار شد تا كودكان در پى او افتادند.
مصادف با همين ايام مردى قسم ياد كرده بود كه ازدواج نكند مگر آن كه با نخستين كسى كه در راه ببيند در اين باره مشورت نمايد. اتفاقاً نخستين كسى كه در راه با او مواجه شد همان خردمند ديوانهنما بود.
مرد به حكم سوگندى كه ياد كرده بود قضيه خود را با او در ميان نهاد نظرش را در كار خويش بخواست، خردمند ديوانهنما گفت: اگر دوشيزهاى را به همسرى بر گزينى سراسر سود است و هيچ گونه زيانى ببار نخواهد آورد و اگر بيوهاى را اختيار كنى نيمى سود و نيمى زيان است، لكن اگر زن بچّهدارى به همسرى بردارى سراسر زيان است و هيچ گونه سودى در بر نخواهد داشت.
آن گاه مركب چوبين را به جنبش آورد و گفت: از سر راه اسب من به يك سو شو كه لگد بر تو ننوازد.
مرد از مقايسه آن گفتار حكيمانه با رفتار جنونآميز در حيرت شد و از داستان او جويا گشت.
خردمند ديوانه نما گفت: اين گروه مىخواستند تا دين مرا تباه كنند امّا من تباهى عقل خويش را بهانه كردم تا دين خود را محفوظ دارم.
منبع : پایگاه عرفان