ترجمه
تفسیر
مرگ با هدايت و طاعت
گردش جهان آفرينش، هدفدار است. و انسان كه جزئى از آن است نيز بىهدف آفريده نشده است. اين هدف، جز تكامل انسان در تمام ابعاد وجود خود، چيز ديگرى نيست.
هدايت با آموزههاى دينى، فرستادن پيامبران و كتابهاى آسمانى و مسأله مرگ و معاد براى هدفمندى آفرينش بشر است.
قرآن كريم در مقام اشاره به همين حقيقت مىفرمايد:
و به نفس و آنكه آن را درست و نيكو نمود،* پس بزهكارى و پرهيزكارىاش را به او الهام كرد.* بىترديد كسى كه نفس را [از آلودگى پاك كرد و] رشد داد، رستگار شد.* و كسى كه آن را [به آلودگىها و امور بازدارنده از رشد] بيالود [از رحمت حق] نوميد شد.
گناهان و شكستن سدّهاى حدود الهى، مايه دورى از هدف آفرينش است.
انسانى كه زندگى او را، دروغ و فريب و ستم و جنايت تشكيل مىدهد، هرگز به هدف آفرينش نمىرسد و در حدّ يك حيوان باقى مىماند و انسانى كه زندگى او بر پايه ايمان و اسلام و تقوا و ارزشهاى اخلاقى برنامهريزى شود، به درجههاى بالاى كمال مىرسد و نيز خداوند در حقيقت راهيابى انسان مىفرمايد:
ما راه را به او نشان داديم يا سپاس گزار خواهد بود يا ناسپاس.
و نيز مىفرمايد:
و او را به راه خير و شر هدايت نكرديم [تا راه خير را بگزيند و راه شر را واگذارد؟]
در اينجا هدايت به معناى نشان دادن راه است كه هم در پرتو عقل و وجدان به صورت تكوينى و هم در پرتو تعاليم انبيا به صورت تشريعى بيان شده است.
راهنمايى در اين مرحله گام به گام است. تا زمانى كه او به راه هدايت و حقجويى گردن نهد و سپاسگزار نعمتها و پندگير از حوادث و بلايا باشد، به راهنمايى او ادامه داده مىشود.
و خداوند پيوسته با ابزار و زمينههاى گوناگونى كه در شريعت و طبيعت نهاده است به هدايت عنايت مىكند وگرنه او را به حال خويش رها مىسازد و اين رهايى و بىتوجّهى از وى، مايه گمراهى او تا پايان عمر خواهد شد.
جاهليّت در تاريخ
صدرالدين بلاغى در شرح آيات فوق به صفحهاى از تاريخ اشاره مىكند:
«جاهليّت در بسيط زمين؛ تاريخى قديم دارد. چنانكه ايمان در اين بسيط؛ تاريخى قديم دارد. اين هر دو تاريخ با انسان نخستين به آدم ابوالبشر و به فرزندان او مىپيوندند. چنانكه اين هر دو تاريخ به جوهر طبيعت بشرى و قابليّت آن براى پذيرش ضلالت و هدايت و جاهليّت و معرفت باز مىگردد ....
چنانكه ملاحظه مىشود منطق وحى در آيات نخستين، اوّلًا: به نفس انسان و آفريننده آن قسم ياد مىكند و آنگاه تذكّر مىدهد كه آفريدگار پس از آفرينش نفس فجور و تقوى را از رهگذر الهام به او نشان داده و پس از آن يادآور مىشود كه هر كس به تزكيه و تهذيب نفس بپردازد، رستگارى خواهد يافت. و اين همان طريق ايمان است. و هر كه آن را فاسد و تباه سازد دستخوش حرمان و گرفتار خسران خواهد شد و اين همان طريق جاهليّت است.
همچنين در آيه دوم خاطر نشان مىسازد كه خداوند راه رستگارى و هلاك را كه همان راه ايمان و جاهليّت است به آدمى نشان داده است و باز در آيه سوم تأكيد مىكند كه خداوند راه را به آدمى نشان داده و او مختار است كه به راه ايمان و از پى شاكران روان شود يا در طريق جاهليّت و جاده كفران گام بسپرد.
بنابراين هر عملى از جانب بشر در اين جهان سرزند و هر پيشامدى كه در زندگى براى بشر رخ دهد، بىگمان به مقتضاى همين سنّت الهى كه انسان را داراى طبيعت مزدوج و پذيراى هدايت و ضلالت آفريده، جريان مىپذيرد.
شكّ نيست كه بشر در طول زندگانى خود ادوار مختلفى از تطوّر و تحوّل را طى مىكند؛ گاهى اين تطوّر به معناى واقعى و مفهوم حقيقى كلمه جريان مىپذيرد و در اين صورت بشر، راه رشد و نمو و كمال را مىپيمايد و گاهى هم اين تطوّر به معنى باطل و در جهت انحراف از راه مستقيم سير مىكند. و بشريت در اين دو گونه تطوّر، صور و اشكال مختلفى متناسب با محيط و هماهنگ سطح تقدّم مادى و عملى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى به خود مىگيرد، ولى بشر در همگى مراحل اين تطوّر و در كليّه صور و اشكال مختلف آن، هيچگاه از دو وضع خارج نيست، يا وضع هدايت و يا وضع ضلالت و به عبارت ديگر يا اسلام و يا جاهليّت.
با توجّه به اين حقيقت به خوبى معلوم مىشود كه موضوع جاهليّت هيچگونه ارتباطى به زمان و مكان و پستى و بلندى سطح علم و صنعت و تمدّن و نظامات اجتماعى ندارد و هدايت در همه حال يك حقيقت است؛ چنانكه جاهليّت نيز در همه جا يك حقيقت است. و تنها اختلافى كه هست مربوط به صور و اشكال است ...
اما با همه اختلافى كه در صورت و شكل بروز و ظهور مىكند باز يك حقيقت به جاى خود محفوظ مىماند و آن حقيقت اين است كه اين اقتصاد و اجتماع و سياست و علم و هنر، يا در مسير هدايت است و يا در مسير ضلالت و به عبارت ديگر يا از شؤون اسلام است و يا از شؤون جاهليّت و از اينجا واضح مىگردد كه هيچگونه ارتباطى ميان طور و شكل معينى از اطوار و اشكال حيات يا تاريخ بشر با جاهليّت وجود ندارد.
دين در همه ادوار و اطوار خود مركّب از دو جزء اساسى و دو عنصر عقيده و شريعت بوده است، اما عنصر عقيده در كليّه ادوار و اعصار ثابت و تغييرناپذير بوده و هست و روح اين عنصر اين است كه آفريدگار جهان، معبود انسان خداى يگانه است. هر چند كه صور و اشكال عبادت در هر دين و آيينى متناسب با همان دين و آيين است و اما عنصر شريعت همواره رشد و تكامل مردم همچنان از سادگى به تعقيد و از اجمال به تفصيل گرائيده تا در رسالت تامّه و جامع پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) كه هر دو عنصر دين به اوج كمال خود رسيده و منطق وحى در مقام اشاره به همين حقيقت، گفته است:
امروز [با نصبِ على بن ابى طالب به ولايت، امامت، حكومت و فرمانروايى بر امت] دينتان را براى شما كامل، و نعمتم را بر شما تمام كردم، و اسلام را برايتان به عنوان دين پسنديدم.
در طول تاريخ، هميشه هدايت و جاهليّت دوشادوش و متعاقب يكديگر خودنمايى كردهاند ودر هر زمان كه خدا پيامبرى را برانگيخته و رسالتى را در اختيار مردم نهاده در هر طور و در هر سطحى از زندگى كه بودهاند. گروهى از ايشان به راه هدايت گراييده و گروهى ديگر يا در همان طور و يا در اطوار ديگر جاهليّت را برگزيدهاند و هدايت و جاهليّت در هر دو طور متناسب و هماهنگ با سطح زندگى مردم بوده است.
در اين مدّت چهارده قرنى كه از ظهور اسلام و آغاز انتشار دعوت و رسالت الهى آن گذشته، زندگانى بشر مراحلى از تطوّر و تغيير را طى كرده است و در طول اين مدّت، مردم جهان در هر دو طور كه مىزيستهاند و در هر سطح از تمدّن و فرهنگ كه مىبودهاند از دو فرقه تجاوز نكردهاند، يا در سلك اهل اسلام بودهاند و يا در عداد اهل جاهليّت؛ يا اقوامى بودهاند كه خدا را چنانكه مىبايد، شناخته و هدايت خدا و حكومت شريعت خدا در كلّيه شئون زندگانى خود پذيرفتهاند و اينان مسلمين ناميده مىشوند. و يا اقوامى بودهاند كه خدا را چنانكه مىبايد نشناخته و هدايت خدا و حكومت خدا را در شئون زندگانى خود نپذيرفتهاند، اينان اقوام جاهلى ناميده مىشوند اگرچه از رهگذر وراثت و تقليد خود را مسلمان بخوانند
بنابراين انسان هر اندازه پايه دانش و مايه معرفت او بالا رود، همچنان عضو كوچكى از جهان خلقت است كه بدون كمك و هدايت پروردگار نمىتواند براى خود برنامهاى مناسب با هستى تنظيم كند ولى خداوند قدرت انتخاب و اراده را آزادانه در اختيار او نهاده تا با پاى خود برود تا مانند ماشينى گوشتى احساس فشار و اجبار نكند كه با فشردن دكمهاى بدون اراده و برنامه به كار افتد. يا مانند حيوان زبان بستهاى كه قدرت تخلّف از اعمال غريزى را ندارد. و بايد به تناسب غريزه و حكمت وجود تكوينى او همچو زنبور عسل كه كندويى بسازد يا عنكبوت تارى بتند و كرم ابريشم برگرد خود پيلهاى ببافد.
به هر حال زمينههاى زيستن بر راه هدايت چه به گونه تكوينى يا به گونه تشريعى براى همه عمر بشر فراهم شده است و در مسير هم نشانهها و تابلوهايى هم نشاندهاند. تا كسى به جادّه باطل نرود، اما چقدر نادانند گروهى كه بسيار نور چراغ هدايت را مىبينند و مىشنوند ولى در غفلت و گمراهى به سر مىبرند. آنگاه كه مالك روز قيامت از آنان مىپرسند: چرا به دستورهاى خداوند عمل نكرديد؟ با حيرت مىگويند: نمىدانستيم، سپس مىپرسد: چرا ندانستيد با اين همه دليل و راهنمايى كه در زندگيتان بود.
تشويق به عمل نيك در نهج البلاغه
اميرمؤمنان (عليه السلام) در تشويق به عمل نيك مىفرمايد:
خداوند رحمت كند مردى را كه حكمتى بشنود و آن را حفظ نمايد، دعوت به هدايت شود و به آن نزديك گردد، و دامن هدايتگرى را بگيرد و نجات يابد.خداى را پاس دارد، و از گناه خود بترسد. تلاش خالص پيش فرستد، و عمل صالح انجام دهد ....
و در پايان همين خطبه مىفرمايد:
در راه روشن قدم نهد، و ملتزم راه روشن شود. مهلت را غنيمت داند، با عمل خود بر اجل پيشى گيرد، و از عمل خود زاد و توشه بردارد.
پايدارى در راه حق در نهج البلاغه
امام على (عليه السلام) در پايدارى در راه حق مىفرمايد:
اى مردم، در راه هدايت از كمى اهل آن وحشت نكنيد، كه مردم بر سر سفرهاى گرد آمدهاند كه زمان سيرى آن اندك، و مدّت گرسنگى آن طولانى است ....
و در پايان همين خطبه مىفرمايد:
اى مردم، هر كه راه درست و روشن را بپيمايد به آب رسد، و هر كه بيراهه رود در بيابان به سرگردانى افتد.
وصف عاشقان خداوند در نهج البلاغه
در وصف عاشقان و دلدادگان به پروردگار مىفرمايد:
الهى! اگر از بيان مسألتم عاجزم، يا از اينكه چه بخواهم سرگردانم، پس به آنچه مصلحت من است راهنمايم باش، و عنان دلم را به سوى آنچه خير من است بگردان، كه اين برنامهها از هدايتها و كفايتهاى تو بيگانه و عجيب نيست.
فاسقان و گمراهان در نهج البلاغه
در ويژگىهاى فاسقان و گمراهان در راه باطل مىفرمايد:
صورت صورت انسان است و قلب قلب حيوان. آگاه به هدايت نيست تا از آن پيروى كند، و آشناى به گمراهى نيست تا از آن دست بردارد. اين چنين آدمى مردهاى است در ميان زندهها.
اى مردم به كجا مىرويد؟ و شما را به كجا برمىگردانند؟ در حالى كه پرچمهاى هدايت برپاست، و نشانهها واضح است، و علامت درستى منصوب است. چه جايى شما را سرگردان كردهاند؟ بلكه چگونه متحيّريد؟ و حال اينكه عترت پيامبرتان در ميان شماست، آنان زمامداران حق، و نشانههاى دين و زبانهاى صدقاند. پس آنان را به بهترين منازل قرآن (كه قلب است) فرود آوريد، و همانند ورود شتران تشنه بر چشمه آب بر ايشان وارد شود.
ايمان در كلام امام على (عليه السلام)
عباد بن قيس در مجلسى كه حضرت على (عليه السلام) خطبه مىخواند، ايستاد و پرسيد از ايمان براى ما خبر بده؟
حضرت فرمود:
خوشبختان به سبب ايمان محفوظ ماندند و بدبختان بر اثر عصيان خوار شدند، چه اين كه حجّت بر آنان به وسيله بيان (قرآن) تمام گشته و بيرق حق و راه هدايت براى آنان هويدا شده بود.
هنگامى كه ايمان و اطاعت از حق زمينهساز رستگارى و نيك فرجامى است و شرك و گردنكشى؛ سبب سوز و بدعاقبتى در پى دارد؛ پس انسان بايد براى طول عمر خويش فكر اساسى بردارد و به پايان كار بينديشد.
همچنين كه امير بيان على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود:
خوشبختى حقيقى اين است كه كار انسان به رستگارى بيانجامد و بدبختى حقيقى اين است كه فرجام كار آدمى به بدبختى پايان يابد.
تسليم محض در برابر فرمانهاى الهى
عبدالله بن يحيى كاهلى گفت: امام صادق (عليه السلام) در زمينه هدايت پذيرى از كلام حقّ مىفرمايد:
مقصود امام (عليه السلام) اين است كه به حرف ما گوش كنيد تا در راه راست زندگى نيكى داشته باشيد.
مردى به محضر حضرت سجّاد (عليه السلام) گفت: من گرفتار زنان هستم، روزى زنا مىكنم و روزى روزه مىگيرم، آيا روزهام كفاره زناى من مىشود؟
حضرت به او فرمود:
چيزى نزد خدا محبوبتر از اطاعت كردن از او نيست و اينكه از نافرمانى او بپرهيزيد، بنابراين نه زنا كن و نه روزه بگير، سپس او را نزديك خود خواند و دستش را گرفت و به او فرمود: عمل اهل دوزخ را انجام مىدهى و اميد ورود به بهشت دارى؟!
منم و عشق و بيقرارىها
دمبدم نالهها و زارىها
تيغ خونين كشيده مىآيد
مىرسد وقت جانسپارىها
نااميدم مكن زنيم نگه
كز تو دارم اميدوارىها
صد بلا مىرسد به دل زغمت
باشد اينها ميان يارىها
اشك ما مىفتد ز پرده برون
نيست در عشق پردهدارىها
بار عشق تو مىبريم به خاك
شرط يارى است بردبارىها
فيضىاز گرد چهره پاك مكن
مده از دست خاكسارىها
______________________________
(5)- جاهليّت قرن بيستم، صدرالدين بلاغى: 24- 30.
(12)- كنز العمال: 16/ 188، حديث 44216؛ نهج السعادة: 1/ 367، حديث 118.
(13)- بحار الأنوار: 68/ 364، باب 90، حديث 3؛ معانى الأخبار: 345، حديث 1.
(15)- الكافى: 2/ 398، حديث 6؛ تفسير نور الثقلين: 1/ 511، حديث 374.
(16)- الكافى: 5/ 541، حديث 5؛ بحار الأنوار: 67/ 286، باب 56، ذيل حديث 8.