جلسه بیست و پنجم _ شب 26 رمضان
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
خداخواهی بالاترین و پرترین منافع را برای انسان دارد، اثبات این مسئله نیازی به دلیل ندارد، شما با حوصلهای که دارید به آیات مربوط به انبیاء خدا دقت کنید، ببینید پروردگار عالم درباره آنها چه فرموده است، این آیات بیش از پانصد آیه است، در سوره بقره درباره یکی از پیغمبران حضرت ابراهیم میخوانیم وَ آتَيْنٰاهُ فِي اَلدُّنْيٰا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِينَ ﴿النحل، 122﴾.
ملاحظه میکنید کلمه حسنه الف و لام ندارد اتیناه فی الدنیا حسنه، اگر الف و لام داشت نشانه یک حسنه معین بود مثلا بردباری، اما کلمه حسنه بی الف و لام است نوع حسنه را میگوید یعنی هر چی در این دنیا خوبی بوده به او عطا کردم، چرا؟ یقینا مجانی عطا نکرده، در یک آیه دیگر سوره بقره میفرماید آیه برای اولهای جوانی ابراهیم است از او خواستم اصبر با همه وجودت خودت را به من واگذار کن، بگذار همه تصمیمها را من برایت بگیرم، همه طرحها را من برایت بریزم، تو خودت در زندگی خودت دخالت نکن، مجری باش، نه دخیل، خودم میخواهم، خودم میدانم، خودم انجام میدهم، اینها مورد رضای من نیست، خودم را بگذار کنار. این سایه تاریک سنگین خودم را بریز دور، به جای خودم بگذار خدا، خودم میخواهم بگو آنچه که خدا میخواهد خودم میدانم بگو آنچه خدا مصلحت من را میداند. معنای تسلیم است.
که ما خیلی راحت میتوانیم بفهمیم در درونمان، در برونمان، در رفتارمان در خانه، بیرون، در کسبمان، در اداری بودنمان، در صنعتکاریمان، در کشاورزیمان مجری هستیم یا طراح، آنی که خودمان دلمان میخواهد است؟ یا آنی که او میخواهد، خب آن که دلم میخواهد که مجازا من اسم دل را رویش گذاشتم، حقیقت این است که آنی که هوای نفس خودم میخواهد، من را به ضرر میکشد، چون وقتی من گرفتار خودم میخواهم بشوم قشنگ برای بدن غرائز بدن، امیال بدن، خواستههای بدن، شهوات بدن میدان باز میشود، آنوقت به قول امیر المومنین در نهج البلاغه یک قاطر چموش زیر پای من قرار میگیرد من سوار این قاطر چموش هستم که خودم خودم را سوار کردم، همان خودم میخواهم و خودم میدانم و خودم بلد هستم که امیر المومنین که عالم به همه حقایق است میفرماید این قاطر از چموشی نمیافتد تا شما را در جهنم از پشت خودش بیندازد پایین. بعد آرام میشود. چون دیگر سوار ندارد که ببرد بیندازد انداخت.
اینها را خیلی راحت میشود فهمید، من یک دوستانی داشتم اول طلبگی ده دوازده نفر بودند بعد آنها همه مردند سیزده چهارده تا دیگر خدا در مسیرم قرار داد آنها هم مردند، یک تکیهکلام آنها که من هم از آنها یاد گرفتم اگر آنها را ندیده بودم یاد نمیگرفتم این بود که اگر در زندگیشان و از طریق زن و بچهشان یا دامادشان یا افرادشان یا بچههایشان، چیزی از خواستههای آنها پیش میآمد خیلی هم آدمهای نرمی بودند من هیچکدامشان را ندیدم که یک بار صدایشان را بلند کنند به قدری با محبت به طرف مقابلشان هر کسی بود میگفتند خواستهات را قبول بکنم عمل بکنم خدا را چه کار کنم، من حالا میفهمم که آنها میگفتند ما خودی نداریم ما خدا داریم، ما خودم نداریم خدا داریم خدا را چه کار کنم؟
خب این چه حالی بود آنها داشتند؟ همین حال تسلیم، زندگی همشان هم خوب بود، خیلی هم زیبا مردند، کم نداشتند در زندگی، چون بعدا من روایت دیدم که خدا میفرماید هر کسی من را بخواهد به دنیا امر میکنم مستخدمش باش، از در و دیوار هم برایشان میریخت، اضافههایشان را هم با خودشان برداشتند بردند یعنی قبل از خودشان فرستادند، خیلی زندگی راحتی داشتند این دغدغههایی که امروز مردم دارند این عصبانیتها، این کم حلمیها، این از کوره دررفتنها، این تلخیها، این مضیقهها، این تنگیها، هیچ کدامش را نداشتند زن و بچههایشان هم پشتوانهشان بودند، بعضی از زنانشان از اولیاء خدا بودند من چون رفت و آمد داشتم با آنها.
پا به پای شوهر اهل نماز شب، اهل گریه، اهل پاکی، اهل درستی، إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ ﴿البقرة، 131﴾ من به ابراهیم گفتم تسلیم من باش، یعنی خودی نداشته باش، خودمی نداشته باش خودت را به من واگذار کن بگذار من برایت تصمیم بگیرم، من تصمیم میگیرم به تو دین ارائه بکنم خب آدم تسلیم دین را قبول میکند، تصمیم میگیرم طرح عبادات را برایت بریزم آدم تسلیم قبول میکنم، تصمیم میگیرم خیلی از چیزها که واقعا برای دنیا و اخرتت ضرر دارد حرام کنم قبول میکند، مگر میشود آدم در جنب خدا خودی نداشته باشد و زندگیاش تلخ باشد، زندگی پر از آزمایش است اما در درون اصلا تلخی ندارد. پر از آزمایش است نهایت ا ین آزمایش روز عاشوراست، مردش میگوید رضا بقضائک، زنش میگوید ما رایت الدنیا الا جمیلا. وقتی ابن زیاد به زینب کبری با لحن مسخره گفت چطور دیدی دنیا را؟ کس و کارت همه کشته شدند قطعه قطعه شدند در جوابش مقام عصمت داشت راست گفت، ما رایت الا جمیلا، من زندگی را زیبا دیدم. شهادت تلخ نیست که زیبایی است، قرب است، لقاء است، تمام شدن نقطه فراق است، تلخی ندارد.
اما کربلا برای آنها تلخی داشت چون از روز یازدهم به بعد هی ناله میزدند خَسِرَ اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةَ ذٰلِكَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِينُ ﴿الحج، 11﴾، اما برای اهل بیت هیچ تلخی ندارد، برای اهل بیت آزمایش بود، برای طرف مقابل جرم غیرقابل بخشش بود، چون یک سر این زندگی در دست ابی عبدالله بود رضوان الله بود، یک سر این نخ که در دست بنی امیه بود حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهٰا فَبِئْسَ اَلْمَصِيرُ ﴿المجادلة، 8﴾بود.
خب کلمه حسن الف و لام ندارد یعنی هر چی خوبی در این دنیا بود زن خوب، بچه خوب، مال خوب عبادت خوب عمر خوب اخلاق خوب رفیق خوب همه را به ابراهیم داده بود همه را، آنچه عالی است اگر همین مقدار خوبیهایی که به خودمان داده رویش فکر بکنیم مثلا بچه خوب نمازخوان،درسخوان، با ادب احترامکننده به پدر و مادر، اول شب هم سر سفره افطار بغلمان، سحر کنارمان، میبینیم روزه میگیرد، میبینیم گاهی یواشکی ما که فکر میکند ما نمیفهمیم میرود یک گوشه نماز شب میخواند این یک خوبی است با آن پدرها مقایسه کنیم خودمان را که هر یک ماه ده دفعه، پانزده دفعه باید بگردند در این هروئینیها و کراکیها ببینند بچهشان را پیدا میکنند یا جنازهاش را یا در زندان است.
خوبی چیست؟ خوبیها آنهایی است که آرامش میدهد، آنهایی است که امنیت میدهد، آنهایی که نشاط میدهد، آنهایی که شادی میدهد، اینها خوبی است، مثلا من مینشینم فکر میکنم شصت سال است پول درآوردم هر چی مته لای خشخاش میگذارم که یک قران حرام در آن پیدا کنم پیدا نمیکنم چقدر شاد میشوم، میبینم یک همسری دارم با عفت، پاکدامن، اهل حجاب، اهل نماز، اهل روزه، زمین رحمش هم اینقدر پاک بوده که اولاد پاک برای من به وجود آورده است، خب این نشاط دارد. شادی دارد.
عین این خوبیها را به صورت کامل پروردگار عالم برمیگرداند به قیامت چون آیات قیامت را که بخوانید یا کلمه معاد است یا کلمه مصیر با صاد است، یا کلمه عاقبت است، یعنی برگرداندن، چی را برمیگرداند خدا؟ میگوید خودتان را به خودم برمیگردانم، اعمالتان هم به صورت بهشت برمیگردانم، نسبت به کل اعمالتان هم عمقش را به رضایت خودم برمیگردانم، برگشتها را هم همه را به خودتان برمیگردانم این حسنه.
وَ إِنَّهُ فِي اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِينَ ﴿النحل، 122﴾ یعنی روز قیامت وقتی شما مردم دنیا وارد میشوید در بین میلیاردها میلیارد نفر ابراهیم را میبینید میبینید چه جایگاهی دارد، چه مقامی دارد، تمام فرشتگان در مقابلش کمر خم کردند، تمام انبیاء بعد از خودش که ذریه و نسلش بودند در مقابلش دست به سینه هستند پیغمبر و ائمه در محشر به این پدر افتخار میکنند، یعنی میگویند مردم محشر این ابراهیم پدر ماست، یعنی پیغمبر ائمه از اینکه قیامت ابراهیم را میبینند پدرشان است غرق در لذت هستند.
این منافع خداخواهی است، این را هم خدمتتان عرض بکنم این مجموعه منافع ذاتی ماندگار پیش غیر خدا پیدا نمیشود، بیخودی دنبالش نروید، سراب است، نمیرسید بهش، به هر چی هم که برسید آنی نیست که میخواستید به ضرر رسیدید، به خسارت رسیدید نه به منفعت، نه به سود، چند سال است میخواهم این داستان را بگویم از یک خداخواه، که عرض کردم به صورت روایت من دیدم که هر کسی خدا را بخواهد یا به قول خودش هر کسی من را بخواهد که البته باید برویم بشناسیم تا بخواهیم، هر کسی من را بخواهد در دلش را به روی تابش ده نور باز میکند. که مبادا من نرسم این ده نور را بگویم و ماه هم به سرعت دارد تمام میشود و خیلی علاقه داشتم این ده نور را دانه دانه را مفصل شرح بدهم ولی فهرستش را میخوانم که حالا در نوارها باقی بماند کسی بعد این نوارها را بشنود بخواهد دنبال بکند ممکن است پیدا نکند جایش را حالا در اختیارش باشد اینها هر کدامش چند تا هم آیه دارد مثلا همین نور اول حدود هشت تا آیه من از مجموعه آیاتش انتخاب کردم که نشده بخوانم ولی حالا فهرست این نورها را بگویم.
یکی نور هدایت است، یکی نور محبت است، نور عشق، این نور از آنجا بتابد میدانید با آدم چی کار میکند، چه میکند نور عشق، اگر این نور قوی به ما بتابد باور بکنید با قدرت آن نور پرده را میتوانیم کنار بزنیم و با چشممان محبوبانمان را ببینیم ولو با آنها حرف نزنیم و یا آنها با ما حرف نزنند، امام صادق میفرماید حداقل در خواب میبینیم.
جلوه میکند، اگر در بیداری به آن قدرت نرسیدم که محبوبم را ببینم، در خواب ببینم، سوم نور زینت است، این نور یک نوری است که وقتی وارد قلب میشود قلب را آرایش میکند، یک زیبایی به قلب میدهد که تمام فرشتگان از نگاه به آن قلب حیرتزده بشوند، یک نور نور تقواست، یک نور نور حیات غیرمادی است، یک نور نور الفت است، یک نور نور شفاء است، یک نور نور آرامش است، و یک نور که عجیب لذتی دارد نور ذکر است. نور ذکر. من امروز چهار پنج تا روایت در جلد دوم عربی اصول کافی دیدم با راوی، از امام صادق و امام باقر که این دو امام یقینی فرمودند و به ما یقین دادند با این نور، نور ذکر، که هر کسی ده بار حالا در رکوع در سجود در قنوت بیرون نماز، با پشتوانه خداخواهی، ده بار یازده تا نه آن هم در اصول کافی است آن هم با سلسله سند، اینها دیگر روایاتی نیست که کسی بگوید اینها ساخته شده اینها به چه درد میخورده که بسازند، چیزی از آن درنمیآمد که ا گر میخواستند بسازند، هر خداخواهی با تکیه بر این خداخواهی هر جا در نماز، بیرون نماز، در رختخواب وقت خواب، در بیدار شدن، روز، شب، ده بار بگوید یا رب سر دهمی خطاب میرسد لبیک حاجتت را بخواه آماده هستم برآورده کنم، اما شرائطش را رعایت باید کرد، لقمه حرام در شکمم نباشد، در دلم حسد و کبر و حرص و بخل نباشد، ببینید خداخواه حسود که نمیتواند خداخواه باشد حسود مخالف خداست بخیل مخالف خداست. وقتی خدا دارد به من کشاورز میگوید زکات بده من گندم و چغندر و جو را درو میکنم و انگور را میچینم کشمش میکنم این همه گوسفند دارم، سالی دو میلیارد درآمدم است تنها کاری که کردم یک تخم پاشیدم و آب چاه را روشن کردم خودم یک دانه گندم که نساختم حالا دو میلیارد پول شده میگوید زکات بده، دلم بخیل است میگویم نمیدهم، حالا یک میلیون هم بگوید یا رب محل بهش نمیگذارند، خداخواه باید بگوید آدم بخیل پولخواه است، آدم حریص پولخواه است. آدم حسود ایراد دارد به خدا، این دیگر خداخواه نیست. اگر خداخواه ده بار بگوید یا رب بار دهم میگوید لبیک چیست بنده من؟ بخواه بهت بدهم.
در همین محل من بچه بودم، یک صاحبخانهای به مستاجر گفت زمانت تمام شده دو ماه هم اجاره ندادی، راضی هم بودم این دو ماه بشینی چون آدم متدینی هستی، ولی بیرحمی کرد کل اثاثهای این مرد را با زن و بچهاش را ریخت بیرون، شصت سال پیش، بعد یک آقایی که رفیق آن بود من طلبه شدم رفیق من هم شد، گفت من آمدم رد شوم دیدم اثاثها همه بیرون ریخته این مرد هم خیلی آرام تکیه داده به اثاثها، گفتم من که پول ندارم برایت خانه اجاره کنم خودت میخواهی چه کار بکنی؟ گفت خودم به وعده خدا میخواهم تکیه بدهم فردا شب شب جمعه است میخواهم بروم در یک دعای کمیل بهش بگویم زن و بچه در خیابان هستند اثاثها بیرون است خانه میخواهم حالا یا اجاره یا ملکی، شنبه هم یک خانه ملکی یکی آمد بهش داد کلیدش هم داد سندش هم به نامش کرد گفت برو تو. در کمیل هم یارب یارب زیاد دارد، یا رب چیست بنده من؟ بخواه، میخواهم بهت عنایت کنم حاضر است آنی که میخواهی حاضر است، خب زندگی با این خدا خیلی لذت دارد، اگر همه ما بازاری کشاورز، صنعتکار، پولدار، کمپول، با پول مرد، زن، مجلسی، دولتی، سیاسی، همه، همه. خداخواه میشدیم به خودش قسم همین الان کل ما خداخواهان میگفتیم خدایا باران میگفت حاضر است رودخانههایتان را پر میکنم، قناتهایتان را هم پر میکنم زمینهایی هم که آب رفته در آن و دارد ترک میخورد مینشیند آنها را هم پر میکنم مگر شما شب بیست و یکم یک ناله شدید برای باران نزدید؟ دو سه تا استان باران آمد مخصوصا استانهای جنوب شرقی سه شبانه روز است دارد باران میآید، همه جوبها پر شده، رودخانهها پر شده کشاورزها دارند دیوانه میشوند بخواه، من را بخواه من هم ده تا نور بهت میدهم.
آخرین نور که مهمترین نور و بالاترین نور است نور تسلیم است، یک پارچه خودت را برای خودم برمیدارم، میشوی برای من، به خاطر من، در راه من، یک داستانی که چند سال است میخواهم بگویم پیش نیامده، خدا بخواهد خیلی هم داستان مهمی است، فردا شب میگویم. گر بماندیم زنده بردوزیم، جامهای کز فراق چاک شده. ور بماندیم زنده بردوزیم، نماندیم هم ای بسا آرزو که خاک شده. چه فرقی میکند برای ماها که در دنیا باشیم یا در برزخ یا در قیامت همه جا او هست و ما هم پیشش هستیم دیگر فرقی میکند؟ اینجا که با او هستیم خب برزخ هم با او هستیم عوض که نمیشویم با مردن، قیامت هم با او هستیم او هم با ماست. نه از مرگ بترسید نه از برزخ نه از قیامت، هر چی را بهت دروغ بگوییم این یکدانه را که دروغ نمیتوانیم بگوییم این است که دوستت داریم، این راستترین حرف زندگی ماست، حالا به اندازه انبیاء و ائمه که ما ظرفیت نداریم اما میخواهیمت، جالب این است که در قرآن میگوید اذکرنی اذکرکم، میخوانید من را من هم شما را میخواهم، دو طرفه است، اذکرنی اذکرکم.
چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی، مثل الان ما، که یک سر مهربانی دردسر بی، اگر مجنون دل شوریدهای داشت، دل لیلی از او شوریدهتر بی.