مفضلبنعمر از اصحاب امام صادق(ع) میگوید: روزی در مسجدالنبی(ص) نشسته بودم، که ابنابیالعوجا (یکی از چهرههای شاخص زنادقه) وارد مسجد شده و با تعدادی از همفکران خود مشغول به صحبت شد. آنها در مورد پیامبر(ص) صحبت میکردند و ضمن سخنان خود، ایشان را شخصی فیلسوف خواندند.
پس از این، ابنابیالعوجا به دوست خود گفت: صحبت درباره او را کنار بگذاریم؛ عقل من دربارۀ او متحیّر است، پس بهتر است دربارۀ دین او صحبت کنیم. او (پیامبر(ص)) ادعا میکند که این جهان خالق و مدبری دارد، من ادعای او را قبول ندارم. صحبت آنها به اینجا که رسید، بسیار ناراحت شدم و با تندی به ابنابیالعوجا گفتم: ای دشمن خدا! تو خالقیت خدا را منکر شدهای، درحالی که همین جسم و بدن تو مخلوق خداوند است و اگر در نظام خلقت و آفرینش خود اندیشه میکردی، دلایل وجود خدا را در وجود خود مییافتی!
در این هنگام ابنابیالعوجا به من گفت: تو کیستی؟ اگر از متکلمان هستی، چرا عصبانی میشوی؟ بیا با یکدیگر مباحثه کنیم. اگر بر ما غلبهکردی، از تو پیروی خواهیمکرد؛ در صورتی هم که از متکلمان نیستی، وارد اینگونه مباحث نشو. اما بدان! اگر تو از اصحاب جعفربنمحمد(ع) هستی، ایشان هیچگاه اینگونه با ما برخورد نکرده است. جعفربنمحمد(ع) حلیم و عاقل است؛ ابتدا به حرفهای ما کامل گوش میدهد، سپس با جملهای کوتاه و استوار جواب میدهد و معمولاً ما در مناظره با وی شکست میخوریم.
پس از این مشاجرات با ناراحتی از مسجد خارج شدم و نزد مولای خویش جعفربنمحمد صادق(ع) رفتم. ایشان علت ناراحتی مرا پرسیدند و من هم آنچه که اتفاق افتاده بود، برای فرزند رسول خدا(ص) نقلکردم. سپس ایشان فرمودند: فردا نزد من بیا تا مطالبی به تو بیاموزم که در چنین مواقعی بتوانی پاسخگو باشی.
مفضلبنعمر فردای آن روز نزد امام صادق(ع) رفت و حضرت طی جلساتی در چهار روز به او درس خداشناسی آموختند. این درسها را که به توحید مفضّل مشهور شده، مرحوم مجلسی در جلد سوم بحارالانوار نقلکرده است.
برگرفته از کتاب اسلام دین آسان نوشته استاد انصاریان
منبع : پایگاه عرفان