شب سوم
(مشهد حسینیه مکتب الزهرا(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تقسیم انسانها در قیامت
- تفاوت سعادتمندان و شقاوتمندان
- بطلان مسلک جبریه
- راهنمایی خداوند به سوی سعادت
- دخالتنداشتن خدا در شقاوت انسانها
- ارزش اعمال در سایۀ آزادی
- بیارزشی عمل با اجبار
- قرآن، شاهكليد همۀ قفلها
- متحولشدن دزد با شنیدن آیات قرآن
- مراد از «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»
- مصداق «خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»
- ارزش مؤمن در کلام امام رضا(ع)
- امتیاز سعادت بر شقاوت
- پاسخ به یک شبهه
- کلام آخر؛ روضۀ علیاکبر(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
تقسیم انسانها در قیامت
بحث سعادت و شقاوت یکی از پرمنفعتترین مباحثی است که در قرآن مجید و روایات اهلبیت(علیهمالسلام) مطرح شده. قرآن مجید در سورۀ مبارکۀ هود بحث «قیامت» را مطرح میکند و میفرماید: تمام مردان و زنان از زمان آدم تا آخرین مردوزنی که آفریده شدند (و خدا آفریدن را از جنس انسان ختم کرد)، در قیامت بر دو گروه هستند: «فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعِيدٌ»[1] یک گروه شقاوتمند هستند و گروه دیگر سعادتمند. اگر خدا لطف کند، در جلسات بعد علت و آثار سعادتمندشدن را برایتان عرض میکنم؛ شقاوت هم علت و آثاری دارد. کسی بیعلت و بیهوده سعادتمند یا شقاوتمند نمیشود.
تفاوت سعادتمندان و شقاوتمندان
تنها فرقِ بین سعادتمندان و شقاوتمندان (در علت سعادت و شقاوت) این است که پروردگار راهنمای مردم به سوی سعادت است، ولی خداوند مهربان ابداً راهنمای مردم به سوی شقاوت نیست. خداوند متعال در سعادت انسان نقش دارد، اما نه نقش عملی؛ به این معنا که خداوند با اجبار کسی را به عرصۀ سعادت نمیکشد. اینطور نیست که خداوند از گروهی از مردم خوشش آمده باشد و به این دلیل آنها را به سعادت کشیده باشد. نگاه خداوند به تمام بندگانش مساوی است. خداوند متعال همۀ مردم را به سعادت راهنمایی میکند، اما تنها یک بخش راهنمایی او را میپذیرند. اینکه خداوند دست عدهای را بگیرد و به طرف سعادت بکشاند، چنین کاری نکرده و نمیکند؛ هرچند اگر بخواهد، میتواند مردم را با اجبار به سعادت بکشاند. در این صورت، دیگر مردم را به دو گروه تقسیمبندی نمیکند و اگر بخواهد این کار را بکند، برای همه انجام میدهد. خداوند این معنا را در قرآن مجید تذکر داده است: «وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ»[2] اگر بخواهم، بیاستثنا همۀ انسانهایی را که خلق میکنم، به عرصۀ سعادت میکشم.
بطلان مسلک جبریه
یک بار دیگر آیه را عنایت کنید؛ زیرا بحث خیلی لطیف و دقیقی است. قرآن مجید در اینگونه آیات جواب خیلیها را میدهد. با این آیات مُهر باطل بر جبر میزند و اعتقاد تمام معتقدین به جبر را باطل اعلام میکند. آنهایی که تابع مذهب جبر هستند، میگویند: ما هیچ اختیاری از خودمان نداریم و هر کاری که او بخواهد، میشود؛ اگر خوب یا بد عمل کنیم، کار اوست.
مسئلۀ جبر سابقۀ تاریخی طولانی دارد. عدهای از فلاسفۀ پیش از اسلام (تا سههزار سال قبل از اسلام) به جبر اعتقاد داشتند. یکی از چهرههای سرشناس جبری، «عمر خیامی نیشابوری»[3] است؛ نه این عمر خیام که در نیشابور دفن است و با خواجه نظامالملک طوسی و حسن صباح معاصر بوده. اینها سه یار مدرسهای بودند و هر سه معروف شدند.
عمر خیام از چهرههای برجستۀ ریاضی، نجوم و تنظیم تقویم است. تقویم جلالی منتسب به اوست و همۀ تقویمهای ایران بعد از هفتصد سال تحتتأثیر کار عمر خیام است. همچنین در مباحث جبر، ریاضیدان بسیار مهمی بوده است. البته نه این جبری که بحث میکنیم، بلکه مثلثات جبر الگوریتم که در روزگار خودش حرف اول را میزده. او شاعر نبوده است.
شخص دیگری به نام «عمر خیامی نیشابوری» در نیشابور بوده که زمانش با ایشان فرق میکند. رباعیات (که هشتاد درصد آن نشاندهندۀ جبریمسلک بودن است) برای اوست، نه برای این ریاضیدان معروف. این مطلب که برایتان عرض کردم، مربوط به تحقیقات شخصیتهایی مانند استاد محیط طباطبایی است که در این رشته بسیار آدم محققی بوده و جالب این که خودم فرق بین «عمر خیام» و «خیامی نیشابوری» را از ایشان شنیدم.
خواجه نظامالملک هم به وزارت سلجوقیان رسید و یک دورۀ طولانی وزیر آنها بود. او در زمان خودش با فکر، درایت و دانش سیاستی که داشت، ایران را به ده برابر ایران امروز رسانده بود و کامل اداره میکرد. حسن صباح هم به یک مذهب شیعیِ افراطی گرایش پیدا کرد و پایهگذار «اسماعیلیه» یا به قول دشمنانش «مَلاحده» شد. البته این نظر خود من و قابل نقد است؛ میتوانید قبول نکنید. من حسن صباح را یک شیعۀ دوازدهامامی میدانم. آنچه در کتابها دربارۀ او نوشتهاند، به قلم دشمن است. کسی شیطان را به صورت هیولای عجیبی در خواب دید که دُم، سُم و شاخ داشت و قیافهاش از دیو خطرناکتر بود! به او گفت: اصل خلقت تو این شکلی بوده؟ خداوند از اول تو را دُمدار، سُمدار و با چهرهای مانند دیو خلق کرده است؟ گفت: نه. گفت: ما در کتابها عکس تو را آنجوری میبینیم. گفت: قلم دست دشمن است و تو هم از نگاهِ قلم دشمن من را در خواب دیدی! وگرنه من نه شاخ دارم، نه دُم، نه قیافۀ زشتی! معمولاً دولتها (چه در اروپا و افریقا، چه در شرق) با هر چهرۀ معروف اثرگذاری که مخالف میشدند، با انواع تهمتها او را بیآبرو، کافر و ملحد نشان میدادند.
در هر صورت بدنۀ عظیمی از این رباعیات مشهور، بوی جبر میدهد؛ به این معنا که میگوید: هر کاری که انسان میکند (حتی زنا، شراب، ربا و دروغ) دست خود آدم نیست. خدا این کارها را میکند و ما مثل یک پیچگوشتی، آچار یا ابزار، دستِ قدرتِ خدا هستیم؛ یعنی خدا یکی را به سمت نماز، یکی را به سمت زهد و یکی را به سمت زنا میبرد. در قارونمسلکی یکی را فرعون و یکی را موسی بار میآورد؛ نه موسیشدن کار موسی است، نه فرعونشدن کار فرعون! آیات قرآن مجید و فرهنگ انبیا با این مسلک صددرصد مخالف بودند؛ چون این مطلب و این اعتقاد خلاف عقل، علم و حکمت است. درواقع، جبری در کار نیست.
راهنمایی خداوند به سوی سعادت
تنها چیزی که پروردگار در بحث سعادت و شقاوت بر عهده دارد، این است که چون مردم راه، اوصاف و ویژگیهای سعادتمندشدن را نمیدانند، راهنمایی میکند. در بحث سعیدشدن خود انسان دخیل است و خدا فقط راهنماست. این من هستم که به راهنمایی او دل میدهم، میپذیرم و خودم را به انسانی تبدیل میکنم که تا آخر عمرم در عرصۀ عبادتِ حق قدم بردارم و به خلق خدمت کنم. او راهنمایی کرده که چگونه عبادت کنی. در خدمت به خلق او راهنمایی کرده که با آبرو، قدرت، پول و صندلیات چگونه به مردم خدمت کنی. او دست من را نمیگیرد که در عرصۀ سعادت بیاورد و من را سعادتمند کند؛ بلکه فقط به سوی سعادت راهنمایی میکند.
دخالتنداشتن خدا در شقاوت انسانها
در مسئلۀ شقاوت اصلاً پروردگار عالم دخیل نیست و در طول تاریخ حیات انسان نهتنها احدی را به شقاوت راهنمایی نکرده، بلکه دائم از شقیشدن نهی کرده است. در قرآن هم اعلام کرده: «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ»[4] من برای بندگانم کفر و محجوبشدنِ از رحمت، رضایت و بهشتم را نخواستم. شمر خودش شمر شد، فرعون خودش فرعون شد، یزید خودش یزید شد؛ مجرمین دیگر هم همینطورند و رباخور، عرقخور، ظالم، بدکار و مالمردمخور، خودشان اینگونه شدهاند و خدا نخواسته؛ اصلاً اینها به خدا ربطی ندارد! زیرا در قرآن اعلام کرده که من کفر، جرم، شرک و بدکاری را برای بندگانم رضایت ندارم و نمیخواهم؛ بنابراین جبر باطل است. قرآن مجید هم میگوید: اگر میخواستم با اجبار مردم را به سعادت بکشانم، یک نفر را هم حذف نمیکردم؛ نه شمر، نه یزید، نه فرعون، نه زناکار، نه عرقخور، نه ورقباز و نه ظالم را.
«وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ»[5] اگر در سعادتمندشدن اجبار در کار بود، همه سعادتمند میشدید. اگر خداوند این کار را میکرد که یک آدم بد، بیراه و منحرف در عالَم نباشد، چه میشد؟ اگر شمر، یزید، قارون، فرعون، اوباما، داعش و آلسعود یهود در دنیا نباشند، چه میشد؟ اگر خداوند این کار را میکرد، اعمال، اخلاق و عقاید سعادتمندانۀ ما کمترین ارزشی نداشت و لازم نبود انبیا و ائمه(علیهمالسلام) برایمان فرستاده شوند و بهشتی هم در کار نبود! ما میشدیم سعادتمندی که در هشتادنود سال عمرمان حمالی مفت میکردیم؛ بدون هیچ مزدی، حتی رحمت و رضوان خدا را نیز طلب نداشتیم!
ارزش اعمال در سایۀ آزادی
اگر به پروردگار میگفتیم طلبکار هستیم، میگفت غلط کردید! شما نبودید که کار خوب کردید، من شما را با اجبار به کار خوب و عبادت کشاندم؛ به شما ربطی ندارد که توقع مزد داشته باشید! اگر پای اجبار در سعادتمندکردن همه به میان میآمد، محال بود که اوضاع اینگونه باشد؛ در نتیجه ما موجودی بودیم عین جمادات، خورشید و ماه، گیاهان و حیوانات. در این صورت ما در دایرۀ اجبار بودیم و ارزشی نداشتیم، اما خدا نمیخواست ما بیارزش، حمال مفت، بیمزد و محروم از رحمت بمانیم؛ همۀ اینها در سایۀ آزادی و اختیار ما به دست میآید. اینکه من با اختیار و انتخاب خودم توحید، نبوت، امامت، حلال و حرام و اجرای اینها را قبول میکنم و عبادت میکنم، موجود باارزش میشوم؛ چراکه میتوانستم این کارها را نکنم.
«وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ»؛[6] یعنی میتوانستم هدایت کنم، اما نخواستم؛ چراکه کار مؤمن زمانی ارزش دارد که با اختیار و انتخاب خودش باشد. گرچه عبادات سنگین است و خدمت به خلق نيز جود، سخاوت، کرم و آقایی میخواهد؛ ولی کسی که اینها را با اختیار و انتخاب خودش قبول کند، باارزش میشود.
بیارزشی عمل با اجبار
حال که من آزادی و اختیار دارم و میتوانم عبادت، خوبی و خدمت به کسی نکنم، اما انجام میدهم؛ مثلاً در تیرماه شانزده ساعت روزه میگیرم و تحمل میکنم؛ صبح زود از بستر گرم زیر کولر خنک بلند میشوم و نماز میخوانم؛ سر سال دویستهزار تومان از یکمیلیونی که برایم مانده، برای دین خدا میدهم. این با اختیار انجامدادن عبادات و خدمت به خلق به من عرضه شده؛ اما اگر با اجبار بود، من هیچ ارزشی نداشتم. اگر خدا همۀ انسانها را با اجبار به عبادت و کار خیر میکشید، قیمت انسان با گوسفند، گاو، مار و خرس یکی بود؛ چون آنها هم در دایرۀ اجبار هستند. مابهالامتیاز ما نسبت به تمام موجودات عالَم، این آزادی و اختیار ماست که از آن درست استفاده میکنیم، در مسیر هدایت خدا به کار میبریم، ارزش پیدا میکنیم و مؤمن میشویم.
قرآن، شاهكليد همۀ قفلها
دربارۀ ارزش مؤمن یک آیه و یک روایت میخوانم.
آخرین آیه از سورۀ بینه، چه آیۀ فوقالعادهای است! آدم شاد، مسرور، خوشحال و امیدوار میشود، احساس مثبتی پیدا میکند و به آرامش میرسد؛ البته تمام آیات قرآن همینطور است. همۀ آیات کلید است. هر قفلی که در زندگی مردم هست، با آیات قرآن قابل گشودهشدن است؛ اما مردم از قرآن اطلاع ندارند! بیشتر مردم در مشکلات به عالِم ربانی واجد شرایطِ وارد به قرآن مراجعه نمیکنند؛ وگرنه مشکلشان در مدت پنج یا دهدقیقه قابل حل است؛ البته اگر قرآن را قبول کنند.
متحولشدن دزد با شنیدن آیات قرآن
یک شب در ماه رمضان (فکر کنم شبهای سیزدهمچهاردهم بود) از منبر پایین آمدم. همه رفتند، اما من یک ساعت بعد از منبر بودم که یک کسی جلو آمد و گفت: برای من یک کاری میکنی؟ گفتم بله، اگر از دستم بربیاید، انجام میدهم؛ برایت چه کار بکنم؟ گفت: من دزد هستم! از اینجا رد میشدم تا بروم دزدی کنم؛ اول کار دزدیام است. چشمم به این جمعیت و رفتوآمد افتاد، گفتم ببینم چه خبر است؛ دوازدهِ شب اینهمه مردم برای چه آمدهاند!
گفت بین مردم نشستم و در طول منبر، به حرفهایی که از شما میشنیدم، فکر میکردم. امشب را با خدا قرار بستم دزدی نکنم! اصلاً نمیخواهم دیگر دزدی بروم؛ ولی باید برایم یک کاری بکنی. گفتم چه کار بکنم؟ گفت: چند روز پیش در سهراهی بازار تهران یک پاساژ آتش گرفته بود. هنوز آتش فراگیر نشده بود؛ فقط دود بود و تازه داشت شعلهور میشد. تمام مغازههای پاساژ هم فرشفروشی دستبافت بود. در آن شلوغی توانستم دو لنگهفرش گرانقیمت (که بافت تبریز بود) از یک مغازه بدزدم. این فرشها را هم هنوز نفروختهام. تلفن آن مغازه را پیدا میکنم و فرشها را به حسینیه میآورم. شما به صاحبش تلفن کن که بیاید آنها را ببرد؛ ولی من را نبیند و من را معرفی نکن. گفتم مانعی ندارد، تلفنش را بیاور.
به آن مغازه زنگ زدم و گفتم مغازه شما چند روز پیش آتش گرفته بود؟ گفت: پاساژ آتش گرفت، ولی آتشنشانی نزدیک بود و آمدند خاموش کردند. در این گیرودار دو لنگهفرش قیمتی من دزدیده شده. گفتم دزدش پیش من است و فرشها را هم آورده. شما بیا این دو فرش را ببر یا اگر میخواهی، من یک وانت آشنا بگیرم كه برایت بیاورد. گفت: نه. گفتم دلم نمیخواهد این دزد را ببینی. گفت: نه، نمیخواهم ببینم و کاری هم به او ندارم. من میفرستم یکی از فرشها را بیاورند و یکی را هم به این دزد بده؛ بگو بفروشد و برای خودش سرمایۀ حلال قرار دهد، کاسبی کند و دیگر لقمۀ نجس نخورد.
آدمی که داشت به جهنم میرفت، آن شب چه آیهای را از من شنیده بود؛ بلد نبود، وارد نبود، اما آیه با او کاری کرده بود که از دزدی، ابلیسیشدن و مال حرامخوردن نجات پیدا کرده بود. این در صورتی است که مردم آیات را قبول بکنند.
مراد از «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»
یک نکتۀ خیلی مهم برایتان بگویم. اینکه گاهی امر به معروف میکنیم و به کسی میگوییم آقا کار بد نکن، نماز بخوان، حرام نخور یا میگوییم خانم حجابت را درست کن؛ میگویند: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»[7] دین اجباری نیست! این آیه ارتباطی به اینجا ندارد. اصل آیه مربوط به پروردگار است؛ مربوط به انسان نیست که شما میگویی، عَلَم میکنی و برای جنایات خودت توجیه میآوری! خود این هم (که با تکیه بر قرآن گناه را ادامه میدهی) یک گناه است.
خدا در این آیه میگوید: «در دین من نسبت به شما اجباری نیست». من با اجبار شما را وارد دین نمیکنم. «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»[8] من راه سعادت و شقاوت را نشانتان دادم، اما شما را با اجبار به این دو جاده نمیبرم. بنابراین «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»[9] اصلاً ارتباطی به ما ندارد که عَلَم بکنیم که قرآن گفته دین اجباری نیست و من میخواهم بیحجاب و زناکار باشم. آیه ربطی به این مسئله ندارد؛ بلکه در ارتباط با خداست که میگوید: من دینِ اجباری قرار ندادم؛ نه اینکه من گناه بکنم و بگویم دین اجباری نیست.
مصداق «خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»
«إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[10] در این آیه ارزش کسی که با اختیار، آزادی و انتخاب خودش دین و عمل به دین را پذیرفت، بیان شده است. این آیه شادیآفرین و امیدآفرین است، انسان را از افسردگی و بدحالی درمیآورد و به او نوید بهترین آینده را میدهد. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»[11] آنانی که دارای ایمان و عمل صالح هستند، از تمام جُنبندگان من در کل عالم هستی بهترند. البته مصداق اتم و اکمل این آیه، انبیا و ائمه و امیرالمؤمنین(علیهمالسلام) است؛ ولی پَرِ آیه به سر تمام مؤمنین دارای عمل صالح گسترده است. اگر اعمال ما اجباری بود، ما این ارزش را نداشتیم و قیمتمان مساوی گاو و گوسفند بود! اما الآن که مؤمنِ دارای عمل صالح هستیم، قیمتمان از کل جنبندگان عالم بالاتر است.
ارزش مؤمن در کلام امام رضا(ع)
(و اما روایت دربارۀ ارزش مؤمن) وجود مبارک حضرت رضا(ع) میفرمایند (از پدرم موسیبنجعفر(علیهمالسلام) شنیدم که ایشان از امام صادق(ع)، از امام باقر(ع)، از زینالعابدین(ع)، از امام حسین(ع) شنیدهاند) که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: من از پیغمبر(ص) شنیدم: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ»[12] قیمت انسان مؤمن از فرشتگان مقرب (میکائیل، جبرئیل، اسرافیل و عزرائیل) بالاتر است. این نتیجۀ آن آزادی و اختیار است.
امتیاز سعادت بر شقاوت
دو نکته که از آیات سورۀ هود درآوردم، این است که سعادت و شقاوت اجباری نیست؛ اما امتیاز سعادت به این است که پروردگار عالم هدایت به سوی سعادت را بر عهده گرفته، درحالیکه هیچ دخالتی در شقاوت ندارد. آیه میگوید: «وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا»[13] فعل «سُعِدُوا» مجهول است؛ «سَعدوا» نیست، نمیگوید «کسانی که سعادتمند میشوند»؛ بلكه میگوید: «کسانی که سعادتمندشان کردم»؛ یعنی خدا به سمت سعادت هدایتشان کرد.
اما در شقاوت میگوید: «فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا»[14] در اینجا فعل معلوم است؛ یعنی آنهایی که شقاوتمند شدند، کسی آنها را شقی نکرد؛ خودشان شقی شدند.
پاسخ به یک شبهه
این آیه جواب خیلی از سؤالات را میدهد. گاهی جوانها میگویند: نمیشد خدا در گودال قتلگاه جلوی شمر را میگرفت تا سر امام حسین(ع) را نمیبرید؟ نه، نمیشد. برای چه خدا جلوی شمر را بگیرد؟ یعنی شمر را به دایرۀ اجبار بکِشد که کشتن ابیعبدالله(ع) هیچ گناهی برایش نداشته باشد یا نکشتن حضرت برایش ثواب داشته باشد؟! اگر مثل حر برمیگشت، اهل بهشت بود، اما دلش نمیخواست برگردد. خدا هم از روی سینۀ امام حسین(ع) نه بلندش کرد، نه مچش را گرفت؛ آزادش گذاشته بود؛ چون او هم مثل بقیۀ مردم دنیا آزاد بود؛ میتوانست سر را ببُرّد، میتوانست نبُرّد؛ میتوانست توبه کند، میتوانست نکند، به خدا ربطی ندارد! شمر امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) و هدایتگری این دو بزرگوار را زیاد دیده بود؛ چشمش کور، میخواست قبول کند! اصلاً به خدا ربطی ندارد.
کسی که سعادتمند میشود، برای هدایت الهی است؛ آن هم نه هدایت اجباری، هدایت تشریعی. خدا میگوید: بندۀ من! اگر دلت میخواهد سعادتمند شوی و راهش را بلد نیستی، من راهش را جلوی پایت میگذارم؛ قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) راه سعادتمندشدن هستند. اگر انسانی سعادتمند شود، خودش خود را به سعادت رسانده و اگر جهنمی شود، خودش خودش را به جهنم برده؛ به خدا ربطی ندارد.
بعضی از جوانها دلشان میسوزد و میگویند: روز قیامت میلیاردها نفر جهنم بروند! چرا خدا اینها را جهنم میبرد؟ قرآن میگوید: خدا اینها را جهنم نمیبرد، به خدا چه! خودشان دلشان خواسته جهنم بروند، چرا تو دلت میسوزد؟ برای چه دلت میسوزد؟ میلیاردها نفر گفتند ما دوست داریم جهنم برویم؛ آنها به تو میگویند به تو چه! تو دلت میسوزد، میگویی نمیشود خدا اینها را جهنم نبرد؟ مگر خدا جهنم میبرد؟! این نکات قرآنی است که اگر همه بدانند، هم جواب وسوسهها را میتوانند بدهند، هم جواب اشکالها و ایرادها را و هم برای خودشان ایجاد وسوسه، شک و تردید نمیشود.
دین نگذارد که خیانت کنی
ترک درستی و امانت کنی
صدق و سعادت ثمر دین بُوَد
هر که خوشاخلاق خوشآیین بُوَد
فتنۀ آفاق ز بیدینی است
زشتی اخلاق ز بیدینی است
کلام آخر؛ روضۀ علیاکبر(ع)
حربنیزید با اختیار و انتخاب خودش از راه شقاوت بیرون میآید و در راه سعادت قرار میگیرد؛ ولی مُنقَذِ عبدی با انتخاب و اختیار خودش قسم میخورد و میگوید: من تا داغ علیاکبر(ع) را بر جگر حسین(ع) نگذارم، از پا نمینشینم. وقتی جوان ابیعبدالله(ع) را محاصره کردند و هر کسی با هر اسلحهای حمله کرد، علیاکبر(ع) را خلع سلاح کردند؛ منقذ از پشتسر با شمشیر سنگین به فرق علیاکبر(ع) حمله کرد، با بدن قطعهقطعه روی زمین افتاد.
پس بیامد شاه معشوق الست
بر سر نعش علیاکبر نشست
سر نهادش بر سر زانوی ناز
گفت کی بالیده سرو سرفراز
ای درخشان اختر برجِ شرف
چون شدی سهم حوادث را هدف
ای نگارین آهوی مشکین من
با تو روشن چشم عالَمبین من
ای به طُرف دیده خالی جای تو
خیز تا بینم قدوبالای تو
این بیابان جای خواب ناز نیست
کایمن از صیّادِ تیرانداز نیست
بیش از این بابا دلم را خون مکن
زادۀ لیلا مرا محزون مکن
خیز و تا بیرون از این صحرا رویم
تک بهسوی خیمۀ لیلا رویم
بدن قطعهقطعهات را نمیتوانم بلند کنم و انتقال بدهم. سر دو زانو بلند شد؛ «یا فِتیَانَ بنیهَاشِم!».[15]
جوانان بنیهاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم
اللهم اغفر لنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا، اللهم اهلک الداعش و آل سعودِ الیهود اللهم انصر قائدنا
[1] . سورهٔ هود، آیهٔ 105.
[2]. سورهٔ نحل، آیهٔ 9.
[3]. معروف است که دو خیام در تاریخ ایرانزمین وجود دارد: یک خیام، «حکیم عمر خیامی نیشابوری» که فیلسوف، دانشمند و ریاضیدان است و دیگری شاعری که شعرهای او به نام خیام مشهور شده و نام او را «خیام خراسانی» گفتهاند.
[4]. سورهٔ زمر، آیهٔ 7.
[5]. سورهٔ نحل، آیهٔ 9.
[6]. سورهٔ نحل، آیهٔ 9.
[7]. سورهٔ بقره، آیهٔ 256.
[8]. همان.
[9]. همان.
[10]. سورهٔ بينه، آیهٔ 7.
[11]. همان.
[12]. این روایت در «صحیفة الإمام رضا(ع)، ص46» به این صورت نقل شده است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مَثَلُ الْمُؤْمِنِ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَعْظَمُ مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ».
[13]. سورهٔ هود، آیهٔ 108.
[14]. سورهٔ هود، آیهٔ 106.
[15]. تاریخ طبرى، ج4، ص340.