جلسه ششم _ شب 7 رمضان
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
کلام درباره قلب هدایت شده بود، فهم این معنا ما را به فهم قلبهای منحرف آشنا میکند. خیلی نیازی نیست که داستان زندگی صاحبان قلبهای منحرف را گسترده بشنویم، زیبایی مسئله، شیرینی مسئله در فهم آثار قلبهای هدایت شده است، راه هدایت شدن قلب تا حدودی در جلسات گذشته بیان شد، صاحبان قلبهای هدایت شده خوب میدانند که این قلب در پیشگاه مقدس پروردگار از چه ارزشی برخوردار است به این خاطر در اوائل سوره آل عمران، آیه هشت خداوند از قول آنها نقل میکند که به پیشگاه پروردگار التماس میکردند رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا ﴿آلعمران، 8﴾ خدایا خودت نگهدار این قلبی باش که او را تبدیل به یک گوهر ارزشمندی کردی که ارزشش برای کسی روشن نیست، حافظ این قلب باش، امانتدار این قلب باش، و مراقب این قلب باش که این قلب دچار بیماری خطرناک انحراف نشود.
قلبی که خودت کمک دادی روی این قلب به سوی تو باز شود، این قلب با انبیا تو، با اولیاء تو، با کلام تو، با رحمت تو، با صفات تو، در ارتباط است. صاحبان چنین قلبی این نکته را باید خیلی دقت بفرمایید خیلی مهم است صاحبان چنین قلبی تمام افکار و اندیشهها و نیتها و اعمال و اخلاقشان را به گونهای تحقق میدهند و از خودشان ظهور میدهند که این واقعیات ظهور داده شده در دنیا و آخرت دستشان را بگیرد، کجا ببرد اینها را وقتی دستشان را گرفت، ببرد به سوی سعادت ابدی و میبرد چون دست دیگری نیست که انسان را به سوی سعادت ابدی ببرد، ببرد به سوی رضایت الله، ببرد به سوی لقاء الله، آخرش هم ببرد به سوی بهشتی که جنبه مادی دارد و برای لذات بدنشان خوب است.
در رضایت الله و لقاء الله قلبشان لذت میبرد، روحشان لذت میبرد، سرّشان لذت میبرد، و در احوالاتشان شنیدید در قرآن مجید هم خواندید به قیمت جانشان هم که تمام شود حاضر نیستند از این لذت دل؛ لذت سرّ، لذت باطن، دست بکشند، و لذتهای شیطانی را نه اینکه لذت نمیدانند زجر میدانند. این از قرآن هم استفاده میشود وقتی که زن کاخنشین و زنان مهمان همه با همدیگر تصمیم گرفتند تصمیم اول برای زن بود و بقیه هم تایید کردند که یوسف را از این کاخ و از این سالن آینهکاری، پردههای زربفت گرانترین فرشها، زیباترین در و پنجرهها، چربترین و شیرینترین غذاها بیندازند به زندان آن روزگار مصر، زندان فراعنه که بد زندانهایی بود. یوسف هم از داخل زندانها خبر داشت چون دوازده سال یا چهارده سال بود در دربار زندگی میکرد همه چیز را میدانست، و قتی محکومش کردند و به قول امروزیها حکمش را دادند دستش پروردگار میفرماید گفت قٰالَ رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّٰا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ ﴿يوسف، 33﴾ این زندانی که افتاد با آن همه سختی و رنج و مشقت و تاریکی و کتکهایی که به زندانیها میزدند و تحقیرهایی که میکردند چقدر طول کشید؟ بین دوازده تا چهارده سال، گفت خدایا سجن این زندان که نه اتاق درست و حسابی دارد، نه پنجره درستی دارد نه غذای درستی دارد، نه استراحتی دارد، برای من محبوبتر است از عملی که این زنان دربار مرا به آن دعوت میکنند یعنی آنجا معشوق من است اینجا منفور من است. صاحبان قلب هدایت شده در دنیا هم لذتی شبیه لذت بهشت را میبرند از ارتباط با خدا، یاد خدا عمل برای خدا، اخلاق، کمک به مردم، هدایت مردم راهنمایی مردم دلسوزی برای مردم، اینان اثر قلب هدایت شدهشان این است که تمام افکار و اعمال و رفتار و اخلاق را که از خودشان ظهور میدهند دست آنها را میگیرد و آنها را به جانب رضایت حق، لقاء حق، و بهشت حق و سعادت ابد میبرد.
این چیزی است که صد و بیست و چهار هزار پیغمبر با همه وجود باور کرده بودند، اولیاء خدا باور کرده بودند، بندگان شایسته خدا باور کرده بودند، سوره مبارکه مومن در جزء بیست و سه قرآن است، مومنون در جزء هجدهم قرآن است، پنج جزء بعد از سوره مومن است، این سوره به عشق یک درباری نازل شده که از کارمندان عالیرتبه فرعون بود، اما دارای قلب هدایتشده، آنجا چی کار میکرد؟ آنجا رفته بود قدرت و صندلی را و مقام را کرایه کرده بود که با این قدرت و صندلی و مقام به درد هر مظلومی درمان شود، اسمش را من نمیدانم چیست ولی پروردگار از او تعبیر میکند به مومن آل فرعون نه مومن آل موسی، مومن آل موسی که هارون برادرش بود، مومن آل فرعون یعنی چی؟ یعنی این آدم از خانواده خود فرعون بود، از فرعونیان بود. اما با قلب هدایت شده، یک کسی به حضرت صادق در حال گریه شدید عرض کرد یابن الرسول الله در معارف شما آمده لعن الله بنی امیة قاطبة، خدا بیاستثنا کل بنی امیه را لعنت کند، و من جزو بنی امیه هستم از بچههای بنی امیه هستم از زاد و ولد بنی امیه هستم ولی شیعه شما هستم، عاشق شما هستم، فرمودند مگر تو این آیه قرآن را نخواندی، فمن اتبعنی فانه منی، این ملاک قرآنی را ندیدی؟ که پروردگار از قول طالوت نقل میکند هر کسی در مسئله حق از من پیروی کند از من است، فمن اتبعنی فانه منی، تو طبق این آیه قرآن از بنی امیه نیستی انت منا تو جزو ما هستی دیگر این لعنتهایی که مردم میکنند شامل حال تو نمیشود.
این قلب هدایت شده اینقدر به موسی ابن عمران در این دربار خدمت کرد که جان موسی را او نجات داد، نجات جان پیغمبر مگر عمل کمی است؟ یعنی این مومن آل فرعون کارهایی که کرد، اخلاقی که به خرج داد رفتاری که به خرج داد همه را تبدیل به یک دست قدرتمندی کرد که دستش را در دنیا و آخرت بگیرد، اما آنهایی که قلب انحرافی دارند، قلب بیدین دارند، اینها با این قلب افکاری را از خود بروز میدهند، اعمالی را از خود بروز میدهند، رفتاری را از خود بروز میدهند عقایدی را از خود بروز میدهند که میشود پابندشان، به یک تعبیر امیر المومنین در دعای کمیل و قعدت بی اغلالی، غلها، زنجیرها، پایبندهایی که به پای وجود خودم زدم قعدت بی کامل من را زمینگیر کرد، دیگر آن قدمی که به طرف تو بیایم ندارم، بسته است، قدمی که به طرف کار خیر بروم ندارم زنجیر است، قدمی که به جانب به خدمت به عباد تو برود ندارم زنجیر است آن قدم، و هر روزی که بر این افراد میگذرد غلها بیشتر و سنگینتر میشود، قفلتر میشود نهایتش طبق این آیه شریفه وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا ﴿مريم، 72﴾ اینها روز قیامت به محض اینکه وارد جهنم میشوند یا وارد جهنم میکنند، پاشنه پا تا زیر زانو کل ساق، خم میشود به پشت ران میچسبد و تا خدا خداست دیگر نمیتوانند بلند شوند این پایبندی است. این قرآن است.
خودم را میگویم توهین به شما که حرام است، خطاب این حرفها به شما حرام است، تا کی بنا دارید با این اوضاع زمان با این بیحجابیها، با این فیلمها، با این ماهوارهها، با این بداخلاقیها، با این پولهای حرام هی به دانههای این زنجیر اضافه کنید و قفل کنید دو تا دانه دو تا دانه را به هم، تا کی؟ این ثمری که از گناهان کشیدی چی بود؟ چی مانده؟ قابل نشان دادن هست که بگویی من شصت سال گناه کردم این هم سودش است، این هم منفعتش است، بعد هم آخر کار آدم را خیلی خطرناک میکند، خیلی. من بالای سر یک مریضی رفتم نمیشناختم رد میشدم در اتاق دیدم روی تخت افتاده پیرمردی است شاید از هشتاد عمرش گذشته بود گفتم به عنوان اینکه پیرمرد است مسلمان است بروم عیادتش، بروم بالای سرش بروم ببینم کاری ندارد پولی نمیخواهد، دوایی نمیخواهد، وقتی رفتم بالای سرش و گفتم حالت چطور است، خیلی بیرودربایستی شروع کرد به پروردگار دری وری گفتن، من به یکی در بیمارستان گفتم آلزایمر دارد؟ گفت نه، فراموشی دارد؟ گفت نه، آن وقت من بیست و یکی دو سالم بود گفتم چرا به پروردگاری دری وری میگویی؟ گفت این یکی از پاسبانها ی بسیار بداخلاق تند زمان رضاخان بود، که چند سال چادر از سر زنها و دخترها با کتک زدن کشید، پول آن را خورد، امر آن فرعون را اطاعت کرد، حالا اگر دارد دری وری به پروردگار عالم میگوید قابل قبول است چون زنجیرهایی که به پای قلب و عقل خودش بسته است عقل کار نمیکند، قلب کار نمیکند، در همان شهر چند وقت بعد دیدن یک مریض رفتم دیگر در حال مرگ بود هفت هشت ده ساعت بعد هم از دنیا رفت، بهش گفتم فلانی آمده دیدنت، او من را ندیده بود میشناخت، وقتی بهش گفتند فلانی آمده دیدنت، خیلی به زحمت خودش را واداشت به حرف زدن، باید دقت میکردی چی دارد میگوید حدود هفتاد سالش بود، گفت حالا که شما آمدی بالای سر من دو تا مطلب میخواهم بهت بگویم، یک با غصه دارم میمیرم، گفتم آقا شما انسان بزرگواری هستید پنجاه سال برای دین و مردم زحمت کشیدید، چرا با غصه داری میروی؟ گفت برای اینکه آرزو دارم یک بار دیگر دو رکعت نماز ایستاده برای پروردگار بخوانم دیگر نمیتوانم این برای خودم، غصه دو رکعت نماز ایستاده را دارم یعنی قلب هنوز دارد فشار بهش میآورد برای عبادت الله، برای نماز، و قانع نمیشود که دیگر پا ندارد، دست ندارد، بدن ندارد، حرکت ندارد که ر احت بمیرد، دارد از غصه دو رکعت نماز میمیرد. گفت یک حرف هم با تو دارم، و آن این است که در تمام دریای خلقت خداوند مرواریدی لولویی، مرجانی، گوهری، پرقیمتتر از رساندن حرفهایش و حلال و حرامش به مردم وجود ندارد تا نفس داری این گوهر را دائم به مردم برسان. این قلب هدایت شده است. این چی میگوید آن چی میگفت.
برادرانم خواهرانم، خیلی از شما اول زندگیتان است، خیلیها وسطهای زندگیتان است، از ما که جاده را طی کردیم و نزدیک است غروب بکنیم، بشنوید باور بکنید که برای خودتان با رفتار و اعمال و کردارتان دست دستگیریکننده بسازید، نه زنجیر پایبندکننده. گر قدمت هست چو مردان برو، ور عملت نیست چو سعدی بنال، رب ائنی چقدر زیباست این شعر عربی خدایا دو تا کمک به من بده، ائنی او یعنی کمک، یک کمک اینکه زنجیرهایی که بستم را باز کن چون دست خودم نمیرسد به این زنجیرها، خشک شدم، زنجیرها را که باز کردی حالا به من توفیق بده من با این عمر باقیمانده، با این اخلاقم، با این رفتارم، با این کردارم دست برای دستگیری خودم بسازم.
امیر المومنین عمرشان شصت و سه سال بیشتر نبود اما کاری در عمر خودش کرد که نهایتا لقبش شد یدالله، شد دست خدا، خودش شد دست خدا، و دست خدا چقدر کار از دستش برمیآید. دست در خدا یعنی قدرت دست در امیر المومنین یعنی قدرت، چقدر امیر المومنین کار از دستش برمیآمد با این دستی برای خودش ساخته بود شده بود این دست ید الله، ا بی عبدالله چه دستی برای خودش ساخت، چه دست قدرتمندی، چه دست گستردهای، چه دست کارگشایی، جوان در طواف خانه خدا دید یک خانم جوان زیباچهرهای دارد طواف میکند، از خود بیخود شد جوان، آمد دست این خانم را بگیرد در دستش لذت ببرد، چون قلبش قلب هدایتی نبود منحرف بود، قلب منحرف برایش مهم نیست که کجا به نامحرم دست دراز کند در کنار خانه توحید، در مسجد الحرام، دستش به دست زن چسبید، هر کاری کرد درآورد نتوانست، مامورها دوتایی را گرفتند زن که تقصیر نداشت، هر دو را آوردند بیرون مسجد الحرام، علمای سقیفه جمع شدند هر کدام یک فتوا دادند، یکی گفت باید دست این جوان را از مچ قطع کنیم به جوری که به دست زن لطمه نخورد دست قطع شده را بیندازیم دور زن آزاد شود، این را فکر نکنید ما آخوندهای شیعه در کتابهایمان نقل کردیم این را دیگران نقل کردند، یک فقیهی گفت نه مچش را قطع نکنید با یک خنجر خیلی تیز بین دو دست آرام آرام بکشید حالا یک مقدار دست این خانم لطمه میخورد چارهای نیست یک مقدار هم دست خودش لطمه میخورد که دو تا دست از هم باز شود، در شورای فتوا پذیرفته نشد گفتند اینجور هم که نمیشود دست این جوان برای همیشه به دست این زن چسبیده باشد کسی دیگر هم امسال حج آمده که این حرفها را خوب بفهمد؟ از آن هم بپرسیم یک کسی گفت ابی عبدالله الحسین مکه است، گفتند بیاحترامی است بفرستیم دنبالش ما بلند شویم این مجرم را برداریم و ببریم پیشش، آوردند پیش ابی عبدالله دو توان جوانند دیگر یک خانم جوان است و یک پسر جوان، گفتند آقا چند تا فتوا داده شده، مچ را قطع کنیم، دست را از وسط یک جوری خنجر بگذرانیم جدا شود فرمود من فتوایم این نیست اشتباه میکنید شما، برای دست زدن به نامحرم که دست قطع نمیکنند، خنجر نمیکشند وسط دو دست، گفتند فتوای شما چیست؟ فرمود فتوای من خدایا این دو تا دست را از هم دیگر جدا کن، دو تا دست جدا شد، قلب هدایت شده دستساز است برای دستگیری، اما قلب منحرف پایبندساز است، قعدت بی اغلالی، زمینگیر شده، آن و قتها که زمینگیر نبودم یک دعای کمیلی میرفتم، شب ماه رمضان یک جلسه باحالی میرفتم، پیش عالم ربانی میرفتم اما الان به اینی که پایبند درست کرده بگو دو شب دیگر مانده به شب جمعه آماده باش بیایم دنبالت ببرمت کمیل میگوید برو بابا این آخوندها ملت را مسخره کردند. این که من بیایم در خانه خدا گردن کج کنم بگویم بارم را سبک کن من را ببخش من را جهنم نبر او میگوید مسخره چون قلب منحرف شده نمیآید، پا ندارد که بیاید تو که میآیی هنوز پایبند درست نکردی برای خودت، گاهی یک نخ نازک به پایت بستی اما وقتی شب میشود یک تکان میدهی نخ پاره میشود میگویی بروم میآیی نه چشمت را کور کردی که گریه نداشته باشی، نه زبانت را لال کردی که یارب یارب نتوانی بگوییف نه دستت را بستی که نتوانی دست به گدایی بلند کنی، هنوز با ماست، علتش این است که ما هنوز داریم به طرفش میرویم چون با ماست. اگر با ما نبود که ما جای دیگر بودیم، پیش کسان دیگر بودیم.
شما میآیی دم در یک کار خیلی کوچکی است مسئله مهمی نیست، نتیجهاش جالب است میگویی آقا ببخشید یک چایی بریز من خستگیام در برود بروم یک ساعت راحت بشینم گوش بدهم دعا بخوانم، یعنی چایی را مقدمه قرار میدهید برای آمدن به زیارت الله به لقا الله، به رحمت الله، اما آنی که قلبش منحرف است میگوید امروز ده ساعت کار کردم یک دانه شیشه عرق نمیرسد به من خستگیام را درکند سه تا شیشه بریز بخورم. شما چایی را میخواهی تبدیلش بکنی به شنیدن و گریه کردن، آن عرق را میخواهد تبدیل کند به دست آوردن رضایت دشمن خدا ابلیس، آن پایبند است، این دست ساخته است.
خوش هستیم واقعا، میفهمیم که خوش هستیم.