لطفا منتظر باشید

جلسه هفدهم_20 رمضان

(تهران مسجد امیر)
رمضان1436 ه.ق - خرداد1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

ارزش شعر در نظر رسول خدا(ص)

-لذت بردن رسول خدا(ص) از اشعار حکمتی

به‌عنوان روایت نقل شده است که رسول خدا(ص) فرموده‌اند: «إنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکْمَةً» بخشی از اشعار، حکمت است؛ یعنی شاعر با تکیۀ بر عقل سالم، معارف الهیه یا علم، شعر سروده است. این شعرها یا بیان ارزش‌های وجودی یک انسان یا موعظه و نصیحت یا بیان مسائل عرفان واقعی یا بیان حکمت و دانش است. یکی دو خط شعر فارسی و یک شعر عربی دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) برایتان می‌خوانم که حکمت است. خود پیغمبر اکرم(ص) هم از شعرهای حکیمانه، اگرچه برای زمان جاهلیت بودند، لذت می‌بردند و کاری به شاعرش نداشتند که مشرک، بی‌دین، بت‌پرست و از افراد روزگار جاهلیت بوده است. گاهی هم که می‌خواستند تنوعی برایشان باشد، به یکی می‌گفتند: آن شعر زیادبن‌لُبید را بخوان. او شاعری مربوط به روزگار جاهلیت و بت‌پرستی بوده که خودش هم بت‌پرست بود؛ یعنی بت‌ها را شریک خدا می‌دانست. 

 

-عقیدۀ بت‌پرستان در خصوص بت‌ها

البته بت‌پرستان این بت‌های چوبی و سنگی را خدا نمی‌دانستند و می‌گفتند: نشان‌دهندهٔ شکل ارواحی در این عالم است که خدا را کمک می‌دهند. اینها دروغ هم بود و خداوند در قرآن می‌فرماید: «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا»(سورهٔ نجم، آیهٔ 23) شما اینها را از پیش خیال خودتان نام‌گذاری کرده و گفته‌اید که این بتِ باران، این بتِ بهار و این بتِ فراوانی است؛ یا این بتی است که پسر به آدم می‌دهد یا این بت دختر می‌دهد. اینها خود مجسمه‌ها را اصل نمی‌دانستند، بلکه آنها را نمایندهٔ اشکال ارواح قدرتمند می‌دانستند که آن ارواح هم وجود نداشتند. حتی بعضی از بت‌ها را می‌گفتند که شکل فرشتگان است! 

 

اخلاق پسندیدۀ دین خدا

در حقیقت، در لابه‌لای مکتب شرک، بی‌دینی و کفر، خدا را قبول داشتند و گاهی هم دربارهٔ خدا شعر می‌گفتند؛ ولی حالا چون این شعر را یک بت‌پرست، کافر یا بزرگ‌شده روزگار جاهلیت گفته، باید دور بریزی؛ این اخلاق دین خدا نیست. اخلاق دین خدا این است: «الْكَلِمَةُ الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ» مسائل استوار گم‌شدهٔ مؤمن است، می‌گردد و پیدا می‌کند، یک‌مرتبه می‌بیند که دست یک بت‌پرست یا مشرک است. اخلاق دین این است که «خُذوا العِلمَ مِن أفواهِ الرِّجالِ» دانش را از زبان مردمان بگیرید. در این مردمان، یهودی و مسیحی هست، زرتشتی و بودایی یا بت‌پرست هست. وقتی حرف خوبی می‌زند و راهنمایی خوبی می‌کند، اخلاق دین این است که «اُطلُبوا العِلمَ ولَو بِالصِّينِ» دانش را فرابگیرید، اگرچه در چین باشد. این از زیباترین امتیازات اسلام است. 

 

-پاسخ حافظ شیرازی به منتقد شعر خود

داستان جالبی را نقل می‌کنند که من هم در کتاب‌ها دیده‌ام. می‌گویند: شخصی در یکی از غزل‌های حافظ ایراد سنگینی به حافظ کرد که این غزل در اول دیوان حافظ است: 

الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها ×××××××‌که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها

به او گفت: چرا دیوانت را با این مصراع شروع کرده‌ای؟ این مصراع برای یکی از اشعار یزیدبن‌معاویه است (بوی شیعه‌بودن حافظ هم تقریباً قوی است). این مصراع را در چشم‌وچراغ غزل «الف» خودت گنجانده‌ای، همه هم تا روزی که دنیا هست، وقتی دیوان تو را باز می‌کنند، آن را می‌بینند. آنهایی که می‌دانند برای یزید است، می‌دانند؛ آنهایی هم که نمی‌دانند، کاری به کار تو ندارند. حالا من می‌دانم و می‌گویم چرا این کار را کردی؟ حافظ گفت: من دیدم گوهری از دهان سگ افتاده است، آن را برداشتم و تمیز کردم، بعد در دیوانم گذاشتم. 

 

-خانۀ بزرگ، از سعادتمندی مرد

اسلام مانع هیچ خیری نیست؛ نه خیر علمی، نه اقتصادی، نه معاشرتی، نه خوراکی، نه پوشاکی و نه خانه‌ای. البته ضرورت اقتضا کرده و من حرف دیگری می‌زنم، کاری به این اتفاقی ندارم که در همهٔ کشورها و کشور ما افتاده است. پیغمبر(ص) ما با آپارتمان‌نشینی و ساختمان‌های سر به‌فلک‌کشیده به‌شدت مخالف بودند که این مخالفت هم اصولی بود. ایشان می‌گفتند: ساختمان‌های سر به‌فلک‌کشیده نور و هوای اطراف را می‌گیرد و این ظلم است. آپارتمان‌نشینی هم امروز برای روان‌شناسان ثابت شده که برای انسان خوب نیست. خودتان هم می‌دانید که چرا خوب نیست؛ هم از نظر روانی خوب نیست و هم برخوردها و معاشرت‌ها گاهی به فساد منتهی می‌شود. حضرت در آن زمان گفتند: «مِن سَعادَةِ المَرءِ المُسلمِ المَسكَنُ الواسِعُ» از خوشبختی‌های انسان، خانهٔ بزرگ است؛ یعنی خانه‌ای که حیاط، درخت و گل، حوض و آب روان دارد. این‌جور خانه‌ها نمی‌گذارد که اهلش افسرده و کسل شوند، آفتاب نبینند، در مضیقهٔ روحی قرار بگیرند و مریض شوند. حضرت می‌گفتند از سعادت انسان است! البته چیزهای دیگری هم فرموده‌اند؛ مثلاً همسر خوب از سعادت انسان است؛ یا وقتی کسب‌وکار آدم در شهر خودش باشد، از سعادت انسان است. انسان هفت صبح از خانه دربیاید و چهار بعدازظهر هم پیش زن و بچه‌اش برود. این‌طور نباشد که خودش یک‌جا و زن و بچه هم در جای دیگر باشند. زن و بچه رها نباشند و بچه‌ها از محبت و آغوش پدر محروم شوند. یک ماه دوبی و آلمان و انگلیس، 24 ساعت پیش زن و بچه، دوباره برو و بیا تا بالاخره در نقطه‌ای ملک‌الموت سروکله‌اش پیدا می‌شود و می‌گوید: مدام رفتی، حالا بیا تا تو را در گور بیندازم. این‌جور زندگی خوب نیست!

 

علاقۀ رسول خدا(ص) به شعر زیادبن‌لبید

گاهی که پیغمبر(ص) روی حساب بدنی و جنبهٔ بشری افسرده می‌شدند و دلشان می‌گرفت، به یکی می‌گفتند که شعر زیادبن‌لبید را بخوان. پیغمبر(ص) لذت می‌بردند! لبید هم در گفتن این یک خط شعر غوغا کرده و حکمت محض است! لبید می‌گوید:

أَلا كُلُّ شَيءٍ مٰا خَلَا اللّٰه بٰاطِلٌ ××××××××× وَ کلُّ نَعیمٍ لا مُحالَةَ زائِل

آگاه باشید و بدانید که هرچه غیر از خداست، باطل و نابودشدنی است؛ هرچه نعمت در این عالم هست، ازبین‌رفتنی است. 

ای همه هستی ز تو پیدا شده ×××××××× خاک ضعیف از تو توانا شده

زیرنشین علمت کائنات ×××××××× ما به تو قائم، چو تو قائم به ذات

آنچه تغیر نپذیرد، تویی ×××××××××× و آن‌که نمرده است و نمیرد، تویی

هر که نه گویای تو خاموش به ××××××××× هر چه نه یاد تو فراموش به 

چقدر این «أَلا كُلُّ شَيءٍ مٰا خَلَا اللّٰه بٰاطِلٌ» عالی است! اگر آدم این «أَلا كُلُّ شَيءٍ مٰا خَلَا اللّٰه بٰاطِلٌ» درک بکند، آیا باطل‌گرا می‌شود؟ وقتی من می‌بینم که همه‌چیز غیر از خدا متلاشی می‌شود، باد آن خالی و تمام می‌شود، از دست می‌رود و مُهر باطل بر آن می‌خورد؛ دیگر دیوانهٔ این چیزها نمی‌شوم و خارج از قناعت اسلامی، وارد طمع و حرص نمی‌شوم. 

 

اشعار حکیمانه در وصف عظمت امیرالمؤمنین(ع)

دو سه خط شعر حکیمانه هم دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) بگویم:

-ناتوانی بشر از شمارۀ فضل امیرالمؤمنین(ع)

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست ××××××××× که ‌تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم

یک بار دیگر دقت کنید! ما معمولاً کتاب و دفتر را با آب دهان ورق می‌زنیم یا خرازی‌فروش‌ها، نوشت‌افزارفروش‌ها یک تکه ابر داشتند که در پلاستیک گرد بود، یک‌ذره نمدار می‌کردند، انگشت روی آن می‌زدند و ورق می‌زدند. «کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست» کنار همهٔ دریاها بنشینم و انگشت بزنم، کتاب ارزش‌های وجودی تو را ورق بزنم «که ‌تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم». 

 

-خورشید امیرالمؤمنین(ع) در سایۀ رسول خدا(ص)

یکی از ویژگی‌هایی که برای پیغمبر(ص) نوشته‌اند و هیچ‌کس نداشته، حتی انبیای گذشته هم نداشته‌اند، این بود که پیغمبر(ص) وقتی در آفتاب راه می‌رفتند، سایه نداشتند. شما وقتی شیئی را در آفتاب بکارید، سایه می‌اندازد. این شاعر چقدر زیبا گفته است! 

سایه پیغمبر ندارد، هیچ می‌دانی چرا؟ ××××××××× آفتابی چون علی در سایهٔ پیغمبر است

امیرالمؤمنین(ع) نمی‌گذاشتند که پیغمبر(ص) سایه داشته باشند؛ همان خورشیدی که دیروز شنیدید. سخنرانی دیروز یکی از سخنرانی‌های نخبهٔ دورهٔ عمر من بود! 

 

-امیرالمؤمنین(ع)، دستگیرۀ نجات در روز قیامت

یک شعر هم از شاعر عربی بخوانم که او هم غوغا کرده است! هَیْهات لغتی عربی به‌معنای یعنی «بعید و شدنی نیست» است. این لغت دو بار هم در دعای کمیل آمده است: «هَیْهَاتَ أَنْتَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ» خدایا! کسی را که خودت به پیغمبری، امامی و عالمی راهنمایی کرده و تربیتش کرده‌ای، حالا مؤمن و آدم قابل‌قبولی شده است؛ ولی چهارتا لغزش و گناه هم از او سر زده است. ساختمانی که با توفیق خودت و با زحمت پیغمبر، امام و قرآن ساخته‌ای، حالا یک انسان مؤمن (مرد یا زن) شده، دور و بعید است که این ساختمان را تخریب کنی، در سرش بزنی و بگویی به جهنم برو! از تو بعید است و این کار را نمی‌کنی. 

حالا شاعر عرب می‌گوید: 

هَیْهٰات أنْ یَأتِیَ الزَّمانُ بِمِثْلِک ×××××××××× إنَّ الزّمان بِمِثْلِک لِعَقیم

علی جان، از روزگار دور است که مانند تو را بیاورد. بعد از به‌دنیا‌آمدن تو، رحم روزگار از به‌دنیاآوردن مثل تو عقیم شده است و دیگر نمی‌زاید. علی(ع) یک دانه است! یک بار علی(ع) در این دنیا زاییده شده است و دیگر هم نمی‌‌شود؛ نمی‌شود، یعنی پروردگار بنا ندارد.

من هنوز نرسیده‌ام که این روایت را در دورهٔ عمرم توضیح بدهم؛ نمی‌دانم چرا مانده، ولی ظاهرش را برایتان می‌گویم. مضمون حرف پیغمبر(ص) این است: هر کسی در قیامت بر خدا وارد می‌شود، به یک چیزی متکی است و دستگیره‌ای دارد که به خدا ارائه می‌دهد. من هفتاد سال نماز دارم، تکیه به نمازش دارد؛ من روزه دارم، تکیه به روزه دارد؛ من پول داشتم و در راه تو خرج کردم، تکیه به پولش دارد. من وقتی وارد قیامت می‌شوم، «مُتَّكِئاً عَلَى عَلِيّ» به علی(ع) تکیه می‌کنم. اگر خدا به من بگوید که تو در این 63 سال عمرت چه‌کار کرده‌ای، می‌گویم علی؛ من این را ساخته‌ام و همهٔ برنامه‌ام به علی(ع) متکی است. اهل‌سنت هم این را نقل کرده‌اند.

 

-امیرالؤمنین(ع)، باب علم

شعر حکیمانه‌ای هم از سنائی[1] بشنوید که صددرصد شیعه بوده است. وی می‌گوید: 

محمد عربی آبروی هر دو سراست ××××××××× کسی که خاک درش نیست، خاک بر سر او

دنیا و آخرت آبرویش را از پیغمبر(ص) گرفته است و اگر خدا پیغمبر(ص) را نساخته بود، نه دنیا آبرو داشت و نه آخرت. 

محمد عربی آبروی هر دو سراست ××××××××× کسی که خاک درش نیست، خاک بر سر او

شنیده‌ام که تکلم نمود همچون مسیح ×××××××× بدین حدیث، لبِ پاک و روح‌پرور او

پیغمبر(ص) حرف زده‌اند، چه گفته‌اند؟

که من مدینهٔ علمم، علی در است مرا ×××××××× عجب خجسته حدیثی است! من سگ درِ او

بارک الله! من به ایرادهایی که در زمینهٔ ائمه (البته نه خودشان، بلکه حرف‌های مربوط به ایشان) کاری ندارم و خط سوم این شعر واقعاً برایم قابل‌قبول است. 

که من مدینهٔ علمم، علی در است مرا ××××××× عجب خجسته حدیثی است! من سگ درِ او

 

آخرین سفارش خواجه نصیرالدین طوسی

به خواجه نصیرالدین طوسی «عقل هادی‌عشر» می‌گویند. او داستانی در حکمت و فلسفه دارد که به او «نَصیر الملَّةِ وَ الدّین» می‌گویند. الآن در اروپا ثابت شده که اندازه‌گیری‌های خواجه در بعضی از ستارگان که آن‌وقت تلسکوپ نبوده، با اندازه‌گیری‌های الآن تلسکوپ‌ها به هم نزدیک است. خواجه آدم معرکه‌ای بوده و دانشمندان بزرگ به او «استادالبشر» می‌گویند. اصلاً ما این لقب‌ها را در حق کس دیگری نداریم؛ مثلاً به علامهٔ حلی با 520 جلد کتاب و شیخ انصاری، استادالبشر نمی‌گویند. 

خواجه وقتی داشت از دنیا می‌رفت، در شهر کاظمین بود. به او گفتند: شما را بعد از مردن برای دفن به حرم امیرالمؤمنین(ع) ببریم؟ گفت: نه، نیازی نیست. به او گفتند: همه آرزو دارند که به وادی ‌السلام بروند (ما حرم می‌گوییم). خواجه گفت: ابداً جنازهٔ مرا تکان ندهید. مگر موسی‌بن‌جعفر(ع) امام واجب‌الاطاعة نیست؟ من اینجا بمیرم و جنازه‌ام را به نجف ببرید! این بی‌ادبی به موسی‌بن‌جعفر(ع) است. من به موسی‌بن‌جعفر(ع) پشت کنم و شما مرا به نجف ببرید؟! همین‌جا پایین پای حضرت جواد(ع) و موسی‌بن‌جعفر(ع) دفن کنید. خیلی جای جالبی است! بعد هم گفت: راضی نیستم که سنگ قبر برای من بگذارید و روی آن بنویسید: «حجت‌الاسلام‌والمسلمین»، «آیت‌الله‌العظمی»، «استادالبشر» یا «عقل هادی‌عشر». آنچه که من می‌گویم، روی سنگم بنویسید. سر من زیر پای حضرت جواد(ع) و موسی‌بن‌جعفر(ع) است، فقط روی سنگ قبرم بنویسید: «وَ کلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَیهِ بِالْوَصِیدِ»(سورهٔ کهف، آیهٔ 18).

خدایا! پوزهٔ یک سگ درِ خانهٔ اینها روی دستش است، دیگر خودت می‌دانی. 

که من مدینهٔ علمم، علی در است مرا ×××××××× عجب خجسته حدیثی است! من سگ درِ او

 

کلام پایانی

ارتباط علی(ع) با شما شیعیانش خیلی شدید است، اما شما نمی‌دانید! وقتی میثم خرمافروش حضرت را در کوچه می‌بیند که چهره‌شان گرفته و دَرهم است، به امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید: چه شده است؟ حضرت می‌گویند: سردرد آزاردهنده‌ای گرفته‌ام. میثم گفت: برای چه علی جان؟ فرمودند: برای اینکه سر تو سر درد گرفته است. هر رنجی به شما می‌رسد، به من می‌رسد. این ارتباط خیلی شدید است!

 

[1]. این شعربرای سنائی نیست، برای هلالی جغتایی است.

 

مسجد امیر/ ماه مبارک رمضان/ بهار 1394 ه‍.ش./ سخنرانی هفدهم

برچسب ها :