لطفا منتظر باشید

جلسه بیستم_روز 24 رمضان

(تهران مسجد امیر)
رمضان1436 ه.ق - خرداد1394 ه.ش

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله ربّ العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

اعتقاد تمام بزرگان از اهل علم در همهٔ ادیان، این است: یک سلسله مسائل، شرعی است و از ناحیهٔ وجود مقدس پروردگار اعلام شده است؛ یک سلسله از مسائل هم عقلی است که از زمان آفریده‌شدن انسان تا الآن، عقل‌های پخته، متکی به علم و دلیل، مسائلی را مطرح کرده‌اند که هم قابل‌قبول شرع و هم قابل‌قبول همهٔ عقلای عالم است. حقایقی نیست که قابل‌رد و قابل‌شک و تردید باشد. 

 

یک اصل عقلی مهم

یکی از مسائل عقلی که در فقه و اصول ما به‌کار گرفته می‌شود، این مسئله است: ترجیح «بِلامُرَجّح» قبیح است. این ترجیح بِلامُرَجّح کار هیچ حکیمی در عالم نیست، چه برسد به وجود مقدس پروردگار مهربان عالم که حکیم علی‌الاطلاق است. 

 

-حقیقت معنایی قُبح ترجیح بِلامُرَجّح

ترجیح بِلامُرَجّح یعنی چه؟ یعنی بین دو چیز را مقایسه می‌کنند؛ امتیازاتی در یکی از این دو چیز هست که آن امتیازات در دیگری وجود ندارد. محال است که حکیمان آن‌که را امتیازاتی ندارد، بر آن‌که دارای امتیازات است، برتری بدهند و حکم کنند، بگویند این شخص خالی از امتیازات، از آن‌که دارای امتیازات است، برتر است. حکیم این کار را نمی‌کند! 

حالا دو سه‌تا مثل برایتان عرض بکنم: دو نفر را داریم که یکی از علم و فهم، هوش، دانایی و اندیشهٔ صحیح برخوردار است، همهٔ این اوصافش هم کاربرد دارد، به سود مردم است و منفعت دارد؛ اما فرد دومی این امتیازات را ندارد و عقلش معمولی است، علم و مدیریت ندارد، هوش بالا و کیاست هم ندارد. همهٔ عقلای عالم آن‌ کسی را قبول می‌کند که دارای امتیازات است و به او رو می‌کنند؛ اما به آن‌که هیچ امتیازی ندارد، به‌صورت فردی معمولی با او برخورد می‌کنند. اگر بخواهند او را برتری بدهند، خلاف عقل، علم، طبع و حکمت است.

 

این معنی قُبح ترجیح بِلامُرَجّح است. خود ما هم ممکن است که در بیشتر امور به این قاعده توجه نداشته باشیم، ولی قاعده را به‌کار می‌گیریم؛ مثلاً وقتی گردویی را به دست ما می‌دهند، می‌بینیم این گردو چهار مرحله دارد: یک مرحله‌اش چوب، یک مرحله‌اش پوست، یک مرحله‌اش مغز و یک مرحله‌اش هم روغن مغز است. ما اگر بنا باشد که امتیاز بدهیم، یقیناً به چوب گردو امتیاز نمی‌دهیم و چوب را که مغز داخلش است، برتر نمی‌دانیم. پوست روی گردو را هم که هنگام تازه بودن گردو تلخ است، برتر نمی‌دانیم. مغز و روغنِ مغز می‌ماند که اگر مغز گردو روغن نداشت، مغز هم ارزشی نداشت. بنابراین در این چهار مرحله، ما برتری را به روغن گردو می‌دهیم، بعد به مغز برتری می‌دهیم و بعد به‌سراغ پوست و چوب می‌آییم.

قدیم‌ها چوب گردو را در دهات‌ها برای زمستان کنار می‌گذاشتند که بسوزانند. در خوردن گردوی تازه پوست را می‌کَندند و دور می‌انداختند. در خوردن گردوی کهنه هم، پوست را می‌خوردند و می‌گفتند دیگر نمی‌‌توان این پوست را درآورد و دور انداخت؛ ولی به پوستی که می‌خوردند، برتری نمی‌دادند. مغز گردو و روغن مغزآن برای همهٔ مردم شأن داشت و در مغز هم، برتری را به روغن می‌دادند، می‌گفتند: گردوی چربی است، اگر کیلویی چهل تومان به ما بدهند، ما هم راضی هستیم. در واقع، همه به‌دنبال چربیِ گردو هستند و اگر کسی برتری را به چوب یا پوست گردو بدهد، می‌گویند آدم بی‌عقل و نادانی است. به این ترجیح بِلامُرَجّح می‌گویند که بر حکیم قبیح است. 

 

برتری امیرالمؤمنین(ع) بر امت پیامبر(ص)

حالا در بین امت فرقی ندارد که بعد از پیغمبر(ص) یا بعد از غیبت کبری، انسانی که از همهٔ امتیازات برخوردار است؛ دوازده نفر بعد از پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام به معرفی خودشان و به نقل کتب اهل‌سنت، مثل «ینابیع‌المودة» که پیغمبر(ص) اسم هر دوازده نفر را اعلام کرده است؛ اینها از عقل کامل، علم گسترده، فهم بالا و هوش و ذکاوت بی‌نظیر برخوردار بودند. البته بقیه هم مؤمن بودند؛ یعنی پیغمبر(ص) در کنار این بزرگواران، اصحابی هم مثل سلمان، مقداد، عمار، ابوالهیثم‌بن‌تیهان، بلال و... داشتند. اینها آدم‌های خیلی محترمی بودند، ولی پروردگار عالم از میان کسانی که در زمان پیغمبر(ص) بودند، چه کسی را برتر دانسته است؟ یقیناً آن‌که همهٔ امتیازات را داشته و این کار حکیمانه‌ای بود. 

 

-مراجعه به فقها در غیبت کبری

کسی را که پروردگار و پیغمبر(ص) برتر دانسته‌اند، عقلی است که در تمام امور دین و دنیا از او پیروی بشود و بعد از او هم از دیگران که برتر بودند. بعد از غیبت صغری، ائمه طرح داده‌اند: «مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ» این امتیازات کسی است که مردم برای دینداری و سلامت دنیا و آخرتشان در غیبت کبری به آنها مراجعه کنند. ما وقتی به‌دنبال تقلید هستیم، هیچ‌وقت به مغازهٔ یک بقال محترم یا پیش یک رفتگر محترم نمی‌رویم که بگوییم آقا رساله‌ات را بده، می‌خواهیم عمل بکنیم! بقال و لبنیاتی خنده‌اش می‌گیرد؛ رفتگر محترم که یک کار ایمانی می‌کند، «اَلنِّظٰافَةُ مِنَ الْإیمان»، خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید: من نه علم فقه، نه علم اصول، نه علم ادبیات، نه علم عروض و بیان، نه علم لغت، نه علم رجال‌شناسی و نه علم درایه دارم، شما از من رساله می‌خواهید؟ من هیچ امتیازی ندارم! همهٔ امتیاز من این است که مؤمن هستم، اما قابل تقلید و پیروی نیستم.

 

-قبح ترجیح بِلامُرَجّح بر حکیم علی‌الإطلاق

ترجیح بِلامُرَجّح بر حکیم علی‌الإطلاق قبیح است که در امت برتری وجود داشته باشد و پروردگار عالم مردم را چه در زمان پیغمبر(ص) و چه بعد از پیغمبر(ص) به افرادی ارجاع بدهد که امتیازات آن برتر را ندارند؛ مثلاً به زبان پیغمبرش اعلام بکند که بعد از من، اطاعت از سلمان بر همهٔ شما واجب است. او اولی‌الامر شماست. سلمان امتیازات اولی‌الامری و امامتی ندارد، خدا هم این کار را نکرد و نمی‌کرد؛ یا به زمان پیغمبرش اعلام می‌کرد که ابوذر اولی‌الامر است و اطاعت از او بر همهٔ شما واجب است. این کار قبیحی بود! سلمان بسیار بزرگوار، ابوذر بسیار عالی، مقداد بسیار بزرگ، دیگران هم مسلمان و مؤمن؛ اما امتیازات آن انسانی را نداشتند که به زبان پیغمبر(ص) معرفی کرد. حالا ظلمی به سلمان شده است؟ نه‌تنها ظلمی نشده، بلکه عدالت در حقش رعایت شده که خدا امت را به او ارجاع نداده است؛ چون از مجموع امتیازات رهبری و امامت برخوردار نبود.

 

-امیرالمؤمنین(ع)، جامع کمالات و فاقد نواقص

حکیم ما را به انسانی ارجاع داده که فاقد همهٔ نواقص بوده است؛ یعنی در درونش، ظاهرش، باطنش، عقلش و فهمش، نقص نبود و جامع همهٔ کمالات بود. پس باید حکیم را شکر کرد از اینکه کسی را برای بعد از مرگ پیغمبر(ص) بر امت قرار داد که منهای نبوت، کل امتیازات پیغمبر(ص) در او بود. فقط یک امتیاز نبود، آن‌هم مقام نبوت بود که به پیغمبر(ص) ختم شده بود. پروردگار عدد خاصی را برای انبیا و امامان معصوم طرح ریخته بود؛ 124هزار پیغمبر که امام صادق(ع) این عدد را اعلام می‌کنند و آخرینشان پیغمبر اسلام است. منهای این امتیاز، مجموع امتیازاتی که در پیغمبر عظیم‌الشأن اسلام بوده، نشان می‌دهد که روش امیرالمؤمنین(ع)، «نهج‌البلاغه»، روایاتش و حدود پنج سال حکومت‌داری‌اش، همهٔ امتیازات را داشته است. 

 

سرانجام نادیده‌گرفتن هشداردهندگان در روز قیامت

-برپایی دادگاه عقل در روز قیامت

با کمال احترام و ادب به کل مسلمانان جهان عرض می‌کنم؛ براساس حکم عقلی «ترجیح بِلامُرَجّح قبیح است»، ما با داشتن عقل و وجدان، نباید زیر بار پذیرفتن ترجیح بِلامُرَجّح برویم و بگوییم علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) همهٔ امتیازات را دارد؛ اما ما باید به‌دنبال ابوالهیثم‌بن‌تیهان برویم یا ابوذر را به اولی‌لامری انتخاب بکنیم. این کار خلاف عقل است، عاقل نباید به عقل پشت بکند و کار خلاف عقل را گردن بگیرد. این کار درستی نیست! چه‌بسا در روز قیامت، چنان‌که هست، برای عقل دادگاه برپا کرده و مردمان را محاکمه کنند و بگویند: عقل تو مستقلاً (کاری هم با شرع ندارد) درک می‌کرده که نباید برتر را کنار بگذاری و غیر برتر را مقتدای خود قرار بدهی. چرا این کار را کردی؟ کسی جواب ندارد که در دادگاه‌های پروردگار به پروردگار بدهد.

 

من از همه آنهایی که می‌شنوند، واقعاً درخواست می‌کنم که در مسئلهٔ عقل و احکام عقلیِ حکیمانه، به این آیهٔ سورهٔ ملک هم دقتی داشته باشند. در قیامت به همهٔ آنهایی که در هفت طبقه جهنم هستند، می‌گویند: «أَ لَمْ یأْتِکمْ نَذِیرٌ»(سورهٔ ملک، آیهٔ 8) شما وقتی در دنیا بودید، آیا هشداردهندهای برایتان نیامد؟ آیا عقل خودتان هم به شما هشدار نداد که ترجیح بِلامُرَجَّح قبیح است و نباید چوب گردو را برتر از روغن مغز بدانید. این کار عاقلانه‌ای نبوده است! کل اهل جهنم جواب می‌دهند (چون قالوا در این آیه جمع است): «قٰالُوا بَلیٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِیرٌ»(سورهٔ ملک، آیهٔ 9) بله هشداردهنده آمد. هشداردهنده یا پیغمبر یا امام یا عالم ربانی یا عقل بوده است. همهٔ اینها هشداردهنده هستند.

 

من در خیابانی می‌روم، آتش در بخشی از خیابان شعله می‌کشد، من راهم را کج می‌کنم و از طرف دیگری می‌روم تا به آتش برنخورم. این هشدار و انذار عقل است؛ لازم نیست کسی نعره بکشد و بگوید مراقب باش تا در آتش نروی! من خودم در آتش نمی‌روم، چون عقلم به من هشدار داده است. با توجه به اینکه عقل یکی از هشداردهندگان است، کل این هفت‌میلیارد جمعیت زمان ما، ولو دین به آنها نرسد؛ البته الآن که دین به همه رسیده است. شبانه‌روز این‌قدر ماهواره‌های دینی دین را پخش می‌کنند و ماهواره هم در خانهٔ تک‌تک مردم دنیاست. فرض بکنید که در این روزگار، اصلاً اسم اسلام به گوش او در این هشتادسال نخورده، ولی عقل و هشدارهای عقل را داشته است. عقل هشدار می‌داده که نظر بد به همسر رفیقت نداشته باش، مال مردم را نخور یا در گوش مظلوم نزن. همین هشدارها، حجت خدا در قیامت بر اینهاست که محکوم بشوند و به جهنم بروند. دیگر این سؤال جا ندارد که کسانی هم در این کرهٔ زمین به آنها دین نرسیده؛ اگر دین نرسد، عقل و هشدار عقل رسیده که همان حجت است؛ همان هشدار عقل، پیغمبرش و دین درونی خدا در درونش است. 

 

-پشیمانی اهل جهنم در روز قیامت

بعد اهل جهنم می‌گویند: «لَوْ کنّٰا نَسْمَعُ» اگر رفته بودیم و به حقایق الهیه گوش داده بودیم؛ حالا نرفتند که گوش بدهند، «أَوْ نَعْقِلُ» یا اگر تعقل می‌کردیم و به هشدارهای عقلی گوش می‌دادیم؛ چون دوتا لِنگه است: «لَوْ کنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ» اگر ما گوش داده بودیم که نرفته‌اند گوش بدهند، یا اگر تعقل می‌کردیم، «مٰا کنّٰا فِی أَصْحٰابِ اَلسَّعِیرِ»(سورهٔ ملک، آیهٔ 10) ما امروز در آتش نبودیم. 

آیه خیلی روشن است! باز هم باکمال ادب و محبت، چون دین شیعه دین محبت، ادب، نصیحت، خیرخواهی و حکمت است. من از کل کسانی که این بحث را می‌شنوند، درخواست می‌کنم که به عقل پشت‌پا نزنند و با بودن عقل، زیر بارِ ترجیح بِلامُرَجّح نروند؛ یعنی برتر را در هر چیزی کنار نزنند و آن کسی را محور زندگی قرار بدهند ‌که به‌خاطر نداشتن امتیاز، برتری ندارد تا نجات پیدا کنند.

 

سه امتیاز ویژۀ امیرالمؤمنین(ع) در کتب اهل‌سنت

حالا به بخشی از امتیازات وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) عنایت کنید؛ عقل با بودن علی(ع) به ما حق نمی‌دهد که غیر از وجود مقدس او را به اولی‌الامری انتخاب بکنیم؛ اگرچه سلمان و مقداد باشد. این انتخاب قبیح، ضد عقل و ضد حکمت است. کتاب بسیار معروف و مطرح «فصول‌المهمة» نوشتهٔ ابن‌صبّاغ مالکی که از علمای بزرگ مذهب مالک‌بن‌انس (یکی از چهار مذهب) است، روایتی را در صفحهٔ 126 نقل می‌کند که واقعاً طلای 24 عیار است. عباس عموی پیغمبر(ص) این روایت را نقل می‌کند. عباس در جنگ بدر اسیر و در مدینه مسلمان شد. 

 

-مثبت‌گویی در خصوص امیرالمؤمنین(ع)

ابن‌عباس می‌گوید: من با دو گوش خودم از عمر‌بن‌خطاب شنیدم که می‌گفت: «کفُّوا عَنْ ذِکرِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ» هرچه دربارهٔ علی می‌گویید، فقط مثبت‌گویی کنید. عمر‌بن‌خطاب این را به مردم می‌گوید. چرا؟ چون عیب و نقصی در علی(ع) وجود ندارد که ما این عیب را برملا بکنیم. بنابراین، ای مردم! آنچه دربارهٔ علی‌بن‌ابی‌طالب می‌گوییم، مثبت‌گویی کنیم؛ چون هرچه خیر در این عالم است، در این یک نفر جمع است. کسی این را نظر می‌دهد که علی(ع) را از مکه و زمان ولادت علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) تا چهارده سال بعد از درگذشت پیغمبر(ص) می‌شناخته که خودش در محراب مورد حمله قرار گرفته و ترور شده است. از ولادت امیرالمؤمنین(ع) تا سن بالای امیرالمؤمنین(ع)، یعنی 44-45 سالگی، علی(ع) را دائم می‌دیده و با علی(ع) بوده، پس درک کاملی از علی(ع) داشته و می‌دانسته که علی(ع) هیچ عیب و نقصی ندارد و تمام خوبی‌ها و ارزش‌ها در او جمع است.

 

-حسادت عمربن‌خطاب بر امتیازات امیرالمؤمنین(ع) 

عمر می‌گوید: «فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ یقُولُ فِی عَلِی ثَلَاثُ خِصَالٍ» با دو گوش خودم از پیغمبر(ص) شنیدم که می‌فرمودند: سه خصلت در علی‌بن‌ابی‌طالب هست. عمربن‌خطاب بعداً می‌گوید که این سه خصلت چیست، اما قبل از این سه خصلت، می‌گوید: «وَدِدْتُ أَنْ یکونَ لِی وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ فَوَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیهِ الشَّمْسُ» عاشق این بودم (احبب نمی‌گوید) که من یکی از سه خصلت علی را داشتم. آن یک خصلت برای من از آنچه آفتاب بر او می‌تابید، محبوب‌تر بود. «کنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَکرٍ وَ أَبُو عُبَیدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ» من، ابوبکر، ابوعبیدهٔ جراح و نفر دیگری از اصحاب پیغمبر (اسم نمی‌برد) بودیم که «إِذْ ضَرَبَ النَّبِی عَلَی کتِفِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِب فَقَالَ» پیغمبر(ص) دست روی شانهٔ علی‌بن‌ابی‌طالب زد و به علی گفت: 

 

-اولین تسلیم‌شونده به پروردگار

«یا عَلِی أَنْتَ أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ إِسْلَاماً» ای علی، تو اولْ تسلیم در میان بندگان پروردگار به پروردگار هستی؛ آن‌هم چه تسلیمی! «أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ إِسْلَاماً». این إِسْلَاماً مفعول مطلق است و نوع تسلیم بودن امیرالمؤمنین(ع) را بیان می‌کند. عمر می‌گوید که من از پیغمبر(ص) شنیدم، به او گفت: تو بر همهٔ تسلیم‌شوندگان به خدا مقدّم هستی که در زبانت و درونت نسبت به هیچ‌چیز خدا چون‌وچرا نداری.

 

-مقدّم بودن در ایمان بر همۀ مؤمنان

«وَ أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ إِیمَاناً» و تو بر همهٔ مؤمنان عالَم از نظر ایمان مقدّم هستی.

 

-جانشین پیامبر در جامعۀ مسلمین

«وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی» و تو برای من به‌منزلهٔ هارون نسبت به موسی می‌مانی. هارون چه منزلتی نزد موسی(ع) داشت؟ در قرآن می‌خوانیم: «قالَ مُوسى‌ لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي»‌ این «فِي قَوْمِي» خیلی مهم است! موسی(ع) خلیفه بود و به هارون گفت: تو جانشین من بین جامعهٔ من هستی؛ یعنی تو مقام بعد از من هستی. 

 

سرانجام حبّ و بغض نسبت به امیرالمؤمنین(ع)

بعد عمر می‌گوید: وقتی پیغمبر(ص) این سه خصلت را گفتند، در ادامه فرمودند: 

 

-محبت به امیرالمؤمنین(ع)، ملاک راستی 

«کذَبَ یا عَلِی مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یحِبُّنِی وَ یبْغِضُک» علی جان، دروغ می‌گوید کسی که منِ پیغمبر را دوست دارد، ولی مخالف با توست. کسی که مخالف با توست، نمی‌تواند مرا دوست داشته باشد. ملاک راستیِ محبت افراد به من، نداشتن کینه نسبت به توست. هر کس به تو کینه دارد، محبّ من نیست.

«مَن أحَبَّكَ فَقَد أحَبَّني» یا علی، هر کسی تو را دوست داشته باشد، منِ پیغمبر را دوست دارد. «ومَن أحَبَّني فَقَد أحَبَّ اللّه» و هر کس مرا دوست دارد، خدا دوستش دارد. این روایت خیلی عجیب است که پیغمبر(ص) می‌گویند ملاک دوست داشتن خدا، بنده‌اش و علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) است. من اگر بخواهم کسی را دوست داشته باشم، باید با محبت علی باشد و من بنده‌ای رابدون محبت علی دوست ندارم.

 

-ولایت و محبت امیرالمؤمنین(ع)، کلید در بهشت

«ومَن أحَبَّ اللّه أدخَلَهُ الجَنَّةَ» و کسی که خدا دوستش داشته باشد، او را در قیامت وارد بهشت می‌کنند و به او می‌گویند: تو را برای این به بهشت می‌برند که خدا دوستت دارد. خدا دوستت داشته، برای اینکه علی را دوست داشتی. معلوم می‌شود که محبت و ولایت امیرالمؤمنین(ع) کلید هشت در بهشت است. آن‌که این کلید را دارد، خوش‌به‌حالش! هیچ غمی در آخرت ندارد. 

 

-جهنم، جای کینه‌ورزان به امیرالمؤمنین(ع)

«ومَن أبغَضَهُم فَقَد أبغَضَكَ» علی جان، هر کسی نسبت به تو کینه داشته باشد، به من کینه دارد. «ومَن أبغَضَني فَقَد أبغَضَ اللّه» کینهٔ به من موجب کینهٔ خداست. «ومَن أبغَضَ اللّه كانَ حَقيقًا عَلَى اللّه أن يُدخِلَهُ النّار» و هر کس که خدا از او کینه داشته باشد، در جهنم می‌اندازند؛ چون مغبض علی(ع) در بهشت جایی ندارد. این از نخبه روایات کتب علمای بزرگ اهل‌سنت است.

 

مسجد امیر/ ماه مبارک رمضان/ بهار 1394 ه‍.ش./ سخنرانی بیستم

برچسب ها :