جلسه پانزدهم _ 18 رمضان
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- امیرالمؤمنین(ع)، پناه دنیا و آخرت
- -عنایت ویژۀ پروردگار به حضرت مسیح(ع)
- -امیرالمؤمنین(ع) نفس نفیس پیغمبر(ص)
- -زندگی طبیعی و عادی معصومین(علیهمالسلام)
- امیرالمؤمنین(ع) و نجات کودک
- -اهتمام امیرالمؤمنین(ع) به حل مشکلات مردم
- -سنخیت، مبحثی مهم در جذب
- امیرالمؤمنین(ع)، آهنربای هستی
- -سنخیت، تفاوت مهم میثم تمار و ابنملجم
- -شیعیان در حوزۀ جذب امیرالمؤمنین(ع)
- سنخیت اندک حرّ، عامل نجات او
- راهکاری برای سنخیت با امیرالمؤمنین(ع)
- -برخورد بامحبت امیرالمؤمنین(ع) با یکی از خوارج
- -رستگاری شیعیان در روز قیامت
- آخرین روزهای حیات امیرالمؤمنین(ع)
- کلام پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله ربّ العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
امیرالمؤمنین(ع)، پناه دنیا و آخرت
وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) بعد از پایان یک سخنرانی، در حال بیرونآمدن از مسجد بودند که خانمی درحالیکه بهشدت گریه میکرد، به حضرت عرض کرد: دچار مشکلی شدم، این مشکل مرا حل کنید (این جمله برای آن خانم است)؛ «زیرا تو پناه دنیا و آخرت ما هستی». این خانم با این جملهاش نشان داد که به امیرالمؤمنین(ع) معرفت دارد و او را امام، واجبالاطاعة و محور میداند. او فهمیده بود که حل مشکلات دنیا و آخرت بهآسانی میتواند به دست امیرالمؤمنین(ع) صورت بگیرد.
-عنایت ویژۀ پروردگار به حضرت مسیح(ع)
خداوند این قدرت را چنانکه از آیات قرآن استفاده میشود، به هر بندهای که شایستگی تام در او ببیند، عنایت میکند. شما به سورهٔ آلعمران مراجعه کنید؛ مسیح(ع) جوان بود، بیشتر از 33 سال هم بین مردم نبود و «رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 158) خدا او را برد. مسیح(ع) مقداری آب در خاک میریخت و پرندهای بهصورت مجسمه درست میکرد، با دهان مبارکش به این مجسمهٔ گِلی میدمید. آنگاه با همهٔ هویت حیات (رگ و پی، ناخن، مو، پر، چشم، گوش، معده و روده) در آنِ واحد پرواز میکرد. اگر کسی غیر از قرآن این مطلب را نقل میکرد، ما هم که متدین هستیم، بهسختی باور میکردیم؛ اما چون مطلب در صریح قرآن است و قابلتأویل هم نیست، باور آن برای ما که اهل ایمان هستیم، آسان است. مسیح(ع) به کسی که به کل مُرده بود، میدمید و او زنده میشد؛ میگفت: من خبر میدهم که روزهای قبل در خانههایتان و در خلوت چه خوردهاید و برای بعد خود چهچیزی ذخیره کردهاید! بچهای کور مادرزاد بود، در چشمش فوت میکرد، دو چشم صددرصد سالم پیدا میکرد؛ به جذامی میدمید، سالم سالم میشد! همه را هم میگفت: «بِإذْنِه» با اجازه خدا این کار را میکنم.
-امیرالمؤمنین(ع) نفس نفیس پیغمبر(ص)
وقتی خداوند در آیهٔ شریفه مباهله میفرماید: «فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکمْ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 61) خدا به پیغمبر(ص) فرمود که به مسیحیان نجران بگو: حالا که حق را قبول نمیکنید، فرزندان، زنان و مردانتان را بیاورید، من هم میآورم. هر دو نفرین میکنیم، هر کسی از نفرین سالم ماند، معلوم میشود که حق با اوست و هر کس نابود شد، معلوم میشود که بر باطل است.
برادران و خواهران! خدا به پیغمبر(ص) امر میکند که به اینها بگو: «أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکمْ». «أَبْنٰاءَ» جمع است و از سه به بالاست؛ «نِسٰاءَ» جمع است و شامل همهٔ زنان میشود؛ «أَنْفُسَنٰا» هم جمع است؛ ولی مسیحیان نجران در روز مباهله دیدند که پیغمبر اسلام(ص) با این وعدهای که داده بودند، «ابنین» دوتا آقازادهٔ چهارپنج ساله را با خودشان آوردند؛ «مرأة واحدة» یک خانم آورده، درحالیکه قول داده بودند همهٔ زنها را بیاورند؛ همهٔ مردانمان را میآوریم که جان ما هستند، اما دیدند یک مرد آوردهاند. وقتی خدا علیبنابیطالب(ع) را جان پیغمبر(ص) میداند، آن امتیازاتی که به عیسی(ع) داده، در پیغمبر(ص) جامعتر و کاملتر است و امیرالمؤمنین(ع) که نفس نفیس پیغمبر(ص) است، تمام کمالات پیغمبر(ص) هم در این نفس و این مرد تجلی دارد.
-زندگی طبیعی و عادی معصومین(علیهمالسلام)
این خانم هم این معرفت را دارد که گفت: تو پناه دنیا و آخرت ما هستی؛ یعنی خدا کلید حل همهٔ مشکلات، چه مشکلات دنیایی و چه مشکلات آخرتی ما را به تو داده است. ممکن است یکی بگوید که امیرالمؤمنین(ع) با این قدرت، چطور برای خودشان کاری نمیکردند؟ خدا به هیچ پیغمبر و امامی اجازه نداده بود که روش زندگیاش را با معجزه نظام بدهد و باید بین مردم بهطور طبیعی زندگی میکرد. اینها هم بیمار میشدند، شکست در جنگ داشتند، آزار میدیدند، شمشیر به فرقشان میخورد و شهید میشدند؛ اما هیچکدام از آنها اجازه نداشتند که معجزه را در زندگی بهکار بگیرند.
امیرالمؤمنین(ع) و نجات کودک
-اهتمام امیرالمؤمنین(ع) به حل مشکلات مردم
بعد این خانم مشکلش را گفت؛ گفت: من تا حالا چند بچه بهدنیا آوردهام، اما همه در دامنم جان داده و مردهاند. الآن یک بچه دارم و دلم به این بچه خوش است. برای خنکی هوا در این تابستان روی پشتبام خوابیده بودیم. من صبح بلند شدم و وضو گرفتم و به نماز ایستادم. هوا هم مثلاً گرگومیش و تاریک بود. وقتی نمازم تمام شد، دیدم بچهٔ شیرخوارهام که تازه چهار دستوپا راه افتاده، به نوک ناودان پشتبام رفته و آنجا با سینه روی ناودان خوابیده است. اگر یادتان باشد، ناودانهای قدیم هم سنگی بود و اگر چوبی هم بود، چوب قویای داشت. خانم گفت: یا علی، هر ترفندی زدم تا این بچه برگردد، برنگشت؛ حتی سینهام را برای شیرخوردن به او نشان دادم، برنگشت. من چهکار کنم؟ حل این مشکل بهوسیلۀ تو میسّر است. حضرت فرمودند: بیا تا برویم. جالب است که امیرالمؤمنین(ع) بهدنبال حل مشکل مردم میدوند!
با چندتَن از یارانشان آمدند و از پلهها بالا رفتند؛ بچه هم روی ناودان بود و هنوز نیفتاده بود. اگر میافتاد که میمرد! حضرت فرمودند: همین الآن یک بچهٔ همسن خودش را بیاورید. بچهای همسن خود بچه را آوردند، بچه را روی پشتبام و نزدیک ناودان گذاشتند، بچه شروع به نِقونوق کرد؛ یعنی با زبان پنجشش ماهگی با بچهٔ نوک ناودان حرف زد. بچه از ناودان برگشت و روی پشتبام آمد، مادر هم بچه را گرفت و غش کرد. مشکل حل شد.
-سنخیت، مبحثی مهم در جذب
بعد امیرالمؤمنین(ع) رو به یارانشان کردند و فرمودند: من علی هستم. همهٔ بحث امروز من، همین جمله است. حالا توضیح «من علی هستم» خیلی است؛ من وصیّ پیغمبر، خیرالبشر، عالم، عارف، آگاه، عابد و زاهد هستم؛ ولی این بچه به حرف من گوش نمیداد، چون سنخیتی با من نداشت. این بچهٔ کوچکی که آوردید، این بچهٔ روی ناودان با این بچه سنخیت فکری، روحی و حالاتی داشت و با زبان بیزبانی با همدیگر حرف زدند. بچه هم به عشق این بچه، خودش را از روی ناودان کشید و نجات پیدا کرد. او با منِ علی سنخیت نداشت و من اگر او را صدا هم میکردم، فایدهای نداشت و در آخر میافتاد و نابود میشد.
امیرالمؤمنین(ع)، آهنربای هستی
حرف تمام است دیگر؛ یعنی غیر از این در دنیا، حرف به این کاملی نیست! هر کسی با علی(ع) سنخیت ندارد، هلاک و نابود است، دنیای او خراب است و نهایت فساد دنیاییاش، داعش و النصره میشود. آنکه با علی(ع) سنخیت ندارد، برای او خیلی راحت است که یک روز 1700 جوان عراقی را که پدر و مادرهایشان منتظرند و هر کدام هزارجور آرزو دارند، به صف بخوابانند و کل آنها را سر ببرند. آنکه با علی(ع) سنخیت ندارد، وضعش این است؛ وضع آلسعود، حکومتهای غرب و آمریکاست. آنکه با علی(ع) سنخیت ندارد، نباید تعجب بکنید؛ باید رباخور، خوکخور و بیحجاب بشود. اگر پای سنخیت در کار آمد، حجاب برمیگردد؛ چون وقتی همسنخ علی(ع) شد، طبعاً زن و دخترش همسنخ زهرا و زینب(س) میشود. سنخیت مسئلهٔ خیلی مهمی است!
ذرهذره کهاندر این ارض و سماست ××××××××× جنس خود را همچو کاه و کهرباست
شما دو تُن آهن را در سالنی بگذار و یک سوزن دو گرمی را جلوی این دو تُن آهن ببر، این دو تُن آهن هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد؛ اما دویستتا میخ بنفش را روی زمین بریز و یک آهنربای نیمکیلویی را نزدیکش ببر، هر دویستتا را بغل میگیرد و نگه میدارد؛ چون با هم سنخیت دارند.
-سنخیت، تفاوت مهم میثم تمار و ابنملجم
آنکه با امیرالمؤمنین(ع) سنخیت دارد، میثم تمّار میشود؛ اما آنکه سنخیتی ندارد، ابنملجم میشود. آنکه با علی(ع) سنخیت دارد، سر و دو دست و دو پا و شکم را فدای علی(ع) میکند؛ آنهم بعد از بیست سال که علی(ع) شهید شده و او را ندیده است! ابنملجمی که سنخیت ندارد، علی(ع) به او پول میدهد، نان میدهد و پذیرایی میکند، به او محبت میکند؛ اما در ماه رمضان، به احتمالِ شب احیا، یعنی شب نوزدهم، در محراب مسجد علیکُش میشود. او هیچ سنخیتی با علی(ع) ندارد که جذب علی(ع) شود. درحالیکه آنکه در فکرش، روحش، اخلاقش و عملش در حد خودش با امیرالمؤمنین(ع) سنخیت دارد، جذب میشود.
-شیعیان در حوزۀ جذب امیرالمؤمنین(ع)
علیبنابیطالب(ع) آهنربای هستی است و ما هم میخ و سوزن هستیم؛ وقتی با علی(ع) سنخیت داریم، ما را جذب میکند و دیگران هم هر کاری میکنند که ما را جذب بکنند، نمیتوانند؛ چون ما شدیداً در حوزهٔ جاذبهٔ علی(ع) هستیم. دیگران هزارجور حوزهٔ جاذبه برای ما درست کردهاند، ولی ما جذب نمیشویم؛ چون با اینها سنخیت نداریم. ما با مسجد سنخیت داریم، از راههای دور، در این گرما و نبود جای پارک میآییم. اصلاً اینها به نظرمان نمیآید؛ نه دوری، نه نبود جای پارک، نه گرانی بنزین، نه گرانی اجناس و نه خستگی بدن در نظرمان نمیآید. وقتی من با مسجد و عالم واجد شرایط سنخیت دارم، کنارش صبر میکنم و مینشینم، دو ساعت مطلب میشنوم؛ اما آنکه با عالم واجد شرایط سنخیت ندارد، تا دهانش کف بکند، به عالم فحش میدهد.
سنخیت اندک حرّ، عامل نجات او
واقعاً یکذره سنخیت داشت و خیلی هم کامل نبود که بگوییم از نوک سر تا نوک پا؛ فقط یکذره سنخیت در حرّ با ابیعبدالله(ع) وجود داشت. سیهزار نفر لشکر یزید، پول ابنزیاد، سرداری و سرلشکری، اینها نتوانستند او را نگه دارند. خیلی زور زدند که او را نگه دارند؛ اما اول طلوع صبح عاشورا حرکت کرد. ظاهراً علیبنتهان به او گفت: به کجا میروی؟ حر گفت: میروم تا اسبم را آب بدهم. گفت: تو اسبت را آب بدهی؟ اینهمه نوکر و غلام، به یکی از آنها میدادی تا آب بدهد؛ تو طرح و نقشهٔ دیگری داری! علیبنتهان هم حالیاش نمیشد که سنخیت یعنی چه!
حر به اینطرفتر آمد که این سیهزار نفر صحبتهایش را نشنوند. پسر هجدهسالهای به اسم علی دارد که همراه اوست. سنخیت دارد که اسم بچهاش را علی گذاشته است. من وقتی با پیشدادیان ایران سنخیت دارم، اسم بچهام را جمشید، هرمز، اردشیر، جهانگیر یا چنگیز میگذارم؛ اما من و شما که با علی(ع)، فاطمه(س) و امام حسین(ع) سنخیت داریم، هنوز بچهمان بهدنیا نیامده، وقتی زنمان میگوید که اسمش را چهچیزی بگذاریم؟ گفتیم اگر پسر است، میگذاریم حسین یا علی؛ اگر دختر است، میگذاریم فاطمه یا صدیقه. این سنخیت است!
ذرهذره کهاندر این ارض و سماست ×××××××× جنس خود را همچو کاه و کهرباست
انبیا از سنخ روحاند و مَلَک ×××××××× جذب کردند مَلَک را از فَلَک
همسنخ هستند دیگر! جبرئیل در عالیترین مقام قرار دارد که ما نمیدانیم کجاست. در رأس تمام فرشتگان مقرب است، شاید محل آن با کرهٔ زمین میلیاردها سال نوری فاصله داشته باشد؛ اما همسنخ با پیغمبر(ص) است و 23 سال این فاصله را در یک چشم بههمزدن طی میکند و پیش پیغمبر میآید.
حر به فرزندش علی گفت: به کل از اینها بریدهام و بهطرف ابیعبدالله(ع) میروم. او هم مثل شماها جوان بود و به این اندازه معرفت نداشت، گفت: پدر، به کجا میروی؟ تو را راه نمیدهند! تو جلوی اینها را گرفتی، پیادهشان کردی و گیر اینها انداختی. نرو، روی تو را به زمین میزنند! حر گفت: پسرم، تو جوان هستی و اینها را نمیشناسی. در نهایت، سنخیت کار خودش را کرد.
راهکاری برای سنخیت با امیرالمؤمنین(ع)
ما با هزینهٔ خیلی کم، البته نه هزینهٔ پولی، بلکه با یک هزینهٔ اخلاقی، اعتقادی و عملی، میتوانیم این سنخیت را در خودمان چنانکه بهوجود آوردهایم، بیشتر هم بهوجود بیاوریم. هرچه سنخیت ما به سنخیت امیرالمؤمنین(ع) نزدیکتر بشود، ما بیشتر مجذوب امیرالمؤمنین(ع) میشویم. تنها کاری که ما باید بکنیم، مایهٔ سنخیت را بالا ببریم و هرچه میتوانیم، گناه را کم بکنیم؛ بهویژه گناهان باطنی که مایهٔ گناهان ظاهری است. درون آرامی به خودمان بدهیم که با این درون آرام، با زن و بچه، مردم و دوستان، خیلی آرام، خوش، بامحبت، ملاطفت و مهربانی برخورد کنیم.
-برخورد بامحبت امیرالمؤمنین(ع) با یکی از خوارج
دلم نمیآید که بگویم جانم فدای علی(ع)؛ جانهایی باید فدای علی(ع) بشوند که کاملاً همسنخ او هستند و کم ندارند، اما حالا جانم فدای علی(ع)! روی منبر سخنرانی میکنند که مردم را هدایت و بینا کنند و حقایق ملکوتی را به مردم یاد بدهند؛ سخنرانیشان اینقدر شیرین و پرجاذبه بود، یکی از مستمعین منبر آن روز که فردی از خوارج نهروان بود، خیلی تحت تأثیر قرار گرفت، وسط جمعیت بلند شد و با صدای بلند گفت: «تَبّاً لَک یا عَلی» مرگ بر تو! چقدر شیرین حرف میزنی. اطرافیان براق شدند و باد در رگهای گردنشان افتاد، میخواستند تکان بخورند و حسابش را برسند تا تکهٔ بزرگش گوش او باشد. امام از بالای منبر رو به جمعی کردند که این شعاردهنده وسط آنها بود و فرمودند: به چه کسی گفت مرگ بر تو؟ صحابه گفتند: به شما گفت. حضرت گفتند: به من گفت مرگ بر تو، شما برای چه تکان میخورید؟ مگر به شما گفت؟! مگر تلافی این آدم بهعهده خودم نیست! من چه موقع به شما گفتم که از من دفاع کنید؟ اجازه بدهید و بقیهٔ سخنرانی را گوش بدهد.
-رستگاری شیعیان در روز قیامت
چه دل مهربانی داشت! ما هم این دل مهربان را پیدا بکنیم، از نظر دل، همسنخ علی(ع) میشویم. باور به خدا، قیامت، ائمه، نبوت و قرآن، ما را همسنخ علی(ع) میکند؛ اخلاق، نماز و روزهٔ خوب، ما را همسنخ علی(ع) میکند. ما وقتی همسنخ شدیم، آنوقت مصداق حرف 23 سالهٔ پیغمبر(ص) میشویم که دائم میفرمودند: «يَا عَلِي، أنْتَ شِيعَتُكَ هُمُ اَلْفَائِزُونَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ» تو و همسنخها، همردیفها و پیروانت، رستگار هستید و گیری ندارید.
آخرین روزهای حیات امیرالمؤمنین(ع)
سلام بر وجود مقدست، سلام بر امشبت و سلام بر حال امشبت، سلام بر سحر امشب و سلام بر آن سفرهٔ فقیرانهٔ امشب. من خیلی خبر ندارم که بچههای او هر سال نوبت افطار میگذاشتند یا این کار را در این سال آخر کردند! یک شب برای افطار به خانهٔ امام مجتبی(ع) میرفتند، یک شب به خانهٔ ابیعبدالله(ع)، یک شب به خانهٔ امکلثوم(س) و همینطور هر شب به خانهٔ بچههای دیگرشان. البته هنوز بچه در خانه داشتند که ازدواج نکرده بودند؛ مثل امشب قمربنیهاشم سیزدهساله زن و بچه نداشت تا به خانهٔ او هم برای مهمانی برود. او در خانهاش بود و خیلی هم دلش به عباس(ع) خوش بود.
امشب نوبت مهمانی در خانهٔ امکلثوم بود. اول اذان بود، رسم بود که بیشتر خانهها اذان میگفتند (در ایران هم رسم بود که بیشتر مردم اذان میگفتند، اما حالا این صدا خاموش شده است). امکلثوم سفره را انداخت و نان گذاشت. امکلثوم میدانست که بابا چیزی غیر از نان جو نمیخورد، شیر و نمک هم کنار نان جو گذاشت. حضرت خیلی آرام فرمودند: دخترم، پدرت را هیچ سر سفرهای دیدهای که دو نوع غذا باشد؟ یکی از آنها را بردار! امکلثوم میخواست نمک را بردارد، دست دخترشان را گرفتند و گفتند: شیر را بردار! دو سه لقمه از نان جو را به نمک زدند و خوردند، بعد بلند شدند و به لب پنجره آمد. هوا گرم بود و پنجره باز بود، نگاهی به آسمان کردند، دستهایشان را بههم ساییدند و گفتند: «إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ». چندلحظهای نشستند، دوباره بلند شدند و همین کار را تکرار کردند. چندینبار این کار را کردند. دختر گفت: بابا، امشب آرام نیستی، من برای تو چهکار بکنم؟ فرمودند: دخترم، وقتی این ستارهها را نگاه میکنم، میبینم امشب همان شب خاصی است که جدّت پیغمبر(ص) به من خبر دادهاند. امکلثوم گفت: بابا، چه خبری به تو دادهاند؟ حضرت نگفتند، صبر کردند تا سحر شود و خود بچهها خبر پیغمبر(ص) را بشنوند.
حضرت شب را نخوابیدند، هرچه دختر آمد و گفت که مقداری بخوابید و استراحت کنید، فرمودند نه! نیمساعت یا یک ساعت قبل از اذان صبح، لباسهایشان را پوشیدند، دختر بهدنبال حضرت در حیاط آمدند، مرغابیها ریختند و پر عبایش را گرفتند. به دخترش گفت: اینها را از نظر آب و دانه رعایت کن تا مبادا تشنه و گرسنه بمانند. لَا إلٰهَ إلّا اللّه! تو سفارش تشنگی مرغابیهای کوفه را هم کردی؛ آنوقت با بچههای خودت آنگونه عمل کردند!
حضرت آمدند و در را باز کردند، گُلمیخ در، قلاب یا چفت در کمربندشان افتاد، آرام زیر لب به خودشان گفتند: علی، کمرت را برای مرگ محکم ببند. آن شب اجازه ندادند که بچهها بهدنبالشان به مسجد بیایند و تنها رفتند. همهٔ بچهها نگران بودند! دور هم بودند که دیدند از آسمان صدا میآید: «یَا أهْلَ الْعٰالم! تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْكَانُ الْهُدَى قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى قُتِلَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضَى».
کلام پایانی
خدایا! به حقیقتت، امشب ما را راه بده و بپذیر.
خدایا! احیایی که ائمهٔ ما میگرفتند، نصیب ما کن.
خدایا! امشب دعاهایمان را مستجاب کن.
خدایا! دل مردم مسلمان را با نابودی داعش و آل یهود خوش کن.
خدایا! شب با عظمتی است، اگر اموات ما در برزخ گرفتارند، همه را به علی(ع) ببخش.
خدایا! آنچه خوبان عالم از ابتدای زندگی آدم(ع) تا الآن دعا کردهاند، همه را در حق ما، زن و بچههای ما، نسل ما و دوستان ما مستجاب بگردان.
مسجد امیر/ ماه مبارک رمضان/ بهار 1394 ه.ش./ سخنرانی پانزدهم