قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خدایا عذرم را بپذیر! (فرازی از دعای کمیل)

خدايا! پس عذرم را بپذير، و به بدحالي ام رحم كن و رهايم ساز از بند محكم گناه

اي خداي من اينك پس از كوتاهي در عبادت و زياده روي در خواهش هاي نفس، عذرخواه، پشيمان، شكسته دل، جوياي گذشت، طالب آمرزش، بازگشت كنان با حالت اقرار و اذعان و اعتراف به گناه، بي آنكه گريزگاهي از آنچه از من سرزده بيابم و نه پناهگاهي كه به آن رو آورم پيدا كنم، جز اينكه پذيراي عذرم باشي، و مرا در رحمت فراگيرت بگنجاني، خدايا! پس عذرم را بپذير، و به بدحالي ام رحم كن و رهايم ساز از بند محكم گناه.

 

وَ قَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِي بَعْدَ تَقْصِيرِي وَ إِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْكَسِراً مُسْتَقِيلاً مُسْتَغْفِراً مُنِيباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً لاَ أَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا كَانَ مِنِّي وَ لاَ مَفْزَعاً أَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ فِي أَمْرِي غَيْرَ قَبُولِكَ عُذْرِي وَ إِدْخَالِكَ إِيَّايَ فِي سَعَةِ (سَعَةٍ مِنْ) رَحْمَتِكَ اللَّهُمَّ (إِلَهِي) فَاقْبَلْ عُذْرِي وَ ارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّي وَ فُكَّنِي مِنْ شَدِّ وَثَاقِي

 

برای خواندن متن کامل دعا - اینجا - کلیک کنید.

 

شرح

اللَّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِى، وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّى، وَفُكَّنِى مِنْ شَدِّ وَثاقِى‌ خدايا،

عذرم را بپذير، و به بدى حالم كه در نهايت سختى است رحم كن، و از بند و زنجير محكم گناه كه بر دست و پاى وجودم بسته شده رهايم ساز

 

پيشگاه محبوب‌

در اين بخش از دعا، عارف عاشق و تائب صادق و مناجاتى لايق، احساس مى‌كند كه درهاى لطف و رحمت باز و معشوق آماده شنيدن راز و نياز است. بر اين اساس عرضه مى‌دارد: عذرم را كه همان جهالت و نادانى و جوانى و عصيان گرى و اسارت در دست هواى نفس و ضعف اراده‌ام بوده بپذير، كه از اين پس با معرفتى كه با توفيق تو به حقيقت پيدا كرده‌ام و از تاريكى جهالت درآمده‌ام و شور جوانى و عصيان‌گرى فرو نشسته است و تا حدّى از شر هواپرستى خلاص شده‌ام و اراده‌ام با تمرين ترك گناه و انجام پاره‌اى طاعات قوى شده، از گناه و معصيت كناره مى‌گيرم و از شيطان و هوا مى‌گريزم و به پيشگاهت اقامت مى‌كنم و با لطف و عنايتت به جبران گذشته و اصلاح مفاسدم برمى‌خيزم.

 

قبول عذر«1»

بنده‌اى كه لباس زيباى خوف و رجا را به تن روح خويش پوشانده، از يك طرف اميد به پذيرش عذر و از طرف ديگر خوفِ مقبول نيفتادن آن را دارد.

اين خوف و رجا انسان را در مداومت دعا و سماجت در خواستن مصمّم تر مى‌كند.

بدون ترديد خداى متعال مى‌تواند همان لحظه‌اى كه انسان از او چيزى درخواست مى‌كند بپذيرد و عذرش را قبول نمايد؛ اما اين تعويق در استجابت و برآورده نكردن دعاى انسان، قطعا دليل عشق و علاقه او به انسان است.

به تعبير «مولوى» :

چون خدا خواهد كه‌مان يارى كند

ميل ما را جانب زارى كند «2»

«مولوى» مى‌نويسد:

عابدى بود كه هر چه دعا مى‌كرد اجابت نمى‌شد؛ آن قدر وسوسه شد كه اعتراض كرد. در خواب حضرت خضر عليه السلام را ديد به ايشان گفت: هر چه دعا مى‌كنم مستجاب نمى‌شود، فرمود: اشتباه مى‌كنى همين يارب يارب تو استجابت توست.

گفت آن اللَّه تو لبيك ماست‌

و آن نياز و درد و سوزت پيك ماست‌

حيله‌ها و چاره‌جويى‌هاى تو

جذب ما بود و گشاد اين پاى تو

ترس و عشق تو كمند لطف ماست‌

زير هر يارب تو لبيك‌هاست‌

جان جاهل زين دعا جز دور نيست‌

زآن كه يارب گفتنش دستور نيست‌

بر دهان و بر دلش قفل است و بند

تا ننالد با خدا وقت گزند «3»

اگر گدايى بداند كه صاحب قدرتى در اسرع فرصت خواسته‌اش را اجابت‌كند، با اولين خواهشى كه كرد، خواسته اش كه برآورده شد انگيزه‌اى براى ماندن ندارد.

بسيارى از افراد هستند كه به محض درخواست از خداى متعال، دعايشان مستجاب مى‌شود، اما افرادى كه از نظر معرفتى به مقام والاترى دست يافته باشند برخى مواقع به راحتى دعايشان مستجاب نمى‌شود؛ در چنين حالى نبايد تصوّر نمود كه در نگاه خداى متعال، ارزشى ندارند؛ چرا كه اين تاخير در استجابت دعا و پذيرش عذر، نشانه عشق و محبّت خداى متعال است؛ زيرا او دوست دارد مدام صداى بنده‌اش را بشنود «4» .

ارزش اين خواستن به قدرى زياد است كه وقتى از امام صادق عليه السلام سؤال مى‌شود دو نفر كه در يك زمان وارد مسجد شده و مشغول نماز مى‌شوند، يكى قرآن بيشترى مى‌خواند و ديگرى دعاى بيشتر، عمل كدام يك ارزشمندتر است؟

حضرت فرمودند:

«الدُّعَاءُ أَفْضَلُ؛ أَمَا سَمِعْتَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: « ((ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ)) «5» » «6» .

دعا برتر است؛ آيا نشنيده‌اى كه خداوند مى‌فرمايد: و پروردگارتان گفت: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم، آنان كه از عبادت من تكبّر ورزند، به زودى خوار و رسوا به دوزخ درآيند.

 

ترحم بر بدى حال‌«7»

پروردگارا، سختى بدى حالم، كبر و خودبينى، حرص و حسد، بخل و طمع، ريا و خودنمايى و ساير صفات رذيله است. اگر اين بدحالى در من بماند، تبديل به بيمارى مهلك و سرطانى نابودكننده مى‌شود كه هيچ راه علاجى براى آن نخواهد ماند. پس به اين بدحالى من رحم كن كه اگر رحمت تو شامل حال من شود، از سوء حال به احسن حال مى‌رسم و به حسنات اخلاقى آراسته مى‌شوم. در سايه عنايت تو، كبر جايش را به تواضع، و حرص جايش را به قناعت، و حسد جايش را به غبطه، و بخل جايش را به جود و سخاوت، و طمع مقامش را به قبول كفاف و عفاف، و ريا محلش را به خلوص و اخلاص خواهد سپرد.

البته بايد توجه نمود كه از اسباب ترحم حضرت حق ترحم انسان‌ها به يك ديگر است‌

 

رحمت و لطف خدا به جوان زمان داود عليه السلام‌

«شيخ صدوق» رحمه الله روايت مى‌كند:

«داود عليه السلام مجلسى داشت كه جوانى در آن شركت مى‌كرد، آن جوان بسيار ضعيف و لاغر بود و سكوتى زياد و طولانى داشت.

روزى ملك الموت به محضر داود عليه السلام آمد در حالى كه نگاه ويژه‌اى به آن جوان داشت.

داود عليه السلام گفت: به او نظر دارى؟

گفت: آرى، مأمورم هفت روز ديگر، او را قبض روح كنم.

داود عليه السلام دلش سوخت و به او رحمت آورد، به وى گفت: اى جوان همسر دارى؟

گفت: نه، تاكنون ازدواج نكرده‌ام.

داود عليه السلام گفت: نزد فلان كس كه داراى منزلتى بزرگ است برو و به او بگو: داود گفت: دخترت را به همسرى من درآور. و با مهيا كردن مقدمات كار، در همين شب عروسى كن. سپس پول فراوانى در اختيار جوان گذاشت و گفت: اين هم پول، هرچه لازم است با خود ببر و پس از هفت روز به نزد من بيا.

جوان رفت و پس از هفت روز كه از عروسى او گذشته بود به محضر داود عليه السلام آمد.

داود عليه السلام به او گفت: در چه حالى؟

گفت: حالم از تو بهتر است.

ولى داود عليه السلام هرچه انتظار كشيد كه جوان، قبض روح شود خبرى نشد؛ به جوان فرمود: برو هفت روز ديگر بيا.

جوان رفت و هفت روز ديگر بازگشت، باز از قبض روحش خبرى نشد.

فرمود: برو هفت روز ديگر بيا. رفت و هفت روز بعد برگشت. آن روز ملك الموت به محضر داود عليه السلام آمد، به او گفت: مگر تو نگفتى بايد او را قبض روح كنم؟

گفت: چرا.

فرمود: پس چرا سه هفت روز گذشت و او را قبض روح نكردى؟!

گفت: اى داود، خدا به خاطر رحم تو نسبت به او، بر او رحم كرد و تا سى سال‌ به او مهلت حيات داد» «8» .

خداى مهربان با كمترين دست‌آويزى، درياى رحمتش را به سوى بنده‌اش سرازير مى‌كند و او را از همه‌طرف، مورد لطف و محبّت‌ قرار مى‌دهد.

 

رهايى از بند گناه‌«9»

پروردگارا، زنجيرهاى سنگين شيطانى و غل‌هاى خطرناك هواى نفسانى بر دست و پاى عقل و قلب و جان و باطن و اعضا و جوارحم نهاده شده، و مرا از هر حركت مثبت و عبادت و طاعت عاشقانه و عمل خير و نيك بازداشته، و نمى‌گذارد قدمى به سوى تو بردارم و خود را به پيشگاه لطف و عنايت تو برسانم. اكنون كه به توفيق تو ناله از دل مى‌كشم و اشك ندامت و حسرت بر چهره مى‌ريزم و فرياد فريادخواهيم به درگاهت بلند است و عاشق آزادى و رهايى از اين همه زنجيرم، دست قدرت و رحمت و لطف و كرامتت را به سوى اين گرفتار و اسير دراز كن، و زنجيرها و غل‌هاى گران شيطانى و هواى نفسانى را از دست و پاى وجودم بگشا، و مرا در فضاى باعظمت آزادى قرار ده، و از اين اسارت ذلّت‌بار و حالت نكبت‌زا نجات ده.

اگر امروز كه در دنيا هستم رحمتت به فريادم نرسد و مرا از زير بار گران اين زنجيرها كه تحميلات وسوسه‌گرى‌هاى شيطانى و فشارهاى هواى نفسانى و رذايل اخلاقى و حالات فرعونى و قارونى و بلعم باعورايى است نجات ندهد، فرداى قيامت دچار زنجيرها و غل‌هايى مى‌شوم كه در قرآن مجيد از آن‌ها خبر داده‌اى كه به دست و پاى كافران و مشركان و معاندان و مجرمان مى‌گذارند و آنان را به سوى جهنم و آتش فروزان مى‌كشانند.

(( «إِنَّا أَعْتَدنَا لِلْكافِرينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلالًا وَسَعِيراً)) «10» .

ما براى كافران زنجيرها و غل‌ها و آتش افروخته آماده كرده‌ايم.

(( «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ* ثُمَّ الجَحِيمَ صَلُّوهُ* ثُمَّ فِى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ* إِنَّهُ كَانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ العَظِيمِ)) «11» .

او را بگيريد و در غل و زنجيرش كنيد، سپس به دوزخش در افكنيد، آنگاه او را در زنجيرى كه طولش هفتاد ذرع است ببنديد، زيرا او هرگز به خداى بزرگ ايمان نمى‌آورد.

آرى، اگر امروز مرا از اين غل‌ها و زنجيرهاى تحميلى آزاد نكنى، روزى خواهد رسيد كه هيچ راهى براى آزاديم باز نخواهد بود.

آنان كه از اين زنجيرها و غل‌ها آزادند، به راحتى و مشتاقانه به سوى هر عبادت و طاعتى و هر عمل خيرى قدم برمى دارند و روز پايان عمر هم با شنيدن نداى‌ (( «ارْجِعِى إِلَى‌ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً)) «12» به سوى معشوق پر مى‌كشند و براى ابد در آغوش رحمتش قرار مى‌گيرند. ولى گرفتاران به اين زنجيرها و غل‌ها نمى‌توانند قدمى براى طاعت بردارند و به كار خيرى اقدام كنند، اينان در اين چند روز دنيا در زندان شيطان و هوا با دست و پاى بسته اسيرند و روز پايان عمرشان با دنيايى از حسرت و اندوه و يأس و نااميدى، و با سختى جان كندن در حالى كه حس مى‌كنند همه چيز را باخته و در كمال تهى‌دستى و بيچارگى هستند و مال و منال و مقام و اولاد هرگز نمى‌توانند به فرياد آنان برسند، روحشان با بسته شدن به زنجيرهاى آتش به سوى دوزخ كشانده مى‌شود!

 

داستان شگفت‌انگيز مرگ هارون‌

زمانى كه بيمارى «هارون الرشيد» در خراسان شديد شد، فرمان داد طبيبى از طوس حاضر كنند، آنگاه سفارش كرد ادرار او را با ادرار گروهى از بيماران و از افراد سالم بر طبيب عرضه كنند، طبيب شيشه‌ها را يكى پس از ديگرى بررسى مى‌كرد و بى آن كه بداند از كيست، گفت: به صاحب اين شيشه بگوييد وصيتش را آماده كند، زيرا نيرويش مضمحل شده و بنيه‌اش فرو ريخته است. هارون با شنيدن اين خبر از زندگى‌اش مأيوس شد و اين رباعى را خواند:

ان الطبيب بطبه و دوائه‌

لا يستطيع دفاع نحب قد أتى‌

ما للطبيب يموت بالداء الّذى‌

قد كان يبرء مثله فيما مضى‌ «13»

در آن حال به او خبر دادند كه مردم شايعه مرگش را پخش كرده‌اند، براى اين كه اين شايعه برچيده شود فرمان داد چهارپايى آوردند تا بر آن سوار شود و ميان مردم ظاهر گردد، وقتى سوار شد ناگهان زانوى حيوان سست شد، گفت: مرا پياده كنيد كه شايعه پراكنان راست مى‌گويند، سپس سفارش كرد كفن‌هايى برايش بياورند، از ميان آن‌ها يكى را انتخاب كرد و گفت: در كنار همين بسترم قبرى براى من آماده كنيد سپس نگاهى در قبر كرد و اين آيات را خواند:

(( «مَا أَغْنَى‌ عَنِّى مَالِيَهْ* هَلَكَ عَنِّى سُلْطَانِيَهْ)) «14» .

مجرمى هستم كه كارم از كار گذشته و زبان به اين حقيقت مى‌گشايم كه: مال و ثروتم چيزى از عذاب خدا را از من برطرف نكرد و امروز كه روز بيچارگى من است به دادم نرسيد، نه تنها مال و ثروتم مشكلى را از من حل نكرد و گرهى را برايم نگشود، بلكه قدرت و سلطنتم نيز نابود شد و از دستم رفت‌ «15» .

آرى، اى خداى من، با توجّه به زنجيرها و غل‌هاى قيامت بر ناتوانى جسمم و نازكى پوستم و باريكى استخوانم رحم كن، كه اگر اين غل‌ها و زنجيرهاى گناه بر من بماند، يقيناً فرداى قيامت به صورت غل‌ها و زنجيرهاى آتشين مجسم مى‌شود و بر همه اعضا و جوارحم مى‌نهند و در كمال بى‌طاقتى و ناتوانى جسمانى و نازكى‌ پوست و باريكى استخوان بايد براى ابد در آن زنجيرها و غل‌ها بمانم و بى آن كه مرگى برايم باشد در طبقات دوزخ بسوزم!!

 

محاسبه دقيق‌

عزيزان، بياييد مانند مردى كه نامش «توبه» بود و به قول «شيخ بهائى» غالباً به محاسبه نفس مى‌پرداخت، ما هم هر روز و هر شب از خود حساب بكشيم.

او در حالى كه شصت ساله بود، مجموعه ايّام آن را حساب كرد، 21500 روز شد، گفت: واى بر من اگر در برابر هر روز يك گناه بيشتر نكرده باشم، اگر چنين باشد 21500 گناه مرتكب شده‌ام، آيا مى‌خواهم خدا را با اين همه گناه ملاقات كنم؟ در اين هنگام نعره‌اى زد و به زمين افتاد و جان به جان آفرين‌تسليم كرد!! «16»

______________________________

(1). «اللَّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِى»

(2). مثنوى معنوى: 39، دفتر اول.

(3). مثنوى معنوى: 352، دفتر سوم.

(4). «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: إِنَّ الْعَبْدَ لَيَدْعُو فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لِلْمَلَكَيْنِ قَدِ اسْتَجَبْتُ لَهُ وَلَكِنِ احْبِسُوهُ بِحَاجَتِهِ فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ صَوْتَهُ وَإِنَّ الْعَبْدَ لَيَدْعُو فَيَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى عَجِّلُوا لَهُ حَاجَتَهُ فَإِنِّي أُبْغِضُ صَوْتَهُ» . الكافى: 2/ 489، باب من أبطأت عليه الإجابة، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 7/ 61، باب 21، حديث 8728.

(5). غافر (40): 60.

(6). التهذيب: 2/ 104، باب 8، حديث 162؛ وسائل الشيعة: 6/ 438، باب 6، حديث 8383.

(7). «وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّى»

(8). «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ: بَيْنَا دَاوُدُ عَلَى نَبِيِّنَا وَآلِهِ وَعَلَيْهِ السَّلامُ جَالِسٌ وَعِنْدَهُ شَابٌّ رَثُّ الْهَيْئَةِ يُكْثِرُ الْجُلُوسَ عِنْدَهُ وَيُطِيلُ الصَّمْتَ إِذْ أَتَاهُ مَلَكُ الْمَوْتِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَأَحَدَّ مَلَكُ الْمَوْتِ النَّظَرَ إِلَى الشَّابِّ فَقَالَ دَاوُدُ عَلَى نَبِيِّنَا وَآلِهِ وَعَلَيْهِ السَّلامُ: نَظَرْتَ إِلَى هَذَا؟ فَقَالَ: نَعَمْ إِنِّي أُمِرْتُ بِقَبْضِ رُوحِهِ إِلَى سَبْعَةِ أَيَّامٍ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ. فَرَحَّمَهُ دَاوُدُ فَقَالَ: يَا شَابُّ هَلْ لَكَ امْرَأَةٌ؟ قَالَ: لا وَمَا تَزَوَّجْتُ قَطُّ. قَالَ دَاوُدُ: فَأْتِ فُلاناً رَجُلًا كَانَ عَظِيمَ الْقَدْرِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ فَقُلْ لَهُ: إِنَّ دَاوُدَ يَأْمُرُكَ أَنْ تُزَوِّجَنِي ابْنَتَكَ وَتُدْخِلَهَا اللَّيْلَةَ وَخُذْ مِنَ النَّفَقَةِ مَا تَحْتَاجُ إِلَيْهِ وَكُنْ عِنْدَهَا فَإِذَا مَضَتْ سَبْعَةُ أَيَّامٍ فَوَافِنِي فِي هَذَا الْمَوْضِع. فَمَضَى الشَّابُّ بِرِسَالَةِ دَاوُدَ عَلَى نَبِيِّنَا وَآلِهِ وَعَلَيْهِ السَّلامُ فَزَوَّجَهُ الرَّجُلُ ابْنَتَهُ وَأَدْخَلُوهَا عَلَيْهِ وَأَقَامَ عِنْدَهَا سَبْعَةَ أَيَّامٍ ثُمَّ وَافَى دَاوُدَ يَوْمَ الثَّامِنِ فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ: يَا شَاب، كَيْفَ رَأَيْتَ مَا كُنْتَ فِيهِ؟ قَالَ: مَا كُنْتُ فِي نِعْمَةٍ وَلا سُرُورٍ قَطُّ أَعْظَمَ مِمَّا كُنْتُ فِيهِ. قَالَ دَاوُدُ: اجْلِسْ فَجَلَسَ وَدَاوُدُ يَنْتَظِرُ أَنْ يُقْبَضَ رُوحُهُ فَلَمَّا طَالَ قَالَ: انْصَرِفْ إِلَى مَنْزِلِكَ فَكُنْ مَعَ أَهْلِكَ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الثَّامِنِ فَوَافِنِي هَاهُنَا. فَمَضَى الشَّابُّ ثُمَّ وَافَاهُ يَوْمَ الثَّامِنِ وَجَلَسَ عِنْدَهُ ثُمَّ انْصَرَفَ أُسْبُوعاً آخَرَ ثُمَّ أَتَاهُ وَجَلَسَ فَجَاءَ مَلَكُ الْمَوْتِ دَاوُدَ فَقَالَ دَاوُدُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ: أَلَسْتَ حَدَّثْتَنِي بِأَنَّكَ أُمِرْتَ بِقَبْضِ رُوحِ هَذَا الشَّابِّ إِلَى سَبْعَةِ أَيَّامٍ؟ قَالَ: بَلَى. فَقَالَ: قَدْ مَضَتْ ثَمَانِيَةٌ وَثَمَانِيَةٌ وَثَمَانِيَةٌ. قَالَ: يَا دَاوُدُ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى رَحِمَهُ بِرَحْمَتِكَ لَهُ فَأَخَّرَ فِي أَجَلِهِ ثَلاثِينَ سَنَةً» . القصص «راوندى» : 204، فصل 3، حديث 265؛ بحار الأنوار: 4/ 111، باب 3، حديث 31.

(9). «وَفُكَّنِى مِنْ شَدِّ وَثاقِى»

(10). انسان (76): 4.

(11). حاقه (69): 30- 33.

(12). بلد (90): 28.

(13). طبيب با طبابت و دارويش قدرت دفاع در برابر مرگى كه فرا رسيده ندارد، اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بيمارى كه در گذشته آن را درمان مى‌كرد مى‌ميرد؟!

(14). ثروتم عذاب را از من دفع نكرد، قدرت و توانم از دست رفت. حاقه (69): 28- 29.

(15). كتاب الفتوح: 8/ 398؛ تفسير نمونه: 24/ 464.

(16). تفسير نمونه: 24/ 465.


منبع : پایگاه عرفان
  • ترجمه حضرت استاد حسین انصاریان
  • فرازی از دعای کمیل - ترجمه حضرت استاد حسین انصاریان
  • فرازی از دعای کمیل -
  • اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب


    بیشترین بازدید این مجموعه