اين فرازها و جملات زيباى دعا به دو واقعيّت بسيار مهم اشاره دارد:
1- براى هر ذى حياتى در اين جهان وقت معيّن و زمان محدودى است.
2- هر كس پس از ورود به جهان ديگر به جزاى اعمالش چه نيك، چه بد خواهد رسيد.
ملل مختلفه جهان هر يك براى نشان دادن قيمت و ارزش عمر ضرب المثلى دارند كه مشهورترين ضرب المثلها در اين زمينه اين جمله مشهور است: وقت طلاست.
ولى اسلام عزيز و فرهنگ ثمربخش الهى زمان و وقت را با هيچ كدام از عناصر مادى هر چند داراى ارزش بالا و سنگين باشد نسنجيده؛ زيرا در ميزان عدل و حكمت، عنصرى از عناصر همسنگ با وقت و عمر انسان نيست.
قيمت و ارزش عمر در اسلام، ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است. اگر كسى لحظات و دقايق، ساعات و روزها و شبها، هفتهها و سالهاى عمرش را در برابر تحصيل ايمان و معرفت و عمل صالح و اخلاق حسنه بپردازد، وقت خود را به حق خرج كرده و در اين زمينه از هر ضرر و خسرانى مصون مانده و در پايان راه به رضاى خدا و جنّات نعيم خواهد رسيد.
صرف عمر در امور بيهوده، يا در عيش و نوش شيطانى، يا در راه طاغوت و طاغوتچه، يا در راه دنياى محض و مادّيّت خالص، يا در لهو و لعب، هدر دادن وقت وتلف كردن زمان است و عاقبتى جز ذلّت و نكبت و اندوه و حسرت و غضب حقّ و آتش جهنّم ندارد.
آنان كه در روز قيامت دچار حسرت و اندوه و اضطراب و وحشت و عذاب و ذلّت مىشوند همانانند كه در آن جا به تمامى معنى متوجّه مىگردند كه عمر را ضايع كرده و وقت و زمانى كه حضرت حقّ براى رشد و كمال به آنان مرحمت فرموده بود صرف هوا و هوس و ابليس و جنود او كردهاند.
در آن روز وضع انبيا و اوليا و عاشقان و عارفان و به خصوص سختى عذاب، آنان را بيدار مىكند و به منتهاى بينايى نسبت به وضع خودشان مىرساند و مىفهمند كه نمىبايست عمر را ضايع مىكردند و شب و روز و هفته و سال را به بطالت و گناه مىگذراندند؛ به همين خاطر از ميان شعلههاى آتش و عذاب سخت الهى فرياد برمىآورند:
خداوندا! يكبار ديگر مارا به دنيا برگردان و به همان اندازه وقتى كه در اختيار ما گذاشتى براى بار دوّم در اختيار ما بگذار، تا تمام لحظات و روز و شب و ماه و سالش را در عمل صالح و ايمان و اخلاق صرف كنيم و بعد از آن از عنايات و الطاف و رحمت و مرحمت تو همچون پاكان و نيكان بهرهمند گرديم؛ ولى در پاسخ آنان گفته مىشود: براى يك بار، عمر در اختيارتان گذاشتيم و براى خرج كردن آن در راه صواب و ثواب، توسّط انبيا و اوليا شما را هدايت كرديم، مىخواستيد همان وقتى كه در دنيا بوديد از وقت استفاده كنيد و از عمر بهره بگيريد.
اين سؤال و جواب در قرآن مجيد، پنج بار بين اهل عذاب و حضرت حق ردّ و بدل مىشود و در مرحله پنجم زبان اهل جهنّم براى هميشه بسته شده، از سخن گفتن الى الأبد عاجز مىشوند!
مىگويند: پروردگارا! دوبار ما را ميراندى و دوبار زنده كردى، اكنون به گناهانمان معترفيم، پس آيا راهى براى بيرون آمدن [از دوزخ] هست؟* اين [سختىِ عذاب] به سبب اين است كه چون خدا به يگانگى [و بدون معبودانتان] خوانده مىشد [يگانگىاش] را انكار مىكرديد و اگر براى او شريك و همتايى قرار داده مىشد، باور مىكرديد؛ پس [اكنون] داورى، ويژه خداى والامرتبه و بزرگ است.
و اگر ببينى زمانى كه [اين] مجرمان [منكر قيامت] نزد پروردگارشان سرهايشان را به زير افكندهاند [مىبينى كه مىگويند:] پروردگارا! [به آنچه ما را وعده داده بودى] بينا شديم و [به دعوت حق] شنوا گشتيم، پس ما را به دنيا برگردان تا كار شايسته انجام دهيم، بىترديد ما باور كننده [همه حقايق] هستيم.* و اگر مىخواستيم، هدايت هركسى را [از روى اجبار] به او عطا مىكرديم، [اما همه را آزاد و مختار آفريديم تا راه هدايت يا گمراهى را خود انتخاب كنند] ولى فرمان من بر عذاب لازم و حتم شده است كه بىترديد دوزخ را از همه جنّيان و آدميان [كه آيات من را تكذيب كردند] پر خواهم كرد.* پس [به آنان گويند:] به كيفر آن كه ديدار امروزتان را فراموش كرديد [عذاب دوزخ را] بچشيد كه ما [هم] شما را واگذاشتهايم و به كيفر آنچه همواره انجام مىداديد، عذاب جاودانه را بچشيد.
و آنان در آن جا شيون و فرياد مىزنند: پروردگارا! ما را بيرون بياور تا كار شايسته انجام دهيم غير آنچه انجام مىداديم. [مىگويم:] آيا شما را چندان عمر نداديم كه هر كس مىخواست در آن مقدار عمر متذكّر شود، متذكّر مىشد؛ و [آيا] بيم دهندهاى به سوى شما نيامد؟ پس بچشيد كه براى ستمكاران هيچ ياورى نيست.
و مردم را از روزى كه عذاب به سويشان مىآيد، هشدار ده. پس كسانى كه ستم ورزيدهاند، مىگويند: پروردگارا! ما را تا [سرآمدى نزديك و] مدتى كوتاه مهلت ده تا دعوتت را اجابت كنيم و از پيامبرانت پيروى نماييم. [ولى به آنان گويند:] شما نبوديد كه پيش از اين سوگند ياد مىكرديد كه هرگز براى شما زوال و فنايى نيست؟!
مىگويند: پروردگارا! تيرهبختى و شقاوت ما بر ما چيره شد و ما گروهى گمراه بوديم.* پروردگارا! ما را از دوزخ بيرون آر، پس اگر [به بدىها و گمراهىها] بازگشتيم، بىترديد ستمكار خواهيم بود.* [خدا] مىگويد: [اى سگان!] در دوزخ گم شويد و با من سخن مگوييد!
اين كه براى هميشه آنان را از سخن گفتن با حق محروم و ممنوع مىكنند شديدترين عذاب و سختترين حال است.
در برابر اينان كسانى هستند كه وقت را غنيمت دانسته و براى عمر ارزش قائل شدند و به هدايت انبيا و اوليا مدّت اقامت خود را در دنيا با كسب ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و در يك كلمه با عبادت ربّ و خدمت به خلق عوض كردند، اينان را در جهان آخرت رضاى حقّ وبهشت عنبر سرشت است.
كسى كه محورى جز خدا ندارد و محبوبى جز حضرت حقّ در عرش دلش حكومت نمىكند و معلّمى در مسير تربيت و رشد و كمال جز انبيا و اوليا نمىشناسد، گوهر وقت جز با عشق محبوب حقيقى و جز با عمل صالح و اخلاق حسنه معامله نمىكند و راستى كه عشق حضرت حقّ جز اين اقتضا ندارد.
خواجه معين الدّين چَشتى مىگويد:
من يار، تو را دارم اغيار نمىخواهم
غير از تو كه دل بردى دلدار نمىخواهم
خارى كه ز درد تو خسته است مرا در دل
من خسته آن خارم گلزار نمىخواهم
گر جلوه دهى بر دل نقد دو جهان گويم
من عاشق ديدارم دينار نمىخواهم
سرّى كه مرا با توست با غير تو چون گويم
تو دانى و من دانم اظهار نمىخواهم
معارف اسلامى و روايات با ارزش كتب معتبره حديث، انسان را در راه خرج كردن وقت در امورى كه منفعت ابدى دارد راهنمايى مىكنند و آدمى را از مصرف كردن عمر گرانمايه در مسائلى كه محصولى جز ضرر ابدى و خسارت هميشگى ندارد هشدار مىدهند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:
اوقات عزيز را در گناهان و محرّمات خرج مكن تا عابدترين مردم باشى، به آنچه از راه كسب مشروع، خدايت عنايت فرمود خشنود باش تا بىنيازترين افراد باشى، به همسايه نيكى كن تا مؤمن به حساب آيى، آنچه براى خود دوست دارى براى همه دوست داشته باش تا اهل يقين باشى و از خنده زياد بپرهيز كه خنده زياد دلها را مىميراند.
و نيز آن حضرت فرمود:
آن كس كه زبانش را از غيبت و تهمت و باطل و استهزاى به ديگران و فحش و ناروا و زخم زبان و هر آنچه مردم را به ناحق مىآزارد حفظ كند، خداوند عيبش را بپوشاند. و هر كس جلوى خشم و غضب و عصبانيّت خود را بگيرد از عذاب خدا در امان مىماند. و هر كس در مسير با عظمت توبه وقت بگذارد و درصدد تدارك گذشته برآيد و از حضرت دوست با عرضه كردن ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و ترك هر آنچه محبوب نمىپسندد در مقام عذرخواهى برآيد، خداوند عذرش را بپذيرد و توبهاش را قبول كند.
سلمان فارسى به ديدن ابودرداء رفت، همسر ابودرداء را در لباسى كهنه و حالتى دل مرده ديد، از او پرسيد: اين چه وضعى است؟ پاسخ داد: برادرت ابودرداء دل از دنيا برداشته و رابطه با غير عبادت بريده. سلمان منتظر ماند تا ابودرداء از بيرون آمد. به سلمان خوش آمد گفت و برايش غذا آورد، سلمان گفت: ابودرداء غذا بخور، پاسخ داد: روزهام، گفت: تو را به خدا سوگند مىدهم غذا ميل كن، ابودرداء گفت: اى سلمان! تا تو غذا نخورى من نمىخورم. در هر صورت غذا خوردند، تا شب رسيد.
چون ابودرداء براى عبادت برخاست سلمان جلوى او را گرفت و گفت: اى ابودرداء! خدا را بر تو حقّى است و جسد و اهل بيتت را نيز بر تو حقّى است، گاهى روزه بگير، گاهى از روزه بپرهيز، نمازت را به موقع بجاى آر و از وقت خواب و استراحت كم مكن، هر صاحب حقّى را به حقّش برسان كه اوقات عزيز انسان به همان سان كه خدا وانبيا و كتب آسمانى دستور دادهاند بايد خرج شود، ورنه آدمى از بسيارى از فيوضات ربّانيّه محروم مىماند.
ابودرداء خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رسيد و آنچه بين او و سلمان گذشته بود تعريف كرد، رسول الهى هم آنچه سلمان به ابودرداء فرموده بود تأييد نمودند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
كسى كه در تمام زمينهها تسليم حضرت حقّ شد و به رزق خود بسنده كرد [و وقت خود را براى به چنگ آوردن روزى حرام صرف نكرد،] و براين گونه زندگى استقامت ورزيد پيروز و رستگار شد.
در اين زمينه سلطان العلماء بهاء الدّين بلخى معروف به بهاء ولد،
«گفتم: اى آدمى، در هر ريزه شهوت تو ديوى چنگال در زده است و به بوى آن مراد در تو مىآيند، چنانكه مورچه با دانه چنگال سخت كرده باشد، اندرونت از ديوان همچون مورچه خانه از آن شده است، تو را گفتند كه: دو در را كه گلو و شهوت است در بند تا در نيايند و اگر تو درِ آن را بستى و هنوز اندكى مىآيند و وسوسه مىكنند از آن است كه اندكى مراد هنوز باقى است.
تو را گفتند كه: شيشه را از نان تهى كن تا از نور پر كنى، تو از نان تهى كردى و لكن نقش سودا پر كردى و خونريم مردمان پر كردى، از نانت از آن تهى كردند تا بدانى كه از آن دگرها به طريق اولى است تهى شدن.
ما با عاقل خطاب كردهايم نه با غير عاقل، اكنون هر انديشه كه هست و هر سودائى كه هست و هر چيزى كه هست چو در انديشه آمد چون گل خشك را ماند و گياه خشك و زرد گشته را ماند و آن كه برون از انديشه توست هنوز نو نو شكوفه و تازگى دارد و سبزه نيك تازه از آن جا بيرون مىآيد همچنان كه ميوهها و كوكها كه نو ميرسد، اوّلش را مىخورند و دگرها را رها مىكنند؛ زيرا كه اوّلش لطفى و طبعى دارند و از اين قِبَل گفت كه:
يعنى كه در عرصه غيب، سبزه حكمت مىرويد و آهوى طبعت آن را مىچرد، اكنون هر انديشه كه چهره نمود و تو آن را خورديش به اوّل وهلت در عالمى سادگى، آبگون مىباش كه هر چه بروييد و بدان انديشه خوردى رهاش كن تا باز نو بيرون آيد.
سؤال كرد از هوايى كه سپس مرگ بود، گفتم: چون قدم در معصيت نهادهاى بدان كه قدم در حدود ولايت دوزخ نهادهاى در طرفه هوايى، يعنى چنانكه بادى را سَموم آفريند و بادى را هواى عفن آفريند كه سر و پوست و گوشت مردم را زيان رساند، همچنان دمِ غيبت تو را و نَفَس فحش تو را سمومى و هواى عفنى آفريند سپس مرگ تا تو را پريشان دارد و از نَفَس تسبيح و نصيحت و شهادت و صدق تو در قولْ آن را هواى خوشى آفريند در حدود ولايت بهشت.
اكنون يك ركن در اصل آفرينش هوا و باد راست و آب و خاك راست و آتش راست.
و آتش، آتش صلابت و عداوت است با اهل كفر؛ و آب، آب رقّت و شفقت است بر اهل اسلام؛ و باد، باد نصايح و عدل و صدق است؛ و خاك، خاك اجزاى صابر و حَمول«11» است و تو را از اينان قرينان آفرينند در بهشت تا بدانى كه مقصود اعتقاد و تعظيم است و به آنچه مراد اللَّه باشد اعتقاد را به آن دارى.
پس تسبيح و تهليل و اعتقاد و بندگى و زارى بر حضرت اللَّه خوشتر بود از همه چيزهاى ديگر.
اكنون چو اللَّه تو را مىبيند خود را چون عروسان بياراى كه خريدار از وى قوىتر نخواهى يافتن!
چشم را به سرمه شرم و اعتبار مكحّل كن و گوش به گوشواره هوش بياراى و دست را به كار ادب برنه، روى را به سپيده و غازه
اولياى خدا بندگان آراسته پروردگارند.
تا اغياران بر آن وقوفى نيابند
آرى، به قول رسول الهى (صلى الله عليه و آله):
كسى كه در تمام زمينهها تسليم حضرت حقّ شد و به رزق خود بسنده كرد [و وقت خود را براى به چنگ آوردن روزى حرام صرف نكرد،] و براين گونه زندگى استقامت ورزيد پيروز و رستگار شد.
كسى كه وقت صرف حقّ كند و از خرج آن در راه غير دريغ ورزد و جز به حلال خدا در تمام زمينهها دست نبرد، به گنج رضاى دوست و گنجينه بهشت محبوب بدون شك دست يافته است.
عزيزان! حرام دنيا و به دست آوردن حقّ ديگران ارزش صرف وقت ندارد گر چه مجموعهاى كه به دست مىآوريد از دنيا و مافيها فزونتر باشد!!
به قول عالمه فاضله، پروين اعتصامى:
شالوده كاخ جهان بر آبست
تا چشم بهم برزنى خراب است
ايمن چه نشينى در اين سفينه
كين بحر هميشه در انقلاب است
افسونگر چرخ كبود هر شب
در فكرت افسون شيخ و شاب است
اى تشنه مرو كاندرين بيابان
گر يك سرِ آب است صد سراب است
سيمرغ كه هرگز به دام نايد
در دام زمانه كم از ذُباب است
بگذشت مه و سال دين عجب نيست
اين قافله عمرى است در شتاب است
بيدار شو اى بخت خفته چوپان
كين باديه راحتگه ذِئاب است
امام سجّاد (عليه السلام) در روايتى بسيار جالب همه مردم را در راه خرج كردن وقت گران قيمت اينچنين راهنمايى مىكند:
محبوبترين شما نزد خداى عزّوجلّ نيكوكارترين شماست و عظيمترين شما از نظر عمل، عظيمترين شما از نظر رغبت به عنايت حقّ است. ناجىترين شما از عذاب الهى با خشيتترين شماست و نزديكترين شما به خدا آن است كه همه مردم از صفات حسنه و اخلاق پسنديده او برخوردار باشند و آن كه خدا از او راضىتر است آن است كه عيالش را در وسعت بيشتر و بهرهورى افزونتر از نعمت حق قرار دهد و به حق كه گرامىترين شما نزد حق، خود نگهدارترين شما از محرّمات الهيّه است.
رسول با كرامت اسلام (صلى الله عليه و آله) مىفرمايد:
از مردان امّتم هر كدام از چهار خصلت در امان بمانند و وقت عمر گرانمايه درراه چهار چيز نگذارند اهل بهشتند: افتادن در دنياى حرام، هواپرستى، دچار شدن به شهوت شكم و گرفتار آمدن به شهوت جنسى و از زنان امّتم هر كدامشان به چهار حقيقت توجّه كنند اهل بهشتند: حفظ عفّت، اطاعت از شوهر، اداى نماز پنج وقت و روزه ماه رمضان.
و اين همه بدون شك، محصول ايمان به خدا و توجّه به قيامت و عمل صالح است، چنانكه در قرآن مجيد آمده:
مسلماً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند، اينانند كه بهترين مخلوقاتند.* پاداششان نزد پروردگارشان بهشتهاى پايندهاى است كه از زيرِ [درختانش] نهرها جارى است، در آنها جاودانهاند، خدا از آنان خشنود است و آنان هم از خدا خشنودند؛ اين [پاداش] براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.
حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) جهت و راه خرج عمر را در روايتى بسيار پر قيمت اينچنين بيان مىدارند:
بكوشيد كه زمان و وقت شما چهار ساعت شود:
1- ساعتى براى عبادت و مناجات با محبوب.
2- ساعتى براى تحصيل معاش و ادره امور زندگى مادّى.
3- ساعتى براى معاشرت با برادران ايمانى و آن چهرههاى الهى و مطمئنّى كه عيوب شما را به شما معرّفى مىكنند و خلوص باطن به شما مىدهند.
4- و ساعتى براى لذّات و خوشىهايى كه از نظر شرع مطّهر حرام نيست.
ابن يمين، شاعر دانشمند، در اين مقال گويد:
اى برادر هيچ اگر دارى ز حال خود خبر
پس چرا بايد كه باشد يكدمت پرواى قال
در توحّد كوش و وقت خويش را ضايع مكن
از تكثّر مىنيايد هيچ حاصل جز ملال
آنچه دارى گر بر آن افزون كنى نقصان توست
وانچه دانى گر بيفزايى برآن يابى كمال
مال اگر زابن يمينمايل به غيرى شد چه شد
گفتهام با دل كه از بهر مَنال اى دل منال
مال را ز آغاز فطرت در طبيعت هست ميل
واضع اسماش گويى بهر اين گفتست مال
حضرت باقر (عليه السلام) مىفرمايد:
امير المؤمنين (عليه السلام) نماز عشا را در مسجد كوفه خواند، سپس مردم را سه بار ندا داد آن طور كه همه شنيدند:
خداوند همه شما را مشمول رحمت قرار دهد، براى سفر آخرت مجهّز و مهيّا شويد كه شما را به آن سراى جاودانى خواندهاند و از همه شما جهت سفر به آن وادى دعوت كردهاند، پس از اين دعوتْ توقّف و قصد اقامت شما براى چيست؟ زندگى شما نشان مىدهد كه گويى به سراى ديگر خوانده نشديد.
خداوند شما را رحمت كند، آماده شويد و برترين چيزى كه از زاد و توشه در اختيار شماست و آن تقواست براى جهان ديگر همراه خود ببريد.
آگاه باشيد كه راه شما به سوى جهان ديگر است و عبور شما بر صراط است، هول اعظم پيش روى شماست، منزل سخت در راهتان قرار دارد، توقّفگاههاى هولناك و وحشتزا در برابر داريد كه عبور ازآنها براى شما اجبارى است و از آن چارهاى نداريد، نجات شما از آن همه منازل هولانگيز فقط و فقط در سايه رحمت اوست كه اين رحمت جز با ايمان و عمل صالح به دست نمىآيد چنانچه در غفلت به سر بريد و دچار هلاكت شويد راه نجاتى براى شما نخواهد بود!!
شهيد دوّم شارح جليل القدر «لُمْعه» از علماى بزرگ و فقهاى باكرامت جهان تشيّع است. آن مرد بزرگ، در جلالت قدر و جودت فهم و خدمت به فقه ارزنده شيعه، مردى كم نظير و انسانى با بركت است.
شاگرد بزرگوارش در رساله با قيمت «بُغْيةُ الْمُريد» در توجه آن مرد بزرگ به ارزش وقت و اداى حقّ هر صاحب حقى و اين كه لحظهاى از وقت او هدر نرود مىنويسد:
«1- براى اداره امور خانه در اوّل شب او را مىديدم كه با دراز گوشى هيزم به خانه مىبرد.
2- نماز صبح را پس از عبادات شبانه در گوشه منزلش، در مسجد بجا مىآورد.
3- به هنگامى كه بر كرسى درس مىنشست و مباحثه علمى شروع مىكرد مانند دريا موج مىزد و اين نشان مىداد كه با پشتكارى عجيب به اندوختن مايههاى علمى در ايّام جوانى، رنج و مشقّت بسيارى تحمّل كرده است.
4- احتياجات مادّى و معنوى خودش را خودش تأمين مىكرد.
5- هر كس و هر مهمانى بر او وارد مىشد خودش به خدمت شخص وارد، اقدام مىكرد.
6- از عجايب كارهاى او اين بود كه وقتى قلم بر مركّب مىگذاشت تا سى سطر مىنوشت.
7- دو هزار كتاب از او به يادگار ماند كه دويست جلدش به خط شريف خودش بود از جمله «شرح لمعه».
8- از طريق خواب و رؤيا با عالم ملكوت ارتباط داشت.
پدر شيخ بهايى مىگويد:
بر او وارد شدم وى را غرق در انديشه ديدم، گفتم: چيست؟ فرمود: من شهيد ثانى هستم براى اين كه ديشب خواب ديدم سيّد مرتضى مهمانى دارد و تمام علماى اماميّه جمعند، من چون وارد شدم به من گفت: كنار شيخ شهيد بنشين؛ اين دليل بر شهادت من است. و عاقبت هم شهيد شد.»
حالات عجيب عالم بزرگ سيّد مهدى قزوينى هر انسانى را غرق حيرت مىكند.
اين گونه اشخاص براى تمام مردم جهان الگو، اسوه و سرمشقاند.
محدّث نورى كه به گفته خودش زياد خدمت آن مرد بزرگ رسيده بود مىگويد:
«اين كرامات و مقامات از سيّد مرحوم بعيد نبود، چه او علم و عمل را از عمّ خود جناب سيّد باقر صاحب اسرار و خال خود جناب بحر العلوم- أعلى اللَّه مقامهم- ميراث داشت.
عمّ اكرمش او را تأديب نمود و تربيت فرمود و بر خفايا واسرار مطّلع ساخت تا رسيد به آن مقام كه نرسد به حول آن افكار و دارا شد از فضايل و مناقب مقدارى كه جمع نشد در غير او از علماى ابرار.
اوّل آن كه: آن مرحوم بعد از آن كه هجرت كردند از نجف اشرف به حلّه و مستقر شدند در آن جا و شروع نمودند در هدايت مردم و اظهار حق و ازهاق باطل، به بركت دعوت آن جناب از داخل حلّه و خارج آن زياده از صد هزار نفر از اعراب، شيعه مخلص اثنا عشرى شدند و شفاهى به حقير فرمودند: چون به حلّه رفتم ديدم شيعيان آن جا از علائم اماميّه و شعار شيعه جز بردن اموات خود به نجف اشرف چيزى ندارند و از ساير احكام و آثار عارى و برى، حتّى از تبرّاى از أعداء اللَّه.
به سبب هدايت او همه از صلحا و ابرار شدند و اين فضيلت بزرگى است كه از خصايص اوست.
دوّم: كمالات نفسانيّه و صفات انسانيّه كه در آن جناب بود از صبر و تقوا و رضا و تحمّل مشقّت عبادت، سكون نفس و دوام اشتغال به ذكر خداى تعالى و هرگز در خانه خود از اهل و اولاد و خدمتگزاران چيزى از حوايج نمىطلبيد، مانند غذا در ناهار و شام و قهوه و چاى و قليان.
اجابت دعوت مىكرد و در وليمهها حاضر مىشد، لكن به همراه، كتبى بر مىداشتند و در گوشه مجلس مشغول تأليف خود بودند؛ از صحبتهاى مجلس ايشان را خبرى نبود مگر آن كه مسئلهاى پرسند جواب گويد.
برنامه و عادت او در ماه رمضان چنين بود كه نماز مغرب را با جماعت در مسجد مىگزارد، آنگاه نافله مقرّرى مغرب را در ماه رمضان كه از هزار ركعت در تمام ماه حسب قسمت به او مىرسيد مىخواند و به خانه مىآمد و افطار مىكرد و برمىگشت به مسجد به همان نحو نماز عشا را بجا مىآورد و به خانه باز مىگشت، مردم در آن جا جمع مىشدند، اوّل قارى خوش صدايى آياتى از قرآن كه تعلّق داشت به وعظ و زجر و تهديد و تخويف مىخواند به نحوى كه قلوب قاسيه را نرم و چشمهاى خشك شده را تر مىكرد، آنگاه ديگرى به همان نسق خطبهاى از «نهج البلاغه» مىخواند، آنگاه سيّمى قرائت مىكرد مصايب أبى عبد اللَّه الحسين (عليه السلام) را، آنگاه يكى از صلحا مشغول خواندن ادعيه ماه مبارك مىشد و ديگران متابعت مىكردند، تا وقت خوردن سحر، پس هر يك به منزل خود مىرفت. بالجمله، در مراقبت و مواظبت اوقات و تمام نوافل و سنن و قرائت با آن كه در سنّ به غايت پيرى رسيده بود آيت و حجّتى بود در عصر خود.
سوّم: تصانيف رائقه بسيارى در فقه و اصول و توحيد و امامت و كلام و غير اينها كه يكى از آنها كتابى است در اثبات اين كه فرقه ناجيه شيعه است كه از كتب نفيسه است، طوبى له و حُسْنُ مَآب»
به راستى زيانكاركسى است كه در جهت عمرش زيان كرده؛ و بهره ورى كه ديگران به او در خرج عمرش حسرت خورند كسى است كه وقتش را در طاعت پروردگارش تمام كرده است.
به حقيقت، خردمند و دانا كسى است كه در امروزش فردايش را بنگرد و دنيايش را مزرعه آخرت بداند و در آزاد كردن نفسش از شهوات و سخط حقّ و عذاب جهنّم بكوشد و بكوشد براى روزى كه از آن چاره و راه فرار ندارد!.
به راستى كه زيانكارترين مردم در تجارت و معامله عمر و پشيمانترين آنان در سعى و كوشش، كسى است كه پيكرش را در پى آرزوهايش بفرسايد و مقدّرات الهى با وى مساعدت ننمايند و او به آرزوهايش نرسد، آنگاه با اندوه و حسرت فراوان از جهان بيرون رود و با رنجهاى فراوان وارد آخرت گردد.
چه نيكوست كه انسان عمر خود را با خدا معامله كند و با چهرهاى باز و دلى شاد به حضرت حق وارد شود.
بدون شك اوقاتى كه مىگذرانى پارههاى عمر تو هستند، لذا نبايد وقت خود را تمام كنى مگر در چيزى كه نجات تو در آن باشد.
اگر دنيا را با عينك توحيد و چشم انبيا و اوليا ببينيم، جائى است كه راه هر گونه رشد و كمال در آن به روى انسان باز است، اگر از نعيم آن به طور صحيح استفاده شود آدمى به ذروه اعلا و به عالم ملكوت و به جهان ملكوت و به جهان ابدى مىرسد و هرگز حاضر نمىشود ثانيهاى از وقت خود را در غير راه حقّ مصرف كند، در حقيقت دنيا را مقدّمه آخرت گرفته و از حضيض خاك، خود را به اوج افلاك معنوى مىرساند. و اگر از چشم بى خبران و مادّيگران به آن نظر شود جاى عيش و نوش و ظلم و ستم و آميختن حقّ به باطل و باطل به حقّ است، در اين صورت از انسان چهرهاى بدتر از گرگ و روحى بى معناتر از جماد و قلبى سختتر از سنگ ساخته مىشود.
امام على (عليه السلام) به وضع بينايان و كوردلان در جملات زير اشاره دارد، بينايانى كه از تمام لحظات عمر براى به دست آوردن خشنودى حق و بهشت عنبر سرشت بهره گرفتند و نابينايان كوردلى كه جز مَظلمه و وزر و وبال چيزى بار پرونده نكردند:
به راستى كه دنيا آخرين چشم انداز شخص كوردل است و پس از اين چهارچوب محدود چيزى نمىبيند (به همين خاطر به كار فرداى قيامت كه خدا و كتب آسمانى و انبيا و ائمه (عليهم السلام) از آن خبر دادهاند نمىانديشد!) امّا روشندل ديده قلبش نفوذ پيدا مىكند و در مىيابد كه خانه واقعى و حيات هميشگى از پسِ اين دنياست، لذا شخص بينا از دنيا مىكوچد و كوردل به سوى دنيا مىرود، بينا از دنيا با خرج كردن عمرش در طاعت ربّ براى آخرت توشه مىگيرد و نابينا فقط براى دنيايش دست و پا مىزند!
به راستى كه روز و شب در تو عمل و اثر دارند، تو نيز در آنها به عمل پرداز، آنها از عمرت مىگيرند تو هم در برابر خرج شدن عمر بهره معنوى بگير.
به قول عارف بزرگ حكيم صفاى اصفهانى:
بنشين به پس زانو در مِصطبه
تا چند همى گردى بر گرد بيابانها
بگذار سر اى سالك بر پاى گداى دل
تا تاج نهند از سر در پاى تو سلطانها
در مزرعه دنيا حاصل نتوان بردن
در مزرعه گر بارد از چشم تو بارانها
با كوه اگر گويم اين راز زهم ريزد
گوئى دل سنگينت زد پتك به سندانها
بشكافت به طنّازى بشكست به طرّارى
تيرش همه جوشنها زلفش همه پيمانها
آن ماه همى تابد آن سرو همى رويد
در زاويه دلها از باغچه جانها
شاه داعى مىگويد:
«در بيان منازل اين راه كه مشتمل بر سه فصل است:
فصل اول: در بيان منزل علم.
فصل دوم: در بيان منزل عمل.
فصل سوم: در بيان منزل خُلق (اخلاق).
ببايد دانست كه منزل اوّل سالكان اين راه را منزل علم است كه تابه آن نرسند به منزلهاى ديگر نتوانند رسيد و علمى كه سالك را از آن گريز نيست بر سه قسم است:
1- علم شريعت 2- علم طريقت 3- علم حقيقت
عبادات و معاملات و نكاح و جراح و در چهار اصل فرايض است و سنن هست و آداب هست و چند چيز ببايد دانستن تا علم شريعت آسان شود: فرض و سنّت و مكروه و مباح و حرام.
وفرض آن باشد كه اگر آن نكنند گناهكار شوند و مستحقّ عذاب و اگر بكنند فرمانبردار باشند و مستحقّ ثواب گردند.
وسنّت آن باشد كه اگر نكنند بزهمند نشوند و مستحقّ عقوبت نباشند امّا فضيلت ثواب از ايشان فوت شود و اگر بكنند فضيلت و ثواب بيابند.
ومكروه آن چيزى است كه اگر نكنند ثواب بيابند و اگر بكنند بزهمند نشوند، پس نا كردن آن از كردن اولى باشد.
ومباح آن چيزى است كه اگر بكنند و نكنند برابر باشد، نه به كردن آن بزهمند شوند و نه به ناكردن و دركردن و نكردن آن ثوابى و عقابى نباشد. و اكثر علما حلال و مباح را به يك معنى حمل كردهاند و بعضى حلال را از مباح، اخصّ دانستهاند و تمسّك به بعضى احاديث جستهاند.
وحرام آن است كه به فعل آن مستحقّ مذمّت شوند شرعاً و عقاب بر آن مترتّب گردد.
چون دانسته شد كه فرض و سنّت و مكروه و مباح و حرام چيست ببايد دانست كه: هر چه عمل آن بر بندهاى مكلّف فرض شود علم آن نيز فرض باشد، پس چون نماز بر او فرض باشد علم آن فرض باشد، در زكات و حجّ نيز همچنين مىدان كه چون عمل آن فرض شد علم آن فرض شود.
پس سالك را در اصل عبادات نگاه بايد كرد كه: عبادات بر او فرض است علم آن بر او فرض بود و ببايدش آموخت كه اگر آن مقدار كه بر او فرض باشد نياموزد عاصى باشد، امّا لازم نيست كه همه علوم فقه از عبادات و معاملات و نكاح و جراح بياموزد تا در منزل علم به علم شريعت رسيده باشد، آن قدر از علم شريعت كه بر او فرض است و آن قدر كه سنّت و ادب به آن شناخت چون حاصل كرد مىتوان گفت كه: سالك در منزل علم به علم شريعت رسيده است.
و امّاعلم طريقت دانستن روش اولياست كه بدانند كه اوليا چگونه رفتهاند تا به مقصود رسيدهاند؛ و رفتار ايشان اگر چه در رياضت نفس به يكديگر نمىماند امّا به هر وجه كه رياضت كشيدهاند از متابعت حضرت مصطفى (صلى الله عليه و آله) بيرون نرفتهاند و هر كه از متابعت آن حضرت بيرون رفته است در آن حالت كه بيرون رفته است نه بر طريقت بوده است.
و بالجمله، علم رياضيّات اوليا از دانستن سه چيز بيرون نيست كه چون آن دانسته شود فى الواقع توان گفت كه سالك در منزل علم به علم طريقت رسيده است.
اوّل: دانستن نفس و حال او در موافقت راه حقّ و مخالفت.
دوم: دانستن خواطر.
سوم: دانستن معالجه نفس كه او را در راه حقّ چگونه رام توان كرد.
امّانفس كه به پارسى روانش گويند آفريدهاى است كه درازا و پهنا و بوم ندارد و كارفرماى بدن است و هر چه در جسد آدمى پيدا مىشود و او به منزله جرم ماه است پاك و صافى و در او دانش هاست چون شعاع ماه در ماه، ولكن چنانكه ماه شعاع از آفتاب دارد نه از خود، نفس اين دانشها از آفتاب ربوبيّت حقّ دارد نه از خود. و او را چند صفت است كه به واسطه آن صفتها او را نامهاى ديگر پيدا مىشود. چون روح كه پارسى آن «جان» است و چون «عقل» كه پارسى آن «خرد» است و چون «قلب» كه پارسى آن «دل» است.
اگر مىگويد كه صفت او آن است كه تدبير كمال خود مىكند نام او «روح» است، يا صفت تميز ميان خود و احوال خود و غير مىكند نام او «عقل» است، يا صفت او آن است كه دائم از جهت ادارك معنى نو از حالى به حالى مىگردد نام او «دل» است و به هر صفت از اين صفات كه گفته شد او را در بدن آلتى موجود است كه به هر آلتى فعلى كه مناسب صفتى است در او از او به ظهور مىرسد، از براى فعل او به واسطه صفت تميز آلت دماغ موجود است و از براى فعل او به واسطه تقلّب از حالى به حالى آلت او آن گوشت پاره صنوبرى است كه در پهلوى چپ آدمى است و از براى اين آلات كه گفته شد به اين آلات همه عالم موجود است.
اگر اين نفس كه صفت او گفته شد به اين آلات كه دارد فعل او همه بدى است او را «نفس امّاره» گويند و اگر سرزنش خود به بدى مىكند و روى به نيكى دارد او را «نفس لَوّامه» خوانند و اگر از بدى باز ايستاده و آرام و الفت به نيكى گرفته او را «نفس مطمئنّه» نامند. اين بود اشارتى مجمل به دانستن نفس.
امّاخواطر چهارست:
اوّل: خاطر مَلَكى كه در دل آدمى مىافتد كه نيكى بكند و واسطه آنچه در دل افتاده است مَلَك است گر چه اصلش از حقّ تعالى است.
و دوم: خاطر ربّانى كه در دل مىافتد كه خيرى از او صادر شود بى آن كه در آن خير توقّع نفعى داشته باشد و درين خاطر از حقّ تعالى غيرى واسطه نباشد.
سوم: خاطر شيطانى است كه در دل او مىافتد كه بدى بكند و واسطه آنچه در دل افتاده است شيطان است اگر چه اصلش از حقّ تعالى است، چه الهام فجور و تقوا از مهر و لطف حضرت حقّ است. و نفس را كه ميانه خاطر مَلَكى و شيطانى، صفت كنند گويند «نفس مُلْهَمه» است.
چهارم: خاطر نفسانى كه در دل مىافتد سرّى به واسطه جبلّت نفس كه بر هوا و آرزوست.
و هرگز نتواند بود كه آدمى يك طرفة العين از خاطرى از اين خاطرههاى چهارگانه خالى باشد مگر در خواب و بىخودى و تحقيق آن است كه در خواب و بىخودى نيز اين خواطر هست لكن چون نفس به آن مشغول نمىشود چنان مىنمايد كه نيست.
و امّا سخن در موافقت و مخالفت آن است كه: نفسى كه موافق راه حقّ است، آن نفسى است كه خاطر ربّانى و خاطر ملكى اختيار مىكند و فعل خير و نفسى كه مخالف راه حقّ است آن نفس است كه خاطر شيطانى اختيار مىكند وخود سبب خاطرهاى بد مىشود.
و از اين تقرير حال موافقت نفس و مخالفت او در راه خداوند تعالى معلوم مىشود و سالك بايد كه در موافقت حقّ تعالى و مخالفت نفس و شيطان دائم در جهاد و غزاى معنوى باشد كه آن نفى خاطر شيطانى و نفسانى است و نگاهداشتن خود از فعل بد و اثبات خاطر ربّانى و مَلَكى و مشغول كردن خود به فعل نيك، ان شاء اللَّه تعالى.
امّا دانستنمعالجه نفس موقوف صحبت اهل اللَّه و عالم ربّانى و مرشد ملكوتى باشد كه از او بدانند، يا الهام حضرت حقّ تعالى به دل طالب رسد و بداند كه او را چگونه رام مىبايد كرد، يا از سخن انبيا و اوليا كه بخواند و بداند وفى الجمله، نفس را به آن رام توان كرد كه در حظّ دنيا زيادت از ضرورت به او نرسانند و در حظّ آخرت تا توان، كار خير از او بسازند تا او را فكر دنيا كم شود و فكر آخرت بسيار.
و در كارهاى خير طلب اخلاص از او كنند و در هر چيزى او را متّهم دارند و او را در همه احوال مقصّر شمارند و دائم او را شكنند كه اگر يك لحظه او را به خود وا گذارند فتنهها بر انگيزد.
و او را به اين صفت رام توان كرد كه گفته شد و با وجود آن كه رام باشد اعتماد نبايد كرد و از مكر او ايمن نبايد بود و لجام شريعت از سر او بيرون نبايد كرد تا باشد كه او را به سلامت از قنطره شهوات طبيعت بگذرانند و در سنگلاخ دنيا پاى او از جاى نرود و در گذرگاه لذّت بدنى از دزد شيطان در امان باشد و او را با متاع ايمان به معموره عالم آخرت رسانند. اين است نمودارى از عالم طريقت كه گفته شد.
و امّا علم حقيقت، دانستن نفس است با آفريدگار او و اين دانستن بهترين همه دانشهاست.
پس مىگوييم كه آفريدگار جلّ جلاله- موجودى است مطلق، به اين معنى كه ادراك غير او به كنه حقيقت او نمىرسد، پس مقيّد به وصف غايت و محدود به حدّ نهايت نشود، هميشه به خود بوده و هست و باشد و هر مقصود كه گويى از اين موجود مطلق حاصل است، هر زنده به او زنده است و او زنده، هر دانايى به او داناست و او دانا، هر بينايى به او بيناست و او بينا، هر شنوايى به او شنواست و او شنوا، هر توانايى به او تواناست و او توانا، هر خواهندهاى به او خواهنده است و او خواهنده، هر گويائى به او گوياست و او گوينده.
هميشه به اين صفات كمال آراسته است و ذات او به هر صفتى از اين صفات پيدا، به خود تمام و ثابت است و به هيچ وجه جهت نيستى ندارد و در ذات و صفات و اسما و افعال يگانه و يكتاست، هست مطلق است و چنان به خود پيدا و روشن است كه او را «نور مطلق» توان خواند از غايت پيدايى و بيرون از او هيچ چيز به خود پيدايى ندارد جز او، به خود ظلمت مطلق است از غايت ناپيدائى.
و اين نور مطلق كه پيداى مطلق است به پيدائى خود پيوسته شعاع به طرف ظلمت مىافكند و پاره پاره ظلمت كه ناپيدائى صفت اوست رنگ پيدايى نور مىگيرد تا همه ناپيدايىها پيدا مىشود و به زبان عبارت مىگويد كه: نيست هست شد و آفريدگار كه آن نور مطلق است آفريدهها كه آن ناپيدايىها بود به حدّ پيدايى رسانيد.
و بدان كه: از جمله ناپيدايىها كه پيدايى يافت نفس آدمى است كه ظلمتى بود كه از نور روشن شد و روشنى او كه از نور يافته است زندگى و دانايى و شنوايى و بينايى و توانايى و خواهندگى و گويايى است كه در او ظاهر شده است. پس نسبت نفس به آفريدگار نفس، آن بود كه گوييم نفس ظلمتى است كه نور آفريدگار آن را روشن كرده است و روشنايى او پرتو نورِ صفت آفريدگار اوست، پس اگر فرض كنى كه روشنايى نور پروردگار به او پيوسته است او موجودى است نورانى به نورِ پروردگار، اين است نسبت نفس به سوى آفريدگار نفس.
لاجرم هر كه نفس را نشناسد پس آفريدگار نفس را نشناسد، پس نفس را دو جهت باشد: جهت روشنى و آن از آفريدگار دارد، جهت تاريكى و آن از خود دارد؛ روشنى او جهت هستى اوست به سوى هست مطلق كه نور مطلق است و تاريكى او جهت نيستى اوست به سوى نيست مطلق.
سالك بايد كه نظر به جهت نيستى نفس كند و گويد كه به حقيقت نفس نيست؛ زيرا كه نه هستِ مطلق است؛ و نظر به جهت هستى نفس كند و گويد: آن كه نفس به او هستى دارد به حقيقت هست كه هستِ مطلق است و نفس را هستى مَجازى است و هستى مَجازى اعتبار ندارد، پس آفريدگار به حقيقت هست و آفريده به مجاز و در اين مشهد تواند بود كه گويند:
وجود حقيقى، فقط خداست.
و هر كه نسبت نفس به آفريدگار نفس چنين دانست به قدر خود به علل حقيقت رسيده است. و تا اين سه علم كه علم شريعت و علم طريقت و علم حقيقت است حاصل نشود سالك به منزل علم نرسيده باشد، واللَّه أعلم.
اى عزيز! عمل صالح كه در طريق كمال نفس، فرياد رس شخص است و عمل صالح را شرط آن است كه قرين اعتقاد صحيح باشد و اگر نه چنين باشد آن عمل به وصله ننشيند و موجب رستگارى نشود و نتيجه ثواب ندهد.
امّا اعتقاد درست آن است كه بدانى كه هدايتِ ايمان و معرفت، حضرت پروردگار مىدهد و توفيق طاعتْ او مىبخشد؛ اين منّتى و منّتى ديگر آن كه چون عمل صالح از تو در وجود آمد از سر اعتقاد پاك، البتّه سعى تو ضايع نمىگردد و خداى متعال ثواب آن عمل كرامت مىكند. و عمل صالح كارى است كه فرموده خداى و رسول او باشد، چون اركان اسلام ادا كردن و چون سنّتهاى پيغمبر بجاى آوردن و بعد از فرائضْ سنّتهاى مؤكّده اوّل بجاى آرد و ديگر سعى كند كه چندانكه متابعت سنّت مىتواند كرد تقصير نكند، از نماز جماعت و نماز جنازه و با جنازه سر قبر رفتن و پرسش بيماران كردن و تفقّد حال مسلمانان نمودن و در كارهاى خير مدد بودن و آشتى به ميانه مسلمانان دادن و فتنه بازنشاندن و كلمة الخير گفتن و سلام فاش كردن و به دعوتهاى خير حاضر شدن. و بايد كه از جمله اعمال صالحه مداومت نمايد بر صله رحم و حقّ همسايه؛ و چون ابواب عمل صالح كثير است و از عهده تعداد آن بيرون نمىتواند آمدن، به اين چند كلمه در اين فصل اختصار كرديم.
بدان- أعانَكَ اللَّه- كه خوى شخص بر دو گونه بود: خُلق نيك و خلق بد:
خُلق نيك صفتى چند باشد در شخص كه شرع پسندد و عقل مستحسن داند و آن بر دو قسم بود: قسمى آن كه به وصله دنيا نشيند و قسمى آن كه به وصله آخرت نشيند و نسبت با عالم معاد داشته باشد.
و سر جمله اخلاق نيك چهار خُلق است و باقى خلقهاى نيكو همه از آن زايد:
اوّل عدالت: يعنى در امور شخصى و خانوادگى و اجتماعى راه افراط و تفريط نباشد و راه ميانه كند.
دوّم حكمت: كه چيزها به قدر خود چنان بداند كه دانستنى است و بر وفق آن دانستنىها عمل چنان كند كه چنان بايد كرد.
سوّم عفّت: كه نفس را از حرام منع كند با همه آلات او، پس به دل كار حرام نكند و به چشم صورت حرام نبيند و به گوش سخن حرام نشنود و به زبان سخن حرام نگويد و به دست تصرّف در حرام نكند و به پاى رفتار حرام نكند و به جاى حرام نرود و به دهان و حلق از لقمه حرام و جرعه حرام احتراز كند و به فَرْج مباشرت حرام نكند.
چهارم شجاعت: كه تواند درمعرض حاصل كردن مقصود، مقصود شرعى رود اگر چه بيم ازهلاك نفس باشد، مثل دليرى در معركه، غزا كردن و دليرى كردن آنگاه كه كلمه حق در روى سلطان ستمكار بايد گفت، دليرى كردن چون مسئله علم با خصم دانشمند بحث بايد كرد و دليرى كردن چون دشمن در مقابل آيد به سخن و حمله و ضرب و دليرى كردن در همه امور به شرط آن كه از حدّ شرع تجاوز نكند.
چون شخص را اين چهار خلق حاصل شد همه اخلاق نيكش ممكن است كه حاصل شود.
آن اخلاق حسنه كه عارفان آن را «مقامات» گويند: صبر و شكر و رضا و توكّل و تسليم و صدق و اخلاص، آن كه در عرف عام «خُلق خوش» آن را نام كنند چون تواضع و پيش سلامى و رفق و مدارات و از سرِ گناه گذشتن و عيب پوشيدن و بردبارى نمودن و نيازمندى و الفت و محبّت و دلسوزى يكديگر ورزيدن و امثال آن كه احصاى آن نمىتوان كردن! اين خويهاى خوش عادت بايد كردن.
و از خلق بد كناره مىبايد جست مثل: ستمكارى و بددلى و ابلهى و حرص و شره و از براى دنيا خوارى كشيدن و هم از براى دنيا تكبّر بر مردم كردن و خشم بى جايگه و ميل طبع بر چيزهاى نامشروع نه ضرورت، رشك و حسد بردن و امثال ذلك.
چه همچنان كه خلق نيك از بسيارى آن، اين جا جاى تعداد آن نيست، خلق بد را نيز اين جا نتوان هم برشمرد.
پس وظيفه آن است كه گويم: هر صفتى كه چون عادت شخص شود او را به سبب آن كمالى حاصل گردد اختيار بايد كرد كه خُلق نيك است و هر صفتى كه چون عادت شود شخص را سبب نقصانى گردد و از راه كمالش باز دارد و ترك بايد كرد خلق بد است و اللَّه المرشد
اين است آن طريقى كه وقت پر قيمت را بايد در آن طى كرد، تا با سپرى كردن عمر در اين طريق خير دنيا و آخرت حاصل گردد و غير اين محصولى جز خِزْى دنيا و عذاب آخرت ندارد!
مواضع و مواقفى كه بايد اوقات عزيز در آن صرف شود در قرآن مجيد و روايات و اخبار نشان داده شده و از اين طريق حجّت حضرت حقّ بر بندگان تمام است و احدى را در پيشگاه حضرت محبوب در اين زمينه عذرى نيست. در اين بخش به قسمتى از آن مواضع و مواقف اشاره مىشود:
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمودند:
هر كسى راهى كه به دانش و معرفت معارف الهيّه منتهى مىشود بپيمايد خداوند راهش را به بهشت قرار مىدهد، ملائكه با خشنودى كامل بالهاى خود را براى نشستن طالب علم مىگستراند و هر آينه هر كس در آسمان و زمين است براى طلبه علم طلب آمرزش از حقّ مىكند حتّى ماهى دريا. و برترى دانشمند بر عابد برترى ماه بر ساير ستارگان در شب چهارده است. و به تحقيق كه دانشمندان وارثان پيامبرانند؛ انبيا درهم و دينار باقى نگذاشتند آنچه از آنان باقى ماند علم و معرفت بود، هر كس از ايشان اخذ علم كند به حظّ وافر رسيده است.
و نيز آن حضرت فرمود:
چهار چيز بر هر صاحب خرد و عقلى از امّت من واجب است، گفته شد اى رسول خدا! آن چهار چيز كدام است؟ فرمود: فراگيرى دانش، حفظ آن، نشرش در ميان مردم و عمل به آن.
و نيز آن حضرت فرمود:
هر كس علم بياموزد تا به ديگران بزرگى بفروشد جاهل از دنيا مىرود، وهر كس دنبال علم برود فقط براى گفتن ولى عمل نكند منافق مىميرد و هر كس علم را براى جدال با ديگران بخواند فاسق مىميرد، هر كس دانش را براى كثرت مال بخواهد زنديق از جهان در مىگذرد و هر كس دانش را به خاطر عمل فراگيرد عارف از دنيا مىرود.
و نيز آن حضرت فرمود:
عبد در آسمان و زمين مؤمن نيست مگر بسيار بخشنده باشد، بسيار بخشندگى فرع مسلمان بودن است، مسلمان بودن فرع دين است كه تمام مردم از دست و زبان انسان راحت باشند و مردم از انسان راحت نيستند مگر انسان عالم و با معرفت باشد، آدمى عالِم به حساب نمىآيد مگر عمل كننده باشد، عمل كننده نيست مگر بىرغبت به امور حرام باشد و بىرغبت نيست مگر پاكدامن باشد و پاكدامن نيست مگرمتواضع در برابر حقّ باشد و متواضع نيست مگر نفس خود را بشناسد و نفس شناس نيست مگر خردمند و عاقل باشد.
و نيز آن حضرت فرمود:
افشاى در سلام داشته باشيد، به ديگران بخورانيد، صله ارحام بجاى آوريد و به وقتى كه مردم در خوابند نماز شب بگزاريد تا با سلامتى وارد بهشت شويد.
و نيز آن حضرت فرمود:
پس از من پيامبرى نيست و پس از شما امّتى نمىآيد، بياييد خدا را بندگى كنيد، ونماز پنجگانه را بجاى آوريد و روزه رمضان را بگيريد و حجّ خانه حق را بجاى آوريد و زكات خود را ادا كنيد در حالى كه كاملًا از اين عمل خشنود باشيد و از واليان امرتان، ائمه طاهرين (عليهم السلام) پيروى كنيد تا داخل بهشت پروردگارتان شويد.
و نيز آن حضرت فرمود:
كسى كه به مؤمنى لقمهاى بخوراند، خداوند از ميوه بهشت به او مىخوراند؛ و هر كس شربت آبى به مؤمنى بدهد، خداوند از رحيق مختوم به گلويش مىريزد؛ و هر كس مؤمنى را با لباسى بپوشاند خداوند از استبرق و حرير بهشت به او مىپوشاند و تا نخى از آن لباس باقى است حضرت حقّ و ملائكه به او درود مىفرستند.
و نيز آن حضرت فرمود:
از خدا بترسيد وصله رحم بجا آوريد كه اين دو در دنيا بركت و در آخرت مغفرت است. در صله رحم ده خصلت وجود دارد: خشنودى پروردگار، خوشحالى دلها، خشنودى ملائكه، تعريف مردم، خشمگينى و خوارى شيطان، زياد شدن عمر، اضافه شدن رزق، خوشحالى اموات، زياد شدن جوانمردى و اضافه گشتن ثواب.
و نيز آن حضرت فرمود:
چون روز قيامت شود از چهار چيز از بنده خود سؤال كنند: از عمرش در كجا خرج كرد، از جوانيش در كجا سپرى نمود، از مالش از كجا آورد و كجا خرج كرد و از دوستى و عشق ما اهل بيت.
و نيز آن حضرت فرمود:
اى مردم! قبل از آمدن مرگ از تمام معاصى خود بازگشته و توبه نماييد، وقبل از اين كه گرفتار شويد و آزادى از شما سلب شود به سوى اعمال صالحه سرعت كنيد، بين خود و خداى خود را اصلاح نماييد تا هماى سعادت را در آغوش بگيريد، زياد صدقه بدهيد تا روزى داده شويد، امر به معروف كنيد تا از بلاهاى اجتماعى مصون بمانيد، نهى از منكر نماييد تا يارى داده شويد. زرنگترين و هوشمندترين شما كسى است كه زياد ياد مرگ كند و با احتياطترين شما كسى است كه استعداد بهترى براى مرگ داشته باشد. بدانيد كه چهار چيز علامت عقل است: خالى بودن دل از رابطه با سراى غرور، عشق به جهان ابدى، توشهگيرى براى برزخ و آمادگى براى روز محشر.
اين قسمت را با قطعه شعرى از عارف بزرگ حكيم سنايى به پايان مىبرم:
در دل آن را كه روشنايى نيست
در خراباتش آشنايى نيست
در خرابات خود به هيچ سبيل
موضع مردم مُرايى نيست
پسرا خيز و جام باده بيار
كه مرا برگ پارسايى نيست
جرعه مى به جان و دل بخرم
پيش كس مى بدين روايى نيست
مى خور و علم قيل و قال مگوى
واىِ تو كاين سخن ملايى نيست
تو مخوانمسنايىاى غافل
كين سخنها به خود نمايى نيست
او را به سوى آنچه از پاداش بسيار، يا عذاب دردناك فرا خوانده ببرد، تا به خاطر عدالتش، بدكاران را به علّت كردار ناپسندشان و نيكوكاران را به سبب كار نيكشان جزا دهد.
خداوند مهربان از باب لطف و عنايت و عشق و محبّت، انسان را در نعمتهاى گوناگونى چه در ظاهر و چه در باطن غرق كرده، از قبيل عقل و وجدان، نفس و فطرت، روح و قلب، نبوّت و امامت، ولايت و سيادت، خلافت و هدايت، علم و درايت، جسم و جان، زمين و آسمان، دريا و صحرا، هوا و كوهسار، معادن و معالم، پوشاكىها و خوراكىها و آشاميدنىها ... و پس از اين همه نعمت، از او قدرشناسى خواسته كه هر يك را در همان جايى كه دستور داده خرج كند تا به اوج سعادت دنيا و آخرت برسد، آنها كه نعمتهاى الهى را در كنار عمر خود و اوقات پر قيمت خويش در طاعت ربّ كه اداى حقوق خالق و مخلوق است مصرف كنند بدون شك در عالم بعد و جهان آخرت به نتايج مثبت برنامههاى خود كه رضاى خدا و بهشت است مىرسند و آنان كه قدر نعمتها را ندانند و آنها را در كنار اوقات خود و شب و روز خويش صرف گناه و معصيت كنند البتّه در جهان پس از مرگ به عواقب سوء اين گونه زندگى برخورد مىكنند و اين دو نوع برخورد كه در جهان ديگر در گردونه حاكميّت حضرت اللَّه براى انسان پيش مىآيد عين عدل و داد حضرت اوست.
ما انسانها لازم است در زمينه نعمتهاى حقّ به چهار مسئله بسيار مهم توجّه داشته باشيم:
1- كمال نعمت 2- مقدار نعمت 3- توجّه به نعمت 4- تبديل نعمت.
1- خداوند بزرگ در امور ظاهريّه و باطنيّه آنچه را مورد نياز انسان بوده به طور كامل در اختيارش قرار داده و در اين زمينه بدون ترديد چيزى فروگذار نشده است.
قرآن مجيد در اين زمينه مىفرمايد:
و نعمت هاى آشكار و نهانش را بر شما فراوان و كامل ارزانى داشته و برخى از مردمند كه همواره بدون هيچ دانشى [بلكه از روى جهل و نادانى] و بدون هيچ هدايتى و هيچ كتاب روشنى درباره خدا مجادله و ستيز مىكنند.
2- مقدار نعمتى كه در اختيار انسانهاست به هيچ عنوان قابل شمارش و احصا نيست كه نعمتهاى حقّ بيرون از حدّ و عدد، در گردونه حيات انسان قرار داده شده، تنها شمارش سلّولهاى بدن را گفتهاند: اگر تند شمارى در هر ثانيه هزار عدد بشمارد، سيصد هزار سال به طول خواهد انجاميد چه رسد به شمردن اصل نعمتها و سلّولها و اتمها و جِرمهايى كه در آنها به كار رفته است.
خداوند در قرآن مجيد، در اين زمينه مىفرمايد:
و از هر چيزى كه [به سبب نيازتان به آن] از او خواستيد، به شما عطا كرد. و اگر نعمت هاى خدا را شماره كنيد، هرگز نمىتوانيد آنها را به شماره آوريد. مسلماً انسان بسيار ستمكار و ناسپاس است.
3- انسان بايد به تمام نعمتهايى كه در اختيار دارد بينديشد كه از كيست و براى كيست و براى چيست، تا با اين انديشه صاحب نعمت را بشناسد و قدر نعمت را بداند و نعمت را بجا مصرف نمايد، تا عدالت فردى و خانوادگى و اجتماعى سامان گرفته و خيمه حيات طيّبه بر پا شود. قرآن در اين زمينه مىفرمايد:
نعمت هاى مرا كه به شما عطا كردم، ياد كنيد و به پيمانم [كه سفارش به عبادت و ايمان به همه انبيا به ويژه پيامبر اسلام است] وفا كنيد تا من هم به پيمان شما [كه توقع ثواب وپاداش در برابر عبادت وايمان است] وفا كنم و [نسبت به پيمانشكنى] فقط از من بترسيد.
4- گروهى هستند كه بدون توجّه به صاحب نعمت و خواستههاى او و بدون توجّه به اوقات عزيز و عمر پر قيمت، نعمتهاى الهى را تبديل به گناه و فسق و فجور و كفر و زندقه مىكنند، اينان مستحقّ حيات نكبت بار و ذلّت بارند و گروهى نعمتهاى حقّ را شاكرند و سعى دارند نعمت را در جايى كه حضرت حقّ فرموده خرج كنند، اينان از بهترين بندگان و مستحقّ حيات طيّبه و سعادت سرمدى هستند.
درباره آنان كه نعمت را تبديل به گناه مىكنند قرآن مجيد مىفرمايد:
آيا كسانى را كه [شكر] نعمت خدا را به كفران و ناسپاسى تبديل كردند و قوم خود را به سراى نابودى و هلاكت درآوردند، نديدى؟
و در آيه ديگر مىفرمايد:
و هركس نعمتِ [هدايت] خدا را پس از آن كه به او رسيد، تبديل [به كفر] كند، [بداند] كه يقيناً خدا سخت كيفر است.
شما به انبياى الهى و اولياى حقّ و ائمّه طاهرين و صالحان و عابدان و عاشقان و عارفان بنگريد كه گاهى مانند نوح نزديك به هزار سال در دنيا زندگى كردند ولى ذرّهاى از يك نعمت را بى جا مصرف نكردند!
شما به سليمان صاحب مقام و صاحب مال، به يوسف صاحب ملك و دارنده علم و خزانه مصر، به ابراهيم بزرگ كه صاحب گوسپندان بود، به اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه صاحب حكومت و زراعت بود، به ديگران كه صاحب علم و آبرو بودند بنگريد، ببينيد نعمت را چگونه قدردانى كردند و كجا مصرف نمودند و خلق خدا در جنب آنان چه سودها بردند!!
خداوند رحمت كند استاد بزرگ و عارفم مرحوم الهى قشمهاى را، مىفرمودند:
تمام دواوين شعرا فداى چهار ديوان:
حافظ- سعدى- مثنوى- بابا طاهر!
و همه ديوان بابا طاهر فداى اين يك رباعى:
خوشا آنان كه اللَّه يارشان بى
به حمد و قل هو اللَّه كارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بى
و نيز آن عارف عاشق مىفرمودند:
ايّامى كه در خراسان با بودن اساتيدى بزرگ و حكمايى سترگ و فقيهانى عظيم القدر مشغول تحصيل بودم، ناگهان دلم حال و هواى وطن و شهر و ديار كرد، در صحن مطهّر حضرت رضا (عليه السلام) به گوش جان و گوش سر شنيدم هاتفى خواند:
خوشا آنان كه اللَّه يارشان بى
توكّلت على اللَّه كارشان بى
دلم از حال و هواى وطن با شنيدن آن آواى ملكوتى بيرون آمد و سراسر متوجّه درس و بحث شد.
آرى، اگر نعمت مقام و نعمت مال و نعمت علم و نعمت آبرو و خلاصه هر نعمتى در همان جايى كه خداوند فرموده خرج شود، نه يك ثانيه عمر تلف مىشود و نه آدمى نسبت به ديگران منبع ظلم و شرّ مىشود و نه به عذاب حقّ مبتلا مىگردد و نه از رضاى حقّ و بهشت الهى محروم مىگردد.
شقيق بلخى به هارون گفت:
حكومت، دربانىِ جهنّم است، گفت: چگونه؟ گفت: بيت المال را در اختيارت گذاردهاند تا به مستمندان و فقرا و مستضعفان برسى تا بر اثر فقر دچار معصيت نشوند و مستحقّ عذاب. شمشير و اسلحه به دستت دادهاند تا با دشمنان خدا بجنگى، مبادا كه بر مسلمين هجوم كرده فرهنگ آنان را به نابودى بكشند و اهل جهنّم شوند. تازيانه در اختيارت آمده تا حدود خدا را جارى كنى محض اين كه جامعه دچار فساد نشود. اگر اين امور را مراعات نكنى و مسلمانان دچار عذاب فردا شوند به تلافى اين برنامه خودِ تو به جهنّم خواهى رفت و به اندازه آنان كه بر سرشان حاكم بودى به عذاب دچار خواهى شد!
بر هر مكلّفى لازم است قرآن مجيد را با تدبّر و تفكّر و روايات را با توجّه و تعقّل مطالعه كند ورنه از ثمرات آيات و روايات محروم مانده و چيزى از اين سفره گسترده الهى نصيبش نخواهد شد. تدبّر در آيات و رواياتى كه مسئله مرگ و برزخ و ملك الموت و قيامت و حساب و كتاب و ثواب و عقاب را مطرح كردهاند انسان را به اصلاح ظاهر و باطن واداشته و به كنترل عقل و نفس و قلب و چشم و گوش و زبان و دست و شكم و شهوت و پا موفّق مىكند.
مرگ حقيقتى است كه يادش، گردن جبّاران را مىشكند و پشت كسرى را مىشكند و اميد قيصرها را نا اميد مىكند.
همه از مسئله مرگ در وحشتند تا وعده حقّ برسد، آرى، اين وعده به طور حتم براى همه خواهد رسيد و چون برسد انسانها را از قصور به قبور مىبرد، از خانه هاى روشن و از زير چلچراغها به گوشه تاريكى و از بازى با زنان و كنيزان و غلمان به مصاحبت كرم و موران، از متنعّم بودن به شراب به خفتن روى تراب، از انس با انيسان به وحشت تنهايى و از رختخواب گرم و نرم به روى خاك لحد!
حضرت زين العابدين اسوه عارفان و قدوه سالكان و امام عاشقان در دعاى ابو حمزه ثمالى در سحر ماه مبارك رمضان به پيشگاه حقّ عرضه مىدارد:
به حقيقت كه عمرم را به تسويف و تباهى و آرزوهاى باطل از دست دادم، اينك به جائى رسيدهام كه از خوبى و اصلاح نفس خود به كلّى نااميدم، پس بگو از من بدحالتر و تبه روزگارتر كيست؟ واى بر من! اگر با چنين حالى به قبرم منتقل شوم، قبرى كه براى راحت خود مهيّا نكرده و با عمل صالح فرش نكردهام، چرا گريه نكنم در صورتى كه نمىدانم به كجا مىروم و اكنون مىبينم كه نفس من با من خدعه مىكند و روزگار با من مكر مىورزد در حالى كه عقاب مرگ بر سرم پر و بال گسترده، پس چرا نگريم! گريه مىكنم براى وقت خروج روح از بدنم، گريه مىكنم براى تاريكى قبرم، گريه مىكنم براى تنگى لحدم، گريه مىكنم براى پرسش نكير و منكر، گريه مىكنم براى وقتى كه از قبر برهنه و خوار و ذليل بيرون مىآيم!! ....
از سينه برون كن دل و دادار نگه دار
جان را بده و لذّت ديدار نگه دار
ما بنده پيريم ز ما هيچ نيايد
ما را ز پى گرمى بازار نگه دار
در آب بقا غنچه دل تازه نگردد
يك لحظه برآن گوشه دستار نگه دار
تا ناله به لب درشكند زاغ و زغن را
يك بلبل گستاخ به گلزار نگه دار
تارى ز سر زلف به عالم نفروشى
سر رشته همين است نگه دار نگه دار
حاجت به هوادارى كس نيست چمن را
اى ابر مروّت طرف خار نگه دار
افسرده دمان آفت گلزار جمالند
خورشيد من، آيينه رخسار نگه دار
بى صرفه نگويى سخن عشقشفايى
اين زمزمه را بر لب اظهار نگه دار
آنان كه عمر به طاعت ربّ گذراندهاند و در شوق آخرت و رسيدن به رضاى محبوب و لقاى حق و قرار گرفتن در بهشت زيستند، مرگ براى آنها راحت و بشارت و براى غير اينان ذلّت و ظلمت و شقاوت و بدبختى است.
بىترديد كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس [در ميدان عمل بر اين حقيقت] استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوند [و مىگويند:] مترسيد و اندوهگين نباشيد و شما را به بهشتى كه وعده مىدادند، بشارت باد.
اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته!* به سوى پروردگارت در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.* پس در ميان بندگانم درآى* و در بهشتم وارد شو.
آگاه باشيد! يقيناً دوستان خدا نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين مىشوند. * آنان كه ايمان آوردهاند و همواره پرهيزكارى دارند.* آنان را در زندگى دنيا وآخرت مژده و بشارت است [در دنيا به وسيله وحى و در آخرت به خطاب خدا و گفتار فرشتگان] در كلمات خدا [كه وعدهها و بشارتهاى اوست] هيچ دگرگونى نيست؛ اين است كاميابى بزرگ.
روزى كه آنان فرشتگان را مىبينند، آن روز براى مجرمان بشارتى نيست؛ و آنان [به فرشتگان] مىگويند: [از شما درخواست داريم كه ما را] امان دهيد [و آسيب وگزند عذاب را از ما] مانع شويد.
قطعاً كسانى كه [با ترك هجرت از ديار كفر و ماندن زير سلطه كافران و مشركان] بر خويش ستم كردند [هنگامى كه] فرشتگانْ آنان را قبض روح مىكنند، به آنان مىگويند: [از نظر ديندارى و زندگى] در چه حالى بوديد؟ مىگويند: ما در زمين، مستضعف بوديم. فرشتگان مىگويند: آيا زمين خدا وسيع و پهناور نبود تا در آن [از محيط شرك به ديار ايمان] مهاجرت كنيد؟! پس جايگاهشان دوزخ است و آن بد بازگشت گاهى است.
اى كاش ستمكاران را هنگامى كه در سختىها و شدايد مرگاند ببينى در حالى كه فرشتگان دستهاى خود را [به سوى آنان] گشوده [و فرياد مىزنند] جانتان را بيرون كنيد، امروز [كه روز وارد شدن به جهان ديگر است] به سبب سخنانى كه به ناحق درباره خدا مىگفتيد واز پذيرفتن آيات او تكبّر مىكرديد، به عذاب خواركنندهاى مجازات مىشويد.
همانان كه فرشتگان جانشان را در حالى كه ستمكار بر خود بودهاند، مىگيرند؛ پس [در آن موقعيت] از در تسليم در آيند [و گويند:] ما هيچ كار بدى انجام نمىداديم. [به آنان گويند: يقيناً انجام مىداديد] ومسلماً خدا به آنچه همواره انجام مىداديد، داناست.
پس حال و وضعشان زمانى كه فرشتگان جانشان را مىگيرند در حالى كه بر صورت و پشتشان [تازيانه عذاب] مىزنند، چگونه خواهد بود؟!* اين عذاب براى اين است كه آنان از آنچه خدا را به خشم آورده پيروى كردند و خشنودى او را خوش نداشتند در نتيجه اعمالشان را تباه و بىاثر كرد.
به قول سعدى آن بلبل گلستان حكمت:
دنيا نيرزد آن كه پريشان كنى دلى
زنهار بد مكن كه نكردست عاقلى
اين پنج روزه مهلت ايّام آدمى
آزار مردمان نكند جز مغفَّلى
بارى نظر به خاك عزيزان رفته كن
تا مجمل وجود ببينى مفصّلى
آن پنجه كمان كش و انگشت خوشنويس
هر بندى اوفتاده به جايىّ و مَفصلى
درويش و پادشه نشنيدم كه كردهاند
بيرون ازاين دو لقمه روزى تناولى
مرگ از تو دور نيست و گر هست فى المثل
هر روز باز مىرويش پيش منزلى
حضرت باقر (عليه السلام) از رسول خدا نقل مىفرمايد: هان اى مردم! مرگ را، مرگ را درنطر آوريد! مرگ با آنچه در اوست، آمد با رَوْح و راحت و يورشى مبارك براى بردن به بهشت بلند مرتبه از براى آنان كه در دنيا زيست مىكردند ولى دل به آخرت داشتند و اين جا را مزرعه آن جا قرار داده و نسبت به عالم خلود شوق وافر داشتند.
مردى به محضر رسول خدا آمد عرضه داشت: چرا از مرگ بدم مىآيد؟
حضرت فرمودند: ثروتمندى؟ عرضه داشت: آرى، فرمود: از ثروت خود در راه حقّ بهره گرفته و چيزى پيش فرستادهاى؟ پاسخ داد: نه، فرمود: به همين خاطر است كه از مرگ آزرده خاطرى.
امام صادق (عليه السلام) از پدرش از جدّش حكايت مىكند: از حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) پرسيدند: به چه علّت اين همه به مرگ و مردن اشتياق دارى و عاشق انتقال از اين عالم به آن عالمى؟ فرمود: خداوندى كه دين ملائكه و انبيا و پيامبرانش را براى من انتخاب كرد به يقين مرا فراموش نمىكند، به همين خاطر مشتاق لقايش هستم.
مرگ اگر مرد است آيد پيش من
تا كشم خوش دركنارش تنگ تنگ
من ز او جانى برم بىرنگ و بو
او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمودند:
پسر آدم از دو چيز كراهت دارد: از موت ناراحت است در حالىكه مرگ راحت مؤمن از فتنه است؛ و از كمى ثروت ناله دارد كه كمى ثروت، حساب آدمى را در قيامت به حداقلِّ زمان مىرساند.
راوى مىگويد: به حضرت صادق (عليه السلام) عرضه داشتم: از ابوذر نقل مىكنند كه گفته است: سه چيز را مردم دشمن دارند ولى من عاشق آنهايم و آن مرگ و فقر و بلاست! حضرت فرمود:
از حضرت مجتبى (عليه السلام) سؤال شد: مرگى كه از آن بى خبرند چيست؟ فرمود:
بزرگترين خوشحالى است كه به مردم مؤمن وارد مىشود؛ زيرا از خانه سختى و مشقّت به نعيم ابد نقل مكان مىكنند و بدترين نوع هلاكت و بدبختى است كه به كافران مىرسد؛ زيرا از بهشت خود به آتش خاموش نشدنى و تمام نشدنى منتقل مىگردند.
از حضرت زين العابدين (عليه السلام) پرسيدند: مرگ چيست؟ فرمود:
موسى بن جعفر (عليه السلام) وارد بر مردى شد كه عرق سكرات موت بر پيشانيش نشسته بود و ديگر جواب كسى را نمىداد، عرضه داشتند: پسر پيامبر، دوست داريم از وضع رفيقمان آگاه شويم و بدانيم حقيقت مرگ چيست؟ حضرت فرمود:
حضرت جواد (عليه السلام) بر مريضى از شيعيان وارد شد كه به خاطر مرگ در حال گريه و جزع بود، حضرت فرمود:
در كتب حديث آمده كه:
ابراهيم خليل به ملك الموت فرمود: به هنگامى كه بالاى سر فاجر مىآيى به چه صورتى؟ امكان دارد خود را به آن صورت نشان من دهى؟ ملك الموت عرضه داشت: رخ برگردان، ابراهيم صورت برگرداند، ملك گفت: نظر كن، ابراهيم مشاهده كرد، چهرهاى ديد سياه با مويهاى برآمده، با بوى بد، لباسى چون قير، از دماغ و دهانش آتش بيرون مىزند و دود سر به آسمان مىكشد.
ابراهيم از ديدن آن صورت و هيبت غش كرد، چون به هوش آمد ملك الموت را به صورت اصليش ديد، فرياد زد: اى ملك الموت، اگر فاجر مزدى جز ديدن تو نداشته باشد براى او كافى است. و چون او را براى قبض روح مؤمن به بهترين صورت ديد گفت: اگر مؤمن مزدى جز زيارت اين چهره نداشته باشد براى او بس است!
پس از قبض روح كه منزل اوّل موت است نوبت منزل دوم كه قبر است مىرسد.
قبر در حقيقت همان برزخ انسان است، چنانكه آيات و روايات بر آن دلالت دارد و هر كس برزخش انعكاسى از اوضاع اعتقادى و اخلاقى و عملى اوست.
مؤمن در برزخ در روح و ريحان و راحت و سعادت و همنشين با ارواح طيّبه و اجساد مطهّره و متنعّم به نعمتهاى الهى و كافر در رنج و مشقّت و همنشين با ارواح خبيثه و اجساد شريره و معذّب به عذاب الهى است.
[دشمنان حق از دشمنى خود باز نمىايستند] تا زمانى كه يكى از آنان را مرگ در رسد، مىگويد: پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصيرهايى كه از من سر زده به دنيا] بازگردان؛* اميد است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنيا] واگذاشتهام كار شايستهاى انجام دهم. [به او مىگويند:] اين چنين نيست [كه مىگويى] بدون ترديد اين سخنى بىفايده است كه او گوينده آن است و پيش رويشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مىشوند.
[عذابشان] آتش است كه صبح و شام بر آن عرضه مىشوند و روزى كه قيامت برپا شود [ندا رسد:] فرعونيان را در سختترين عذاب در آوريد.
و درباره لذّت نيكوكاران در برزخ مىفرمايد:
و هرگز گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شدند مردهاند، بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
تفسير «نورالثقلين» كه از مهمترين تفاسير شيعه است از قول حضرت باقر (عليه السلام) نقل مىكند كه اين آيه درباره شهداى بدر و احد نازل شده است.
«ابن مسعود از رسول خدا حكايت مىكند:
خداوند به ارواح شهداى احد خطاب كرد و از آنان پرسيد: چه آرزويى داريد؟ آنها گفتند: پروردگارا! ما بالاتر از اين چه آرزويى مىتوانيم داشته باشيم كه غرق نعمتهاى جاويدان توايم و در سايه عرش تو مسكن داريم، تنها تقاضاى ما اين است كه بار ديگر به جهان برگرديم و دوباره در راه تو شهيد شويم.
خداوند فرمود: فرمان من تخلّف ناپذير است و آن اين است كه كسى دوباره به دنيا بازنگردد، عرض كردند: حالا كه چنين است تقاضاى ما اين است كه سلام ما را به پيامبر برسانى و به بازماندگانمان، حال ما را بگويى و از وضع ما به آنها بشارت دهى كه هيچ گونه نگران نباشند.
در اين هنگام به وسيله آيه ذيل و آيات بعد به وضع آنها اشاره شد.
[سرانجام به دست آن مشركان شهيد شد و به او] گفته شد: به بهشت درآى.
گفت: اى كاش قوم من معرفت و آگاهى داشتند* به اين كه پروردگارم مرا آمرزيد و از كرامت يافتگان قرارم داد.
در داستان حبيب نجّار كه در سوره يس آيه 26 و 27 آمده نيز قضيه به همين صورت است، چنانكه آيه شريفه دلالت دارد
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
براى قبر هر روز كلامى است، مىگويد: من خانه غربتم، من خانه وحشتم، من خانه كِرمم، من قبرم، من باغى از باغهاى بهشت يا حفرهاى از حفرههاى جهنّم.
خبر عظيم برزخ خبرى است قرآنى و الهى و آسمانى و هيچ كس چارهاى جز عبور از آن را ندارد، چيزى كه هست برزخ براى مردم مؤمن بسيار عالى و براى اهل كفر و عناد بيچاره كننده است.
آنچه در خوبى و بدى انسان اثر مىگذارد عبارت است از عقايد و اخلاق و اعمال انسان؛ اگر عقايد، عقايد صحيح و الهى باشد و اگر اخلاق آدمى دنباله اخلاق پيامبران و ائمّه طاهرين (عليهم السلام) قرار بگيرد و اگر اعمال و حركات انسان بر اساس واقعيّتهاى ملكوتيّه و الهيّه باشد، برزخ او رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الْجَنَّه است، امّا اگر آدمى دچار عقايد فاسده و اخلاق زشت از قبيل حرص و تهمت و شماتت باشد و حركاتش نمونهاى از حركات شيطان، البتّه برزخ او حفرهاى از حفرات آتش سخت جهنّم است و از آن گريزى و مفرّى ندارد.
شهيد مطهّرى دركتاب پر قيمت «عدل الهى» از استادش مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى كه فقيهى بزرگوار بود، نقل مىكند:
روزى در درس «نهج البلاغه» كه در اصفهان درسى كمنظير بود در حالى كه به شدّت مىگريست فرمود: شبِ گذشته در مكاشفهاى وضع برزخم را اينچنين ديدم:
پس از مرگ، مَردم و خانوادهام مرا تا كنار قبر بدرقه كردند، به وقت دفن سگ سياهى را ديدم با من وارد قبر شد، هر چه فرياد كردم كسى توجّه نكرد، وقتى قبر پوشيده شد و همه رفتند در وحشت قرار گرفتم، ناگهان نورى خيره كننده قبرم را روشن كرد، بسيار خوشحال شدم، آن سگ هم به حالت فرار قبر مرا ترك كرد. از آن نور پرسيدم: كيستى كه وحشتم را بردى و از بركت تو آن سگ مرا رها كرد؟ فرمود:
من حسين بن على (عليه السلام) هستم تا قيامت آرام باش. آن سگ بعضى از خويها واعمال بد بود كه البتّه تسلّطى نداشت!
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: روح متوفّى پس از مرگ ندا مىدهد: اى خانواده و فرزندان من، مراقب باشيد دنيا شماها را به بازى نگيرد، همان طور كه مرا به بازى گرفت و اغفالم كرد، اموالى از حلال و حرام جمع كردم و آن را براى ورّاث گذاشتم، هم اكنون آسايش و رفاهم براى آنان است و تبعات و عوارض ناراحت كنندهاش براى من، حذر كنيد از وبالى كه مرا دامنگير شده است!
سلمان فارسى از طرف حضرت مولى الموحّدين اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرماندار مدائن بود.
اصبغ بن نُباته مىگويد:
من در مدائن با سلمان بودم و بسيار به ملاقاتش مىرفتم، يك روز به ديدنش رفتم در حالى كه مريض بود، همان مرضى كه منجر به مرگش شد، پيوسته از او عيادت مىكردم، رفته رفته مرضش شدّت گرفت و به مرگ خود يقين نمود، روزى متوجّه من شد و گفت: اى اصبغ! با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) قرارى داشتم: او به من فرموده بود موقعى كه مرگت نزديك مىشود ميّتى با تو سخن مىگويد، ميل دارم بدانم آيا مرگم نزديك شده يا نه.
اصبغ مىگويد: به او گفتم: هر امرى داريد بفرماييد اجرا كنم.
فرمود: هم اكنون مىروى و براى من تابوتى مىآورى و همان زيراندازى كه به طور معمول در تابوت براى مردگان فرش مىكنند در آن مىگسترانى، سپس مرا با چهار نفر به قبرستان مىبرى!!
اصبغ اطاعت كرد، سريع از جا برخاست و از پس انجام دستور سلمان رفت، پس از ساعتى برگشت و تمام خواستهها را اعلام كرد مهيّاست. طبق دستور، سلمان را به قبرستان بردند و تابوت را به زمين گذاردند، گفت: مرا متوجّه قبله كنيد، رو به قبلهاش نمودند، آنگاه با صداى بلند گفت:
سلام بر شما اى ساكنان وادى ابتلا! سلام بر شما اى روپوشيدگان از دنيا!
جوابى نشنيد، دوباره به آنها سلام كرد و گفت: شما را به خداوند بزرگ و پيامبر كريم مىخوانم كه يك نفر از شما مرا پاسخ گويد، من سلمان فارسى صحابى پيامبرم و او به من فرموده بود وقتى مرگت نزديك شود مردهاى با تو سخن مىگويد، مىخواهم بدانم اجلم رسيده يا نه؟
سلمان از روح مردهاى پاسخ گرفت، جواب سلامش را داد و گفت: سخنانت را مىشنويم هر چه مىخواهى سؤال كن.
سلمان پرسيد، آيا از اهل بهشتى يا دوزخ؟ گفت: از كسانى هستم كه خداوند مرا مشمول عفو و رحمت خود قرار داده و بهشتى هستم.
سلمان درباره چگونگى مرگش و همچنان از اوضاع و احوال بعد از مرگش سؤالاتى نمود و يك به يك را جواب گرفت، پس از پايان گفتگو به دستور سلمان از تابوتش بيرون آوردند و روى زمينش گذاردند، آنگاه متوجّه حضرت حقّ شد و گفت:
اى آن كه خزائن هر چيز به دست قدرت اوست و برگشت همه به سوى او و اوست كه افراد را از بلا و عذاب مصون مىدارد و كسى قادر نيست مانع عذاب وى شود، به تو ايمان آوردم و از پيامبرت پيروى نمودم و كتاب مقدّست را تصديق كردم، هم اكنون وعدهاى كه دادهاى فرا رسيده است، اى آن كه خلف وعده نمىكنى، روح مرا بگير و به رحمتت ملحق فرما و در خانه فضل و كرمت فرود آر، سپس شهادتين را به زبان جارى كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود.
چند سال قبل در يكى از شهرهاى ايران مرد شريف و با ايمانى زندگى مىكرد.
فرزند اكبر و ارشد او همانند پدر بزرگوارش از پاكى و تقوا برخوردار بود. پدر و پسر از نظر مالى ضعيف بودند و هر دو در يك خانه متوسّطى زندگى مىكردند. براى آن كه آبرو و احترامشان محفوظ باشد و به مردم اظهار احتياج نكنند تا جائى كه ممكن بود در مصارف مالى صرفهجويى مىنمودند. از جمله موارد صرفهجويى آنها اين بود كه آب لوله كشى شهر را فقط براى نوشيدن و تهيّه غذا مصرف مىنمودند و براى شستشوى لباس، پركردن حوض و مشروب ساختن چند درختى كه در منزل داشتند از آب چاه استفاده مىكردند.
روى چاه، اطاق كوچكى ساخته بودند كه چاه را از فضولات خارج مصون دارد، به علاوه براى كسى كه مىخواهد از چاه آب بكشد سرپناه باشد تا درزمستان و تابستان او را از سرما و گرما و برف و باران محافظت نمايد. اين پدر و پسر براى كشيدن آب از چاه كارگر نمىآوردند و خودشان به طور تناوب اين وظيفه را انجام مىدادند.
روزى پدر و پسر با هم گفتگو كردند كه كاهگل سقف اطاقك روى چاه تبله كرده و ممكن است ناگهان از سقف جدا شود يا در چاه بريزد يا بر سر كسى كه از چاه آب مىكشد فرود آيد و بايد آن را تعمير كنيم و چون براى آوردن بنّا و كارگر تمكّن مالى نداشتند با هم قرار گذاشتند در يكى از روزهاى تعطيل با كمك يكديگر كاهگل تبله شده را از سقف جدا كنند، آنگاه گل ساخته سقف را تعمير نمايند.
روز موعود فرا رسيد، سر چاه را با تخته و گليم پوشاندند، كاهگلها را از سقف كندند و در صحن خانه گل ساختند، پدر به جاى بنّا داخل اتاقك ايستاد و پسر به جاى كارگر به پدر گل مىداد تا كار تعمير سقف پايان پذيرفت. ساعت آخر روز، پدر متوجّه شد كه انگشترش در انگشت نيست، تصوّر كرد موقع شستن دست كنار حوض جا گذاشته است، آمد با دقّت گشت ولى آن را نيافت. دو روز هر نقطهاى را كه احتمال مىداد انگشتر آن جا باشد جستجو نمود و نيافت. از گم شدن انگشتر سخت متأثّر شد و از اين كه آن را بيابد مأيوس گرديد تا مدّتى با اهل خانه از گم شدن انگشتر، سخن مىگفت و افسوس مىخورد. پس از گذشت چندين سال از تعمير سقف و گم شدن انگشتر آن پدر بزرگوار بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت.
پسر با ايمان گفت: مدّتى از مرگ پدرم گذشته بود، شبى او را در خواب ديدم، مىدانستم مرده، نزديك من آمد، پس از سلام و عليك به من گفت،: فرزندم! من به فلانى پانصد تومان بدهكارم، مرا نجات بده و از گرفتارى خلاصم كن. پسر بيدار شد، اين خواب را با بىتفاوتى تلقّى نمود و اقدامى نكرد. پس از چندى دوباره به خواب پسر آمد و خواسته خود را تكرار نمود و از پسر گله كرد كه چرا به گفتهام ترتيب اثرى ندادى. پسر كه در عالم رؤيا مىدانست پدرش مرده است به او گفت:
براى آن كه مطمئن شوم اين تو هستى كه با من سخن مىگوئى، يك علامت براى من بگو. پدر گفت: ياد دارى چند سال قبل سقف اتاقك روى چاه را كاهگل كرديم پس از آن انگشترم مفقود شد و هر قدر تفحّص كرديم نيافتيم؟ گفت: آرى، به ياد دارم، گفت: پس از آن كه آدمى مىميرد بسيارى از مسائل ناشناخته و مجهول براى او روشن مىشود، من بعد از مرگ فهميدم انگشترم لاى كاهگلهاى سقف اتاقك مانده است، چون موقع كار ماله در دست چپم بود و كاهگل را به دست راست مىگرفتم، در يكى از دفعات كه به من گل دادى وقتى خواستم آن را با ماله از كف دستم جدا كنم و به سقف بزنم انگشترم با فشار لب ماله از انگشتم بيرون آمده و با گلها، آن را به سقف زدهام و در آن موقع متوجّه خارج شدن انگشتر نشده بودم، براى آن كه مطمئن شوى اين منم كه با تو سخن مىگويم هر چه زودتر كاهگلها را از سقف جدا كن و آنها را نرم كن انگشترم را مىيابى!
پسر بدون اين كه خواب را براى كسى بگويد صبح همان شب در اوّلين فرصت اقدام نمود، مىگويد: روى چاه را پوشانده، كاهگلها را از سقف جدا كردم، در حياط منزل روى هم انباشتم، سپس آنها را نرم كرده و انگشتر را يافتم!
مبلغى كه پدرم در خواب گفته بود آماده نمودم به بازار آمدم و نزد مردى كه پدرم گفته بود رفتم، پس از سلام و احوالپرسى سؤال كردم، آيا شما از مرحوم پدرم طلبى داريد؟ صاحب مغازه گفت: براى چه مىپرسى؟
گفتم: مىخواهم بدانم، صاحب مغازه گفت: پانصد تومان طلب دارم، سؤال كردم: پدر من چگونه به شما مقروض شد؟ جواب داد: روزى به حجره من آمد و پانصد تومان از من قرض خواست، من مبلغ را به او دادم بدون آن كه از وى سفته و يا لااقل يادداشتى بگيرم، رفت، طولى نكشيد كه بر اثر سكته قلبى از دنيا رفت! پسر گفت: چرا براى وصول طلبت مراجعه نكردى؟ جواب داد: سندى در دست نداشتم و شايسته نديدم مراجعه كنم؛ زيرا ممكن بود گفتهام مورد قبول واقع نشود.
پسر متوفى مبلغ را به صاحب مغازه داد و جريان امر را براى او نقل كرد!
اين فقير الى اللَّه و تهيدست بىنوا، در سال 1345 شمسى، شب چهارشنبهاى از مسجد جمكران قم همراه با يكى از دوستانم كه در محبّت اهل بيت (عليهم السلام) آتشى شعلهور در قلب داشت نزديك ساعت دوازده شب وارد شهر قم شدم، شهر همچون وادى خاموشان بود، رفت و آمد در آن جريان نداشت، همراه دوستم منتظر تاكسى شديم تا به خانهام نزديك مدرسه آيت اللَّه العظمى حجّت بروم.
از اتّفاق يك تاكسى رسيد، چهره راننده با اكثر رانندگان فرق مىكرد، نور عبادت از آن قيافه ساطع بود. هر دو سوار شديم، پرسيد: مقصد كجاست؟ دوستم گفت: قبرستان.
او هم ما را به وادى السّلام قم برد و گفت: من با شبگردان وادى دوستم، صبر كنيد در بزنم تا با هم وارد قبرستان شويم. در زد، شبگرد قبرستان درب را باز كرد، با تاكسى وارد قبرستان شديم و هر يك به سر قبرى خالى رفته و به تفكّر و انديشه در اوضاع خود پس از ورود به قبر پرداختيم.
در اين بين، عبا به دوشى در تاريكى قبرستان از كنار ما سه نفر عبور كرد. راننده تاكسى او را شناخت، وى را صدا كرد و گفت: تو مردى الهى هستى و از ابتداى ساخته شدن اين قبرستان اين جا بودى، هم ناظر امورى، هم شبگرد بعضى از شبها و هم براى بعضى از اموات از طرف بازماندگانشان جهت فاتحه و قرآن در استخدامى، اسرارى از اين قبرستان و اموات آن اگر نزد تو هست جهت عبرتگيرى و پند آموزى براى ما بيان كن!
پاسخ داد: از اين قبرستان مسائلى بسيار مهم دارم كه يك بخش آن را براى شما حكايت مىكنم:
روزى از شهر همدان ميّتى به اين قبرستان آوردند. از افراد دنبال جنازه، فهميده مىشد كه متوفّى مردى مؤمن و با اخلاص و شخص متديّن و مطيع حضرت ربّ- جلّ و علا- بوده. چون وى را دفن كردند فرزندانش مرا صدا زدند و به من گفتند:
حاضرى در هر بعد از ظهر پنجشنبه به عنوان شب جمعه چند سوره قرآن براى پدر ما بخوانى و اين برنامه را تا زمانى معيّن ادامه دهى؟ و ما هم حق الزحمه تو را هر ماه كه مىآييم تقديم مىكنيم. پاسخم مثبت بود. چند ماه مطابق خواسته فرزندانش به وقت شب جمعه كنار قبر مىآمدم و براى متوفّى سورههاى تعيين شده را مىخواندم. يك روز پنجشنبه در منزل كارگر داشتم نرسيدم به قبرستان بروم، فرداى آن روز كه جمعه بود سر قبر ميّت رفته و وظيفه خود را انجام دادم، ولى هفته بعد فرزندان آن مرد به قم آمدند و به من گفتند: شب جمعه پدر خود را در عالم رؤيا ديدم، از شما به خاطر خالى گذاشتن سفرهاش از مائده الهى گلايه داشت، من داستان آن روز را بيان كرده و از آنان عذرخواهى كردم!
مرحوم حاج شيخ عباس قمّى، دانشمند و محدّث بزرگ كه قريب پنجاه جلد كتاب بسيار مفيد و خداپسندانه دارد و از اوتاد و عبّاد و زهّاد روزگار و از اولياى خداست، داستانهاى شگفتى در زندگى دارد، من قسمتى از اين حقايق را از فرزند بزرگوارش حاج ميرزا على آقا محدّث كه قريب به ده سال در همسايگى او بودم شنيدم:
مىفرمود: پدر بزرگوارم در نجف اشرف بر اثر كثرت عبادت و تأليف به مرض سختى دچار شد، معالجات اطبّا در او مؤثّر نيفتاد، يك روز در حالى كه ناله مىكرد به مادرم فرمود: همسر مهربانم مقدارى آب در قورى با يك ظرف براى من بياور.
قورى آب و ظرف را كنارش گذاشت، گفت: مرا بلند كنيد، زير بغل او را گرفته در بستر نشانديم، گفت: پنجاه سال است با اين انگشتان قال اللَّه و قال الصادق و قال الباقر نوشتهام، بايد اين انگشتان داراى اثر معنوى باشد اگر نباشد فقط به درد قطع شدن مىخورد، آنگاه انگشتان خود را روى ظرف گرفت و از قورى به روى انگشتانش آب ريخت و آن آب را نوشيد، پس از چند ساعت شفاى كامل يافت!
و نيز آن مرحوم مىگفت:
پدرم مرحوم محدّث قمّى دچار چشم درد سختى شد، اطبّاى عراق از علاجش عاجز شدند، روزى به مادرم گفت: كتاب شريف «اصول كافى» را نزد من بياور، مادر كتاب را به دست پدر داد، پدر گفت: اين كتاب منبع واقعيّات الهيّه و سراسر حكمت و هدايت و نور است و شفاى هر درد، نويسنده آن مرحوم كلينى از معتبرترين افراد روزگار است، نمىشود كتاب او بى اثر باشد، كتاب را يكى دوبار به چشم خود كشيد، يكى دو ساعت بعد، از آن درد چشم خلاص شد.
باز آن مرحوم نقل مىكرد:
من بنا به توصيه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسى در شهر قم ده شب منبر بروم، قميّون ازمنبرم هم به خاطر زيبايى و شيوايى كلام و هم محض اين كه فرزند محدّث قمّى هستم از من استقبال شايانى كردند. شبى حديثى را مورد بحث قرار دادم، آقايى از علما به نام حاج شيخ مهدى پايين شهرى از وسط مجلس فرياد زد: آقاى ميرزا على محدّث، اين حديث كجاست؟ گفتم: جاى آن را نمىدانم در چه كتابى است، من اين حديث را از زبان بزرگان دين شنيدهام، فرياد زد: ديگر از شنيدهها روى منبر مگو، سعى كن احاديث را در متون اسلامى ببينى سپس نقل كنى.
عمل او به من بسيار سنگين آمد، برايم خيلى تلخ بود، دنباله منبر را به دلسردى و كسالت طى كرده و با تصميم براين كه از برنامهام دست بردارم به خانه آمدم. نيمه شب در عالم رؤيا به محضر مبارك پدرم رسيدم، با تبسّم و انبساط به من گفت:
فرزندم از تصميمى كه گرفتهاى صرف نظر كن؛ زيرا تبليغْ عملى بسيار مهم و امرى فوق العاده پر ارزش است، اين كارى است كه بر عهده انبياى الهى بود؛ در ضمن حديثى كه مورد اشكال آقاى شيخ مهدى پايين شهرى بود در فلان كتاب حديث در صفحه چند است، فردا شب دوباره حديث را بخوان و به مدرك آن اشاره كن تا ايراد شيخ برطرف گردد!
حاج ميرزا على آقا مىفرمودند:
وقتى پدرم مرحوم محدّث قمّى در كنار مرقد حضرت مولى الموحّدين، امام عارفان، اسوه مشتاقان حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از دنيا رفت، همراه با علماى نجف و جمعيّت بسيار زيادى آن مرد محترم را در كنار استادش حاج ميرزا حسين نورى به خاك سپرده و به منزل برگشتيم، تا نيمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براى استراحت به بستر رفته لحظاتى نگذشته بود كه درعالم خواب پدر را با انبساطى عجيب زيارت كردم، عرضه داشتم: پدرجان در چه حالى هستيد؟ فرمود:
از لحظهاى كه وارد برزخ شدم تا الآن سه بار به محضر مقدّس حضرت سيّد الشهداء (عليه السلام) مشرّف شده و مهمان آن جناب شدم!
به قول حكيم شفايى اصفهانى:
گزيدهام ز كتاب جهان مقاله عشق
سبق سبق گذرانيدهام مقاله عشق
به سخت جانى من چون نبود نازكشى
زمانه برد مرا تا كند حواله عشق
منم كه ملك محبّت مسلّم است مرا
به مُهر داغ رسانيدهام قباله عشق
گل بهشت به سر چون زنم كه يكرنگيست
ميان گوشه دستار ما و لاله عشق
به آب خضرشفايىنظر به ناز كنم
هميشه ديده و دل سيرم ازنواله عشق
يك روز هوا گرم بود، براى فاتحه اهل قبور به وادى السّلام نجف رفتم، براى فرار از گرما به زير طاقى كه بر سر قبرى زده بودند نشستم، عمامه را برداشته و عبا را كنار زدم كه قدرى استراحت كنم، در اين حال ديدم جماعتى از مردگان با لباسهاى پاره و مندرس و وضعى بسيار كثيف به سوى من آمدند و از من طلب شفاعت كردند كه وضع ما بد است، تو از خدا بخواه ما را عفو كند! من به آنان پرخاش كردم و گفتم: هر چه در دنيا به شما گفتند گوش نكرديد و حالا كه كار از كار گذشته طلب عفو مىكنيد؟ برويد اى مستكبران!
ايشان فرمودند: اين مردگان شيوخى بودند از عرب كه در دنيا مستكبرانه زندگى مىنمودند و قبورشان دراطراف همان قبرى بود كه من بر روى آن نشسته بودم.
پيامبر عزيز اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:
دو ملك اسود رو و ازرق چشم در قبر بر بالين ميّت حاضر مىشوند، به يكى گفته مىشود منكَر و ديگرى نكير، به صاحب قبر مىگويند: درباره رسول خدا چه نظرى دارى؟ اگر ميّت مؤمن باشد مىگويد: پيامبر عبد خدا و رسول اوست، من به وحدانيّت خدا و رسالت پيامبر شهادت مىدهم. دو ملك مىگويند: مىدانستيم جواب تو همين است. سپس برزخ او را هفتاد ذرع در هفتاد ذرع وسعت مىدهند و آن محل را چون روز روشن به نور حقّ مىنمايند، سپس به او مىگويند: بخواب، خواب راحت. مىگويند: بگذاريد بروم و به اهلم، وضع خود را خبر دهم، مىگويند: نه، بخواب، همانند خواب عروس كه بيدار نشود مگر به واسطه عزيزترين فردش. مىخوابد تا خداوند او را وارد قيامت كند.
امّا اگر ميّت اهل نفاق باشد و با دين و ايمان سروكارش نبوده، وقتى درباره پيامبر مىپرسند مىگويد: نمىدانم، چيزهايى از مردم شنيدم و همان شنيدهها را مىگفتم. مىگويند: جوابت را مىدانستيم. سپس به خانه برزخى مىگويند:
بر او تنگ شو، چنان تنگ مىشود كه جانبى به جانب ديگر نزديك مىگردد؛ به طور دائمى به آن عذاب برزخى دچار است تا وارد محشر شود!
پس از پايان زمان برزخ نوبت به قيامت مىرسد، قيامتى كه در آن نيكوكاران و بدكارن به جزاى اعمال خود برخورد مىكنند و آن صحنه به فرموده قرآن مجيد با نفخه صور آغاز مىگردد:
و در صور دميده مىشود، پس هر كه در آسمانها و زمين است مىميرد، مگر كسى را كه خدا بخواهد، آنگاه بار ديگر در صور دميده مىشود، ناگاه همه آنان بر پاى ايستاده [مات و مبهوت به هر سو] مىنگرند [كه سرانجام كارشان چه خواهد شد!]
﴿فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَساءَلُونَ* فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ* وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ﴾
پس هنگامى كه در صور دميده شود، در آن روز نه ميانشان خويشاوندى و نسبى وجود خواهد داشت و نه از اوضاع و احوال يكديگر مىپرسند؛* پس كسانى كه اعمال وزن شده آنان سنگين [و باارزش] است، همانانند كه رستگارند. و كسانى كه اعمال وزن شده آنان سبك [و بىارزش] است، همانانند كه سرمايه وجودشان را از دست داده و در دوزخ جاودانهاند.
و در صور دميده شود، ناگاه همه آنان از قبرها به سوى پروردگارشان مىشتابند.* مىگويند: اى واى بر ما، چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟ اين واقعيتى است كه [خداى] رحمان وعده داده بود و پيامبران راست گفته بودند!!
پس زمانى كه در صور دميده شود،* آن روز، روز بسيار سختى است،* بر كافران آسان نيست.
چون نفخه صور دميده شود تمام مردگان زنده گشته و نيك و بد به محضر حضرت ربّ الأرباب شتافته و براى رسيدن به جزاى عمل نيك و بد محشور مىشوند.
پس به پروردگارت سوگند، آنان را [كه بدون دليل و از روى جهل و نادانى منكر زنده شدن مردگانند] با شياطين محشور مىكنيم، سپس آنان را در حالى كه به زانو درآمدهاند، گرداگرد دوزخ حاضر خواهيم كرد.
قيامت روز عجيبى است، روزى است كه اوّلين و آخرين در آن جمعند، روزى است كه به تمام پروندهها بدون اين كه به كسى ذرّهاى ظلم كنند رسيدگى مىشود، روزى است كه بايد هر انسانى به جزاى اعمالش برسد، روزى است كه بايد از صراط عبور كرد، روزى است كه پايانش براى اهل ايمان، بهشت و براى اهل فسق و فجور، جهنّم است. براى آن روز به تناسب عقايد و اخلاق و اعمال مردم اسامى عجيبى است كه مرحوم فيض كاشانى در «المحجة البيضاء»
در چنين روزى با اين همه اسما و صفات كه نمايشگر حقيقت اين روز است با هر كس مطابق اعمال و عقايد و اخلاقى كه در دنيا داشته و با خود به آخرت برده، معامله مىشود، اگر خير باشد جزايش بهشت و رضاى حقّ است، اگر شرّ است جزايش سخط و عذاب جهنّم است. اكنون لازم است به پارهاى از جزاى اعمال نيكو و اخلاق حسنه و عقايد صحيحه ونيز پارهاى از جزاى اخلاق سيّئه و اعمال فاسده و عقايد باطله در آن روز اشاره شود:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
قيمت بهشت «لا إله إلّا اللَّه» است.
آن كس كه به حقيقت لا إله إلّا اللَّه مىگويد قيمت راستى اين گفتار و اظهارش بهشت است، چرا كه لا إله إلّااللَّه نفى حكومت طاغوت، شيطان، هواى نفس، غرايز و شهوات باطل در زندگى است. لا إله إلّا اللَّه، نماز، روزه، حجّ، زكات، خمس، امر به معروف و نهى از منكر و جهاد و تولّى و تبرّى است، گويندهاى كه ملتزم به لوازم لا إله إلّااللَّه است البتّه ثمن گفتارش بهشت است، به همين خاطر در روايت ديگر نبىّ اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هر چيزى در جهان همتا و نظيرى دارد مگر سه چيز:
اول: ذات مقدس احديّت.
دوم: لا اله الّا اللَّه كه آن را هموزن نيست (البته گفتار با عمل، مَن ثَقُلَت موازينه).
سوم: اشكى كه از خوف خدا به چشم آيد كه هموزن ندارد و اگر بر چهره بريزد آن چهره را خوارى و ناراحتى نخواهد بود.
قرآن، نبوّت، امامت، ايمان به انبيا، اعتقاد به ملائكه، اعمال صالحه، اخلاق حسنه، عقايد حقّه، همه و همه از لوازم لا إله إلّا اللَّه و از شؤون حضرت اللّه است، گفتارى كه گويندهاش ملتزم به لوازم گفتار است ثمنى چون بهشت دارد، ورنه شمر و عمر سعد و معاويه و يزيد و خولى و سنان هم به زبان لا إله إلّا اللَّه مىگفتند!
در مسئله التزام به لوازم توحيد است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
بهترين عبادت گفتن لا إله إلّا اللَّه است.
در قسمتى از يك روايت مفصّل، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به مردم فرمود:
اى گروه مردم! هر كس با اقرار به توحيد و كلمه لااله الّا اللَّه مخلصانه بدون آن كه چيزى به آن مخلوط كند خدا راملاقات نمايد اهل بهشت است. امام علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) بپا خاست و عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت، چگونه اين كلمه را مخلصانه بگويد و چيزى به آن مخلوط نكند، براى ما بيان كن تا حدّ آن را بشناسيم؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: آرى، براى دنيا خواهى و حرص بر جمع آورى مال و خشنود بودن به امور مادّى و گناه و معصيت و بردگى و بندگى و پول اين كلمه را نگويد. و متأسّفانه مردمى چنين اند كه:
گفتارشان گفتار نيكان ولى كردارشان كردار ستمگران و تبهكاران است؛ با زبان، شهادت به توحيد مىدهند امّا هر فسق و فجورى را مرتكب مىشوند؛ پس هر كس خداى عزّ و جلّ را ديدار كند و در او اين خصلتها نبوده و قولش لا إله إلّا اللَّه باشد بهشت براى اوست، هرگاه دنيا را بگيرد و آخرت را ترك كند، اهل دوزخ است!
آرى، اعتقاد و عمل بايد با گفتار هماهنگ باشد ورنه آن گفتار پشيزى ارزش معنوى ندارد؛ بايد گفت و سر خود را از پى گفتار روانه كرد. آرى، اين گفتن، گفتن است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:هر كس با اخلاص لااله الّا اللَّه گويد داخل بهشت مىشود و اخلاص در آن به اين است كه شهادت به وحدانيّت حق، او را از معاصى بازدارد.
امام رضا (عليه السلام) در سفر نيشابور در حديث مشهور سلسلة الذّهب از قول پدرانش از قول رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، از قول حضرت حقّ عزّوجلّ فرمود:
لا اله الّا اللَّه دژ و حصار من است، پس هر كس در اين دژ وارد شود از عذاب من ايمن است. هنگامى كه مركب حركت كرد به آواز بلند فرمود: با شروط آن و من خود يكى از شروط آن مىباشم.
يعنى اقرار به امامت من و اين كه رهبر مفترض الطاعه من هستم، نه حاكمان بنى عبّاس؛ لا إله إلّا اللَّه در جنب ولايت ما صحيح است نه در جنب حكومت بنى عبّاس كه در آن جا كلمه حقّ است ولى از آن اراده باطل مىشود!
به قول عارف بزرگ سيف فرغانى:
چون هر چه غير اوست به دل ترك آن كنى
بر فرق جانِ تو نهد از حبّ خويش تاج
در نصرت خرد كه هوا دشمن وى است
با نفس خود جدل كن و با طبع خود لجاج
گر در مَصاف آن دو مخالف شوى شهيد
بيمار به دَم چو مسيحا كنى علاج
چون نفس تند گشت به سختيش رام كن
سردى دهد طبيب چو گرمى كند مزاج
با او موافقت مكن اندر خلاف عقل
محتاج نيست شب كه سياهش كنى به زاج
روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نشسته بود و تنى چند از يارانش از جمله حضرت علىّ بن ابيطالب (عليه السلام) گرد او بودند، حضرت فرمود: هر كس لا إله إلّا اللَّه گويد وارد بهشت مىشود، پس دو تن از ياران گفتند: ما مىگوئيم: لا إله إلّا اللَّه، پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:
همانا لا إله إلّا اللَّه از اين شخص- اشاره به حضرت مولا- و شيعيان قبول مىشود، باز آن دو تن تكرار كرده گفتند: ما نيز مىگوئيم، پيامبر دست بر سر على گذارد آنگاه به آن دو نفر گفت: علامت پيروى از او اين است كه: بيعت او را نشكنيد و در مسند و مقام او ننشينيد، سخنش را تكذيب نكنيد.
شاعر گرانمايه ميرزا غفّار طارمى متخلّص به غفّار، در وصف حضرت مولا گويد:
اى به وجودت شده اثبات من
كرده تجلّى برِ مرآت من
غير تو كى مىشود آيات من
مانع فيض است حجابات من
نيست مرا غير تو در دين ضرور
گر چه دهد روضه رضوان و حور
هشت بهشتىّ و غلام و قصور
اى كه تويى بر همه عالم عبور
حبّ تو روز ازلم شد سرشت
صادر اوّل سر لوحم نوشت
هر كه در اين مزرعه حبّ تو كشت
يوم ملاقات نشد قبح و زشت
مظهر حقّىّ و صفات رحيم
منجى نوحى تو ز بحر عظيم
نار خليل است چو طور كليم
چونكه قديمىّ و به اشياء عليم
بر در تو جمله شاهان مقيم
ناطقه در وصف تو گشته بكيم
يك نفسم ده كه شوم من كليم
اى كه تويى بر دل غفّار عليم
مفضّل بن عمر كوفى از حضرت صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:
خداوند متعال براى مؤمن تعهّد فرموده امرى را، مفضّل مىگويد: عرض كردم؟ كدام است؟ فرمود: خداوند تعهّد كرده براى مؤمن در صورتى كه اقرار به پروردگارى او و نبوّت محمّد (صلى الله عليه و آله) و رهبرى و ولايت على (عليه السلام) نمايد و واجبات الهى را به جاى آورد او را در جوار خود- يعنى مقام قربش ساكن گرداند و مانع از وصول او بدين مقام نگردد. مفضّل گويد: عرض كردم: به خدا سوگند اين بخشش و احترامى است كه مانندش براى آدميان نيست، سپس حضرت فرمود: عمل كمى بجاى آريد و لذّت فراوان ببريد!!
هر كس وضو بگيرد و وضويش را با دستمال خشك كند برايش يك حسنه است و هر كس وضويش را با دستمال خشك ننمايد تا آب وضو خودش خشك شود برايش سى حسنه است.
و نيز فرمود:
هر كس وضو بگيرد سپس در رختخواب خود برود، بخسبد در حالى كه بستر او مانند مسجد او خواهد بود.
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هر كس وضوى خود را شاداب و كامل به جاى آورد، نماز خويش را نيكو بخواند، وزكات مالش را بپردازد و خشم خود را فرو نشاند و زبانش را از گناهان مربوطِ به زبان ببندد و براى گناه خود با توبه طلب آمرزش كند و نسبت به اهل بيت پيامبر خويش خيرخواه باشد، البتّه تمام حقايق ايمان در او كامل شده و درهاى بهشت به روى او باز است.
امام صادق (عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل مىكند:
خداوند واجب مىنمايد بهشت را بر آن جوانى كه در آيينه زياد نگاه كند و در هر مرتبه حمد الهى را براى نعمت جوانى به جاى آورد.
هر كس به سوى مسجد روان شود، قدم به هيچتر و خشكى نمىگذارد مگر آن كه از آن جا تا زمين هفتم براى او پروردگار را تسبيح كنند.
توضيح: از آن جا كه به فرموده قرآن، همه موجودات تسبيح خوان حقّند و شعور توحيد در ذات آنان است، قدمى كه در راه حقّ برداشته شود آن قدر با ارزش است كه بر روى هر چيزى واقع شود، از آن نقطه تا طبقه هفتم زمين از روى بهجت و سرور تسبيح خدا گفته شود و ثواب آن به نفع رونده به مسجد است.
ابان بن تَغْلِب مىگويد: امام صادق (عليه السلام) به من فرمود:
اى ابان! اين نمازهاى پنجگانه را هر كس بپا دارد و مراقب وقت آن باشد، پروردگار را ملاقات كند در حالى كه قراردادى و سندى با خداوند دارد كه او را داخل بهشت گرداند، ولى اگر مواظب اوقات آن نشد چنين سندى ندارد، چنانكه پروردگار بخواهد او را مىبخشد و اگر بخواهد عذاب و توبيخ كند!
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هر كس در مسجدى از مسجدهاى خدا چراغى روشن كند، همواره حاملان عرش الهى و فرشتگان از براى او طلب آمرزش كنند تا روشنى آن چراغ باقى است.
امام باقر (عليه السلام) فرمود:
هر كس هفت سال براى خدا اذان بگويد در روز رستاخيز بدون گناه وارد محشر مىشود.
هر مؤمنى در غير حال نماز سجده شكر جهت نعمتى بجا آورد خداوند به آن خاطر ده حسنه براى او بنويسد و ده گناه از نامه عملش پاك كند و ده درجه براى او در بهشت بالا برد.
براى نمازگزار سه فائده است:
1- هرگاه به نماز ايستد، از بالاى فضا تا فرق سر او نيكويىها ريزش دارد.
2- فرشتگان از زير پا تا بالاى آسمان بر او احاطه دارند.
3- فرشتهاى به او ندا مىدهد: اى نمازگزار! اگر بدانى با كه مناجات مىكنى هيچ گاه التفاتى و توجّهى به سوى ديگرى نخواهى كرد.
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هر كس در نماز جماعت با ايمان و به خاطر آمرزيده شدن تمام گناهانى كه بين خود و خدا داشته، شركت كند، عمل از سر گيرد. [كنايه از آمرزش همه گناهان است.]
اصبغ بن نُباته مىگويد: امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود:
سعدى چه نيكو مىسرايد:
هر شب انديشه ديگر كنم و راى دگر
كه من از دست تو فردا بروم جاى دگر
بامدادان كه برون مىنهم از منزل پاى
حسن عهدم نگذارد كه نهم پاى دگر
هر كسى را سر چيزىّ و تمنّاى كسى است
ما به غير از تو نداريم تمنّاى دگر
زان كه هرگز به صفاى تو در آيينه وهم
متصوّر نشود صورت و بالاى دگر
وامقى بود كه ديوانه عذرائى بود
منم امروز و تويى وامق
وقت آنست كه صحرا گل و سنبل گيرد
خلق بيرون شده هر قوم به صحراى دگر
بامدادان به تماشاى چمن بيرون آى
تا فراق از تو نماند به تماشاى دگر
هر صباحى غمى از دور زمان پيش آيد
گويم اين نيز نهم بر سر غمهاى دگر
باز گويم نه كه دوران حيات اين همه نيست
سعدى امروز تحمّل كن و فرداى دگر
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در وصيّت لحظات آخر عمرش فرمود:
خدا را خدا را، در امر زكات رعايت كنيد كه موجب خاموشى غضب پروردگار است.
هر كس محض رضاى خدا حج بجا بياورد و قصد ريا يابه گوش مردم رساندن نداشته باشد، مسلّماً خداوند او را مىآمرزد.
خواب روزهدار در ماه رمضان عبادت، سكوتش تسبيح خدا، عملش مورد قبول درگاه الهى و دعاى او مستجاب است.
محّمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام) از حضرت سجّاد (عليه السلام) روايت مىكند:
هر مؤمنى كه چشمش براى كشته شدن امام حسين (عليه السلام) اشك بريزد تا بر گونهاش روان گردد، خداوند او را در بهشت در غرفه ما جاى دهد كه روزگارى دراز در آن ساكن باشد، هر مؤمنى كه از ديدهاش اشك بريزد تا بر رخسارش جارى شود براى رنج و آزارى كه از جانب دشمن در اين دنيا به ما رسيده است خداوند عالم او را در بهشت در مكانى صالح و شايسته مسكن دهد و هر مؤمنى كه در دوستى با ما در راه پيروى ما رنجى بدو رسد و چشمش گريان گردد تا بررويش بريزد به خاطر زحمت و رنجى كه در راه اطاعت و دوستى ما به او رسيده، خداوند رنج و ناراحتى قيامتش را بگرداند و او را از خشم و عذاب خود ايمنى دهد.
حافظ قرآن و عمل كننده به آن همدم و همنشين فرشتگان شايسته حقّ است.
ابوبصير از امام صادق (عليه السلام) روايت مىكند: خداوند بزرگ به پيامبرش داود وحى فرستاد كه:
اى داود! هرگاه از بنده مؤمن من گناهى سرزند و سپس از آن دست كشيده توبه كند و چون ياد آن گناه كند از من شرمنده شود، من او را بيامرزم و از ياد فرشتگان محافظش ببرم و به نيكى و ثواب بدل كنم و پروا ننمايم كه من مهربانترين مهربانانم.
امام باقر (عليه السلام) فرمود:
براى آموزگارى كه خوبى به مردم بياموزد و راه خير و صلاح زندگى را نشان دهد، همه جنبندگان روى زمين و ماهيان دريا و هر كوچك و بزرگ و ريز و درشتى در زمين و آسمانِ خدا براى او طلب آمرزش مىكنند!
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
همدمى وهمنشينى با مردم متديّن و خداشناس شرف و بزرگى دنيا و آخرت است.
امام باقر (عليه السلام) فرمود:
چهار خصلت است در هركس باشد خداوند براى او خانهاى در بهشت بنا كند:
1- پناه دادن به يتيم 2- مهربانى با ضعيف 3- نيكويى به پدر و مادر 4- مهربانى و نرمخويى با زيردست.
ابوحمزه ثمالى مىگويد: از حضرت باقر (عليه السلام) شنيدم مىفرمود:
هر كس از تعرّض به عِرض و آبروى مردم خويشتن دارى كند خداوند عذاب قيامت را از وى دور سازد و هر كس عصبانيّت و خشم خود را درباره مردم فرونشاند خداوند در قيامت گناهانش را ببخشد.
خداوند سه گروه را بدون حساب به بهشت ببرد: رهبر عدالت پيشه، تاجر راستگو، پيرمردى كه عمر خود را در طاعت خدا بسر برده است.
هر كس مؤمن گرسنهاى را سير كند خداوند براى او در بهشت سفرهاى ترتيب دهد كه همه جنّ و انس از سر آن سير برخيزند!
هر مسلمانى محض خاطر خدا به مسلمان ديگر قرض الحسنه بدهد، خداوند هر روز ثواب صدقه دادن به حساب او ثبت كند تا زمانى كه مالش از سوى بدهكار برگردد.
امام صادق (عليه السلام) از پدرانش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل مىكند:
تمام عرصه محشر در قيامت همچون آتش است، به غير از سايبان مؤمن كه آتش نيست به علت اين كه صدقه او در دنيا سايبان او در قيامت است.
در هر صورت آيات قرآن و روايات و اخبار، ثواب و اجر و مزد هر عمل نيكى را چه كم چه زياد، چه در نهان چه در آشكار بيان كرده كه با مراجعه به آن مىتوان بر تمام زواياى اين مسئله آگاه شد.
امّا عقوبت مجرمان: گذشته از آيات قرآن كه در دسترس همگان، است روايات عجيبى دراين باب وارد شده كه به گوشهاى از آن روايات لازم است اشاره شود:
شما را از غفلت و بى توجّهى به حقايق زنهار مىدهم كه هر كس غفلت ورزد به ضرر خويش اقدام كرده؛ و شما را از سبك شمردن دستور الهى بر حذر مىدارم كه هر كس دستور خدا را سبك بشمارد خداوند او را در قيامت خوار و بىمقدار سازد.
امام كاظم (عليه السلام) فرمود:
تهمت زننده، غشّ كننده و كسى كه خير خواه مردم نيست و غيبت كننده، هر چهار گروه از رحمت خدا بدورند.
حسين بن علا مىگويد: از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم كه فرمود:
اگر همه اهل زمين امامت و رهبرى و واجب الاطاعه بودن اميرالمؤمنين (عليه السلام) را انكار كنند و از اطاعتش سر باز زنند خداوند همه را عذاب خواهد كرد و به دوزخشان خواهد فرستاد.
هر كس مدّعى امامت و پيشوائى و رهبرى مسلمانان شود و در حقيقت لايق اين مقام نباشد، كافر است.
امام باقر (عليه السلام) از نوشته اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل مىكند:
سه خصلت است كه دارندگان آن نميرند تا مجازات و وبال آن را در دنيا ببينند: ستمكارى، قطع رحم، قسم دروغى كه به آن با خداوند بزرگ مبارزه شود.
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) مكرّر مىفرمود:
نيرنگ به مردم و فريب دادن آنان دو گناهى است كه كنندهاش در آتش دوزخ است!
امام على (عليه السلام) فرمود:
بهشت بر سه كس حرام است: سخنچين، خونريز، شرابخوار.
هر كس نابجا تعصّب ورزد خداوند پيشانى بندى از آتش بر سر او بندد.
سه كس را خداوند عزّوجلّ نظر رحمت نيفكند: آن كه بزرگى بفروشد، آن كه از تكبّر دامن روى زمين كشد، آن كه با سوگند دروغ متاع خويش را رواج دهد. سپس فرمود: به راستى كه بزرگ منشى مخصوص پروردگار عالميان است.
امام باقر و صادق (عليه السلام) فرمودند:
در قلب هر كس ذرّهاى از كبر باشد وارد بهشت نمىشود.
هر جوان نورسى كه در ميان قومى پرورش يابد و آنان وى را در گناهى كه از او سر زند مجازات و توبيخ و تأديب نكنند، خداوند عزّوجلّ نخستين عقوبتى كه بر آنان روا دارد آن است كه روزى آنها را كاهش دهد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
هر كس مرتكب گناهى شود و خندان باشد، در حال گريه به دوزخ رود.
كسى كه شهادت دروغ بدهد، از آن مكان گام برنداشته جهنّم بر او لازم و حتم گردد.
هر كس براى اثبات يا نفى حقّى قسم ياد كند و بداند كه دروغ مىگويد، گويى به مبارزه با خداوند بزرگ برخاسته است.
عبّاد بن كثير نَوّاء مىگويد: از امام باقر پرسيدم: كباير كدامند؟ حضرت فرمود:
آن اعمالى كه خداوند بر ارتكاب آنها وعده آتش داده است.
امام باقر (عليه السلام) فرمود:
حمّاد رازى مىگويد: حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمود:
هر كس يك روز از ماه رمضان را بدون عذر شرعى روزه نگيرد، روح ايمان از او جدا مىشود!
مُعَلَّى بن خُنَيْس مىگويد: حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمود:
خداوند سبحان فرموده: هر كس بنده مؤمن مرا پست شمارد يا او را خوار و ذليل گرداند خود را آماده مبارزه با من نموده (يا به من اعلان جنگ داده است) و آن كه بنده مؤمن را تجليل و احترام نمايند از غضب و خشم من در امان است.
هر كس به مرد مؤمن يا به زن مؤمنهاى افترا ببندد و آنان را به چيزى كه در آنها نيست تهمت زند، خداوند او را روز قيامت در طينت خبال برانگيزد و نگهدارد تا از عهده آنچه گفته بيرون آيد. راوى مىگويد: گفتم: طينت خبال چيست؟ فرمود: چركابى كه از عورت زنان بدكاره بيرون مىآيد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
چهار چيز است كه يكى از آنها داخل زندگى كسى نشد مگر آن كه آن را ويران ساخت و بركت را از آن جا دور كرد: خيانت، دزدى، بادهنوشى، زنا.
كسى كه كارش به طور مكرّر زنا يا دزدى يا ميگسارى است كيفرش همچون كيفر بت پرست است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:
كار امّت من همواره به خير و خوبى و صلاح است تا وقتى كه به يكديگر خيانت نكنند و امانت را به صاحبش برسانند و زكات مال خود را بدهند و هرگاه اين دستورها را به كار نبستند گرفتار به قحطى و خشكسالى خواهند شد.
امام صادق (عليه السلام) به نقل از امام على (عليه السلام) فرمود:
همانا در جهنّم آسيابى است كه خرد مىكند، بعد فرمود: آيا نمىپرسيد چه چيز را خرد مىكند؟ پرسيدند: يا اميرالمؤمنين چه چيز را خرد مىكند؟ فرمود:
علماى فاجر، قاريان فاسق، زمامداران ستمكار، وزيران خيانتكار و كدخدايان دروغزن را. همانا در دوزخ شهرى است كه آن را حصينه مىگويند، آيا نمىپرسيد در آن چيست؟ پرسيدند: چيست؟ فرمود: دستهايى كه با رهبرى مصلح و امامى بر حقّ پيمان بست ولى آن پيمان را شكست.
هر حرف و مكتب من درآوردى، بدعت و گمراهى است و هر گمراهى راهش به سوى آتش است.
هر كس متولّى كارى از امور مسلمانان شود و وظيفه خود را صحيح و درست انجام ندهد و صاحب حقّ را به حقّش نرساند، خداوند وى را از رحمتش بى نصيب گرداند.
پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود:
چون روز قيامت شود منادى حقّ ندا دهد: كجايند بيدادگران و اعوانشان و آنان كه براى آنها ليقه به دوات گذاشتند، يا سركسيه و جوالى را براى آنها ريسمان بستند، يا قلمى را اصلاح نمودند، پس همه اعوان را با خود ظالمان قرار دهيد.
امام صادق (عليه السلام) از پدرش امام باقر (عليه السلام) نقل فرمود كه:
زناكار را شش عقوبت و وبال است: سه در دنيا و سه در آخرت. امّا آنچه در دنياست: رفتن نور چهره، فقر، پيش افتادن مرگ. و امّا آنچه در آخرت است:خشم حقّ، سوء محاسبه، خلود در آتش.
اين بود اجر و مزد نيكوكاران وعقاب بدكاران كه حضرت سجّاد (عليه السلام) در جملات مورد بحث به آن اشاره فرمودهاند و من به اندازه لازم به تفصيل و توضيح آن با كمك حضرت محبوب اقدام كردم.
حكيم سنائى در زمينه عمر و دنيا و حساب و كتاب وتوحيد چه نيكو سروده است:
مسلمانان سراى عمر در گيتى دو در دارد
كه خاص و عام و نيك و بد بدين هر دو گذر دارد
دو در دارد حيات و مرگ كاندر اوّل و آخر
يكى قفل از قضا دارد يكى بند از قدر دارد
چو هنگام بقا باشد قضا اين قفل بگشايد
چو هنگام فنا آيد قدر اين بند بردارد
اجل در بند تو دائم تو در بند امَل آرى
اجل كار دگر دارد امَل كار دگر دارد
هر آن عالم كه در دنيا به اين معنى بينديشد
جهان را پر خطر بيند روان را پر خطر دارد
هر آن كس كو گرفتار است اندر منزل دنيا
نه درمان اجل دارد نه سامان حذر دارد
طمع در سيم و زر چندين مكن گر دين و دل خواهى
كه دين و دل تبه كرد آن كه دل در سيم و زر دارد
چه نوشى شربت نوشين و آخر ضربت هجران
همه رنجت هَبا
سنايى را مسلّم شد كه گويد زهد پرمعنا
نداند قيمت نظمش هر آن كو گوش كر دارد
______________________________
(6)- مجموعة ورّام: 1/ 5؛ كنز العمال: 16/ 242، حديث 44312.
(7)- مجموعة ورّام: 1/ 4؛ مسند أبى يعلى: 7/ 302، با كمى اختلاف.
(8)- مجموعة ورّام: 1/ 2؛ المحلى، ابن حزم: 10/ 40.
(9)- مجموعة ورّام: 1/ 3؛ الزهد و صفة الزاهدين: 66، حديث 123.
(13)- خمار: چادرزنان، پارچهاى كه به وسيله آن زن خود را مىپوشاند، حجاب.
(14)- معجر: پارچهاى كه زنان بر سر افكنند، چارقد، روسرى.
(17)- بلاغة الإمام علىّ بن الحسين: 194.
(18)- كلمة الرسول الاعظم: 136.
(20)- تحف العقول: 409؛ بحار الأنوار: 75/ 321، باب 25.
(21)- مشكاة الأنوار: 304؛ بحار الأنوار: 68/ 172، باب 64، حديث 4.
(22)- خاتمة مستدرك الوسائل: 2/ 259، به نقل از رساله بغية المريد.
(23)- نجم الثاقب: 2/ 776- 778، باب 7، حكايت 95.
(24)- غرر الحكم: 160، حديث 3061.
(25)- غرر الحكم: 149، حديث 2714؛ مستدرك الوسائل: 12/ 150، باب 94، ذيل حديث 13753.
(26)- غرر الحكم: 167، حديث 3291؛ بحار الأنوار: 100/ 38، باب 2، حديث 85.
(27)- غرر الحكم: 159، حديث 3025؛ عيون الحكم والمواعظ: 159.
(28)- غرر الحكم: 132، حديث 2277؛ عيون الحكم والمواعظ: 147.
(29)- غرر الحكم: 151، حديث 2789.
(31)- شانزده رساله، شاه داعى: 7- 14.
(32)- بحار الأنوار: 1/ 164، باب 1، حديث 2؛ الكافى: 1/ 34، حديث 1.
(33)- كلمة الرسول الأعظم: 87- 88؛ بحار الأنوار: 74/ 162، باب 7، حديث 169؛ دعائم الاسلام: 1/ 79.
(34)- كلمة الرسول الأعظم: 87- 88.
(35)- كلمة الرسول الأعظم: 108.
(36)- كلمة الرسول الأعظم: 109.
(37)- بحار الأنوار: 79/ 206، باب 1، حديث 11؛ الخصال: 1/ 322، حديث 6؛ كلمة الرسول الأعظم: 109.
(39)- كلمة الرسول الأعظم: 112.
(40)- بحار الأنوار: 74/ 162، باب 7، حديث 162؛ تحف العقول: 56؛ كلمة الرسول الأعظم: 115.
(41)- بحار الأنوار: 74/ 178، باب 7؛ اعلام الدين: 333؛ كلمة الرسول الأعظم: 127.
(49)- مفاتیح الجنان: دعای ابوحمزه ثمالی
(58)- بحار الأنوار: 6/ 126، باب 4، حديث 4؛ بحار الأنوار: 68/ 266، باب 76، حديث 13.
(59)- روضة الواعظين: 2/ 430؛ مشكاة الأنوار: 304؛ كنز العمال: 15/ 551، حديث 42139.
(60)- بحار الأنوار: 6/ 127، باب 4، حديث 11؛ الخصال: 1/ 33، حديث 1؛ التوحيد: 288، باب 41، حديث 6.
(61)- بحار الأنوار: 6/ 128، باب 4، حديث 13؛ الخصال: 1/ 74، حديث 115.
(62)- بحار الأنوار: 6/ 129، حديث 19؛ الامالى، شيخ مفيد: 190، حديث 17.
(63)- بحار الأنوار: 6/ 154، باب 6، حديث 9؛ معانى الأخبار: 288، حديث 3؛ المحجة البيضاء: 8/ 254.
(64)- بحار الأنوار: 6/ 155، باب 6، ذيل حديث 9؛ معانى الأخبار: 289، حديث 4.
(65)- بحار الأنوار: 6/ 155، باب 6 حديث 10؛ معانى الأخبار: 290، حديث 6.
(66)- بحار الأنوار: 6/ 156، باب 6، حديث 13؛ معانى الأخبار: 290، حديث 9.
(67)- بحار الأنوار: 12/ 74، باب 3، حديث 25؛ عوالى اللآلى: 1/ 274، حديث 100.
(72)- نور الثقلين: 4/ 383- 384، ذيل آيه 26 سوره يس.
(73)- بحار الأنوار: 6/ 267، باب 8، حديث 115؛ الكافى: 3/ 242، حديث 2.
(75)- بحار الأنوار: 6/ 161، باب 6، حديث 28؛ جامع الأخبار: 170.
(76)- بحار الأنوار: 22/ 374، باب 11، حديث 13.
(79)- بحار الأنوار: 6/ 276، باب 8؛ المحجة البيضاء: 8/ 309.
(88)- ثواب الأعمال: 3؛ وسائل الشيعة: 15/ 225، باب 15، حديث 30338.
(89)- ثواب الأعمال: 4؛ مستدرك الوسائل: 5/ 321، باب 23، حديث 5988.
(90)- بحار الأنوار: 73/ 360، باب 67، حديث 30؛ ثواب الأعمال: 281.
(91)- ثواب الأعمال: 5؛ وسائل الشيعة: 15/ 256، باب 23، حديث 20438.
(92)- ثواب الأعمال: 6؛ بحار الأنوار: 3/ 7، باب 1، حديث 16.
(93)- زاج: نوعى سنگ معدنى كه چون آب به آن رسد سياه مىشود.
(94)- بحار الأنوار: 23/ 84، باب 4، حديث 25؛ بشارة المصطفى: 268.
(95)- بكيم: گنگ و كر و كور و لال مادر زاد.
(96)- ثواب الأعمال: 15؛ بحار الأنوار: 3/ 3، باب 1، حديث 6.
(97)- ثواب الأعمال: 16؛ بحار الأنوار: 77/ 330، باب 6، حديث 4.
(98)- ثواب الأعمال: 18؛ مفتاح الفلاح: 212؛ كشف اللثام: 121.
(99)- ثواب الأعمال: 26؛ بحار الأنوار: 79/ 218، باب 1، حديث 35.
(100)- ثواب الأعمال: 25؛ وسائل الشيعة: 7/ 173، باب 21، حديث 9038.
(101)- بحار الأنوار: 81/ 13، باب 8، حديث 91؛ مكارم الأخلاق: 297.
(102)- ثواب الأعمال: 28؛ بحار الأنوار: 80/ 17، باب 6، حديث 28.
(103)- ثواب الأعمال: 29؛ بحار الأنوار: 81/ 15، باب 8، حديث 94.
(104)- ثواب الأعمال: 31؛ بحار الأنوار: 81/ 146، باب 13، حديث 40.
(105)- ثواب الأعمال: 35؛ بحار الأنوار: 83/ 201، باب 44، حديث 12.
(106)- ثواب الأعمال: 3؛ بحار الأنوار: 79/ 215، باب 1، حديث 30.
(110)- ثواب الأعمال: 46؛ بحار الأنوار: 93/ 27، باب 1، ذيل حديث 57.
(111)- ثواب الأعمال: 46؛ بحار الأنوار: 96/ 24، باب 2، حديث 101.
(112)- ثواب الأعمال: 51؛ بحار الأنوار: 93/ 253، باب 30، حديث 21.
(113)- ثواب الأعمال: 83؛ بحار الأنوار: 44/ 281، باب 34، حديث 13.
(114)- ثواب الأعمال: 101؛ وسائل الشيعة: 6/ 176، باب 5، حديث 7667؛ الأمالى، شيخ صدوق: 59، حديث 6.
(115)- وسائل الشيعة: 16/ 74، باب 86، حديث 21017؛ بحار الأنوار: 6/ 28، باب 20، حديث 30.
(116)- ثواب الأعمال: 131؛ بحار الأنوار: 2/ 17، باب 8، حديث 40.
(117)- ثواب الأعمال: 132؛ بحار الأنوار: 1/ 199، باب 4، حديث 2.
(118)- ثواب الأعمال: 133؛ بحار الأنوار: 72/ 20، باب 33، حديث 15.
(119)- ثواب الأعمال: 133؛ بحار الأنوار: 72/ 54، باب 42، حديث 16.
(120)- ثواب الأعمال: 133؛ بحار الأنوار: 100/ 98، باب 1، حديث 32.
(121)- ثواب الأعمال: 137؛ بحار الأنوار: 71/ 385، باب 23، حديث 103.
(122)- ثواب الأعمال: 138؛ بحار الأنوار: 100/ 139، باب 1، حديث 6.
(123)- ثواب الاعمال: 140؛ بحار الأنوار: 93/ 124، باب 14، حديث 36.
(124)- ثواب الأعمال: 203؛ بحار الأنوار: 69/ 227، باب 112، حديث 3؛ المحاسن: 1/ 96، حديث 58.
(125)- بحار الأنوار: 75/ 333، باب 25، ذيل حديث 9؛ مستدرك الوسائل: 9/ 122، باب 132، حديث 10425.
(126)- ثواب الأعمال: 209؛ بحار الأنوار: 69/ 134، باب 101، حديث 11؛ المحاسن: 1/ 89، باب 15، حديث 36.
(128)- ثواب الأعمال: 220؛ بحار الأنوار: 75/ 174، باب 22، حديث 23؛ الخصال: 1/ 124، حديث 119.
(130)- ثواب الأعمال: 270؛ بحار الأنوار: 101/ 376، حديث 31.
(131)- بحار الأنوار: 70/ 291، باب 133، حديث 18؛ الكافى: 2/ 318، حديث 4.
(133)- ثواب الأعمال: 221؛ بحار الأنوار: 70/ 215، باب 130، حديث 6.
(134)- ثواب الأعمال: 223؛ بحار الأنوار: 97/ 78، باب 1، حديث 32.
(136)- ثواب الأعمال: 225؛ مجموعة ورام: 2/ 267؛ الأمالى، شيخ صدوق: 482، حديث 2.
(137)- ثواب الأعمال: 226؛ بحار الأنوار: 101/ 311، باب 1، حديث 28؛ وسائل الشيعة: 23/ 203، حديث 29370.
(143)- ثواب الأعمال: 242؛ عوالى اللآلى: 1/ 363، حديث 47.
(144)- ثواب الأعمال: 244؛ بحار الأنوار: 76/ 140، باب 86، حديث 47.
(146)- ثواب الأعمال: 251؛ بحار الأنوار: 72/ 172، باب 58، حديث 10.
(147)- ثواب الأعمال: 253؛ بحار الأنوار: 72/ 338، باب 81، حديث 14.
(148)- الكافى: 1/ 56، باب البدع والرأى، حديث 8؛ وسائل الشيعة: 16/ 272، باب 40، حديث 21547.
(149)- ثواب الأعمال: 260؛ عوالى اللآلى: 1/ 366، حديث 61.
(150)- ثواب الأعمال: 260؛ بحار الأنوار: 72/ 372، باب 82، حديث 17.