شب چهارم
(مشهد حسینیه مکتب الزهرا(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
واجب بودن تحصیل معرفت دینی
بحث «سعادت» و «شقاوت» از مباحث مهم قرآن کریم است. ائمۀ طاهرین(علیهمالسلام) نیز در این زمینه روایات فراوانِ استوار و محکمی دارند. کسی که به مصادیق این بحث آگاه نباشد، چگونه میتواند سعید شود و از چنگال خطرناک شقاوت فرار کند؟ اینکه رسول خدا(ص) (بنا بر کتابهای معتبری مانند کتاب باعظمت کافی) اعلام کردهاند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَة»،[1] به این دلیل بوده که وقتی انسان معرفت پیدا کند و خواهان سعادت باشد، یقیناً سعید میشود. وقتی که معرفت پیدا کند که شقاوت چه دیو خطرناکی است، تا آخر عمرش از آن فراری میشود. علمی که پیغمبر(ص) در این روایت میفرمایند، یقیناً معرفت دینی است؛ یعنی علم به همۀ علل سعادت و شقاوت. حضرت نفرمودهاند من بر شما طلب این معرفت را واجب کردهام؛ زیرا واجب نبوی نیست؛ بلکه فرمودهاند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ». در قرآن و روایات لغت «فریضه» فقط در ارتباط با پروردگار عالم است.
آنچه پیغمبر(ص) یا ائمه(علیهمالسلام) واجب کردهاند، به صورت امر است؛ یعنی فرمودهاند: «وَجَبتُ عَلَیْکُم» یا «لزِمَ لَکُمْ». در روایات پیغمبر(ص) تا امام عسکری(علیهمالسلام) سابقه ندارد که بگویند «این فریضۀ ماست»؛ چراکه فریضه ویژۀ پروردگار است. «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ»، یعنی دنبال معرفترفتن واجب الهی است. چرا خدا طی این جاده را بر انسانها واجب کرده است؟ زیرا خدا ارحمالراحمین، اکرمالأکرمین، لطیفٌ بعباده و ودود است و از بس که عاشق بندگانش است، میخواهد آنها به خیر دنیا و آخرت برسند. خدا به دلیل ارحمالراحمین بودنش، طلب معرفت را واجب کرده تا مردم در دنیا زندگی سالمی داشته باشند و راحت از دنیا بروند؛ در برزخ نیز شاد و در آخرت زندگی راحتی داشته باشند. متأسفانه خیلی از بندگانش زیر بار این فرایض الهی نمیروند؛ زیرا دوست ندارند یا قبول ندارند یا حوصله ندارند! امروزه نوددرصد انسانهای کرۀ زمین از فرایض الهی روگردان هستند!
نماز بازدارندۀ از فحشا و منکرات
یکی از فرایض پروردگار «نماز» است. نماز معدنی است که از دل آن در دنیا سلامتِ نیت، عمل و اخلاق درمیآید؛ چنانکه در قرآن فرموده: «إِنَّ الصَّلَوةَ تَنهْى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنكَرِ».[2] معنای آیه این نیست که اگر نماز بخوانید، من شما را از فحشا و منکر بازمیدارم؛ بلکه خدا بازدارندگی از فحشا و منکرات را برعهدۀ خود نماز گذاشته و خود نماز اینکاره است.
خواندن دو رکعت نماز واقعی، مانع از هر کار زشتی (ظاهری یا باطنی) برای من میشود. خداوند میگوید: دو رکعت نماز سالم قابلقبول، به این است که حتماً لباس نمازگزار مباح و حلال باشد. وقتی میخواهم شرایط لباس را رعایت کنم، باید پول پارچۀ پارچهفروش را داده باشم؛ نباید بیش از زمانی که به او قول دادهام، معطلش کنم و از موعد معینش عقب بيندازم؛ زیرا اگر توان داشتم و پرداخت نکردم، حقی از فروشنده پیش من است و معامله و خرجکردن یا به تقلب مهلتگرفتن آن شرعی نیست. همین مسئله در فرش یا خانهای که میخواهم در آن نماز بخوانم یا آبی که میخواهم با آن غسل کنم و وضو بگیرم یا خاک و سنگ پاکی که میخواهم روی آن تیمم بکنم، نیز جریان دارد. همچنین نباید لقمۀ حرام در شکم آن بدنی باشد که میخواهم وارد نماز بکنم. اگر مال غصبی، دزدی، تقلب، اختلاس و رشوه را حذف بکنم، میتوانم دو رکعت نماز درست بخوانم. با حذف آنچه گفته شد، یک انسان بدون فحشا و منکرات میشوم و از دل این نماز رضایت خدا و بهشت درمیآید.
با اینکه از این معدن باعظمت الهی رضایت خدا، بهشت، مال سالم، برخورد سالم و پاکی شکم درمیآید؛ اما عدهای میگویند: ما این نماز و خیر خودمان را نمیخواهیم! یا میگویند منکر نماز نیستیم؛ اما حال نداریم بخوانیم؛ یعنی حال نداریم اینهمه خیر را به طرف خودمان جلب کنیم! درحالیکه این فریضۀ پروردگار و علم هم «فریضة الله» است.
سجدهنکردن بر غیر خدا
خداوند پدر آدمیان را که آفرید، اسمش را آدم گذاشت و به او بدن و جان عنایت کرد. سپس به فرشتگان گفت: به او سجده کنید. اگرچه قبلۀ سجدۀ فرشتگان آدم بود، اما سجده بر خدا بود؛ مثل ما که قبلۀ سجدهمان کعبه است. بنابراین، ملائکه به غیر از خدا سجده نکردند، شرک نورزیدند و امر خدا را اطاعت کردند.
یعقوب(ع)، همسرش راحیل (مادر واقعی یوسف(ع)) و پسرانش بر یوسف(ع) سجده کردند: «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلىَ الْعَرْشِ وَ خَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا».[3] یعقوب پیغمبر(ع) و یازده برادر یوسف(ع) به آدمیزاد سجده نکردند؛ زیرا سجدۀ بر آدمیزاد حرام است. راحیل به بچهاش سجده نکرده؛ بلکه آنها یوسف(ع) را قبله قرار دادند و بر پروردگار مهربان عالم، برای شکرِ پیداشدن یوسف(ع)، از بینرفتن خشکسالی و شهرنشینی در مصر سجده کردند.
در تفسیر علیابنابراهیم قمی(ره) (اواخر قرن سوم)، تفسير عیاشی (میگویند از کتاب کافی معتبرتر است) و تفسير برهان سیدهاشم بحرانی(ره)، از وجود مبارک حضرت رضا(ع) روایت شده که سجدۀ حضرت یعقوب(ع) و مادر یوسف(ع)، سجدۀ بر پروردگار عالم و سجدۀ شکر و سپاسگزاریِ نجات از گرفتاریها بوده است. در این آیه بحث مادر یوسف است، نه خالۀ او؛ زیرا آیه میگوید: «وَ رَفَعَ أَبَوَیهِ» و در زبان عرب به پدر و مادر اصلی «أَبَوَيْهِ» میگویند. اینکه میگویند (وقتی کاروان یوسف(ع) را از چاه درآورد و در راه مصر خودش را از روی شتر روی قبر مادرش انداخت، هوا تیرهوتار شد و کاروانیان از نالۀ یوسف(ع) ترسیدند و از روی قبر مادر بلندش کردند) کسی که به مصر آمده، خالۀ یوسف بوده؛ هم خلاف صریح قرآن و هم روایاتی که در این زمینه نقل شده، بسیار ضعیف، بیپایه و مردود است؛ من نمیدانم خاله را از کجای این آیه درآوردهاند!
نخواندن نماز و محرومشدن از بهشت
وقتی که انسان این نماز و سجده را نخواهد، معنایش این است: ای خدایی که من را آفریدی و در اعلام واجباتت خیر من را خواستی؛ تو خواستی که زندگی پاکی داشته باشم و در دنیا نماز را به من ارائه کردی که رشوه نگیرم؛ دزدی، اختلاس و تقلب در جنس نکنم؛ مال مردم و ارث خواهر و برادرم را نخورم؛ و نیز خواستی که با قدرت نماز پاک شوم و رضایت تو را از دل نماز متوجه خودم کنم و از این معدن باعظمت به بهشت برسم؛ من هیچ کدام از اینها را نمیخواهم!
کسی که میگوید من «عبادتالله» را نمیخواهم، یعنی این خیری که خدا به دلیل ارحمالراحمینیاش میخواهد در دنیا و آخرت مجانی به دامن من بیندازد، نمیخواهم! خدا هم با اینها درگیر نمیشود و روزی، صبحانه، ناهار و شام، بچه و در کاسبی پول خوب به آنها میدهد؛ اما روز قیامت یک وجب جا در بهشت ندارند و در جهنم هرچه دلشان میخواهد، جا دارند! خداوند متعال میگوید: بروید سر جایی که خودتان برای خودتان فراهم کردید. شما در بهشت جا ندارید؛ خودتان جا نگذاشتید! در جهنم جا دارید؛ خودتان جا را درست کردید و به من هیچ ربطی ندارد! خدا با آنها کاری ندارد؛ زیرا خدا غیر از ماست که وقتی با کسی درگیر میشویم، کتککاری میکنیم و کلانتری و دادگاه میرویم، تا آخر عمر هم با همدیگر قهر هستیم. خدا اینطور نیست و ارحمالراحمین است.
تبلیغ 25سالۀ حضرت موسی(ع)
موسیابنعمران(علیهماالسلام) و برادرش هارون، 25 سال هر روز به دربار فرعون میآمدند و هدایتش میکردند، اما او قبول نمیکرد. موسی(ع) با زبان نرم، با محبت، با عاطفه و بدون عصبانیت، خشم و ابرو درهمکشیدن تمام حقایق را برای فرعون و فرعونیان میگفت. در این 25 سال جواب اینها فقط مسخرهکردن موسی(ع) بود! حتی فرعون دلقکی را استخدام کرده بود که لباسی شبیه لباس موسی(ع) میپوشید و با یک چوبدست، هر روز خیلی زشت و خندهدار ادای موسی(ع) را درمیآورد و آنها هم به این دلقک که خودش را به شکل سومین پیغمبر اولوالعزم خدا (کلیمالله) درآورده بود، میخندیدند و رفع خستگی میکردند. اما خدا با آنها کاری نداشت؛ چون به آنها آزادی، اختیار و عقل داده بود. خدا میگوید: باید انتخابگر نیکو و عاقلی میبودی و با عقلت میفهمیدی که این راه راه گمراهی و این راه راه هدایت است. پیغمبر اکرم(ص) فرمودهاند: «جهل بدترین تهیدستی است». یعنی آدمی که عقل دارد و میفهمد، اما فهمش را به کار نمیگیرد؛ با اینکه راه را از چاه تشخیص میدهد، ولی در چاه میرود، چنین کسی تهیدستترین و بدترین فقیر در این عالم هستی است.
نهایتاً موسی(ع) با آن اوضاع به پروردگار عالم گفت: این به دعوت من گوش نمیدهد، هدایت تو را قبول نمیکند، واجبات تو را نمیپذیرد، دست از ظلم و آدمکُشی برنمیدارد؛ عمرش را تمام کن! انبیا خیلی کم نفرین میکردند و اگر هم نفرین میکردند، خدا به نفرینشدهها مهلت میداد. خدا خیلی خدای خوبی است و بیشتر مردم هم خیلی مردم بدی هستند؛ یعنی بدترینها رودرروی خوبترینهای عالم هستند. بدترینها رودرروی خوبترین وجود هستند. هر روز مال و رزقش را میخورند؛ از خورشید، ماه، ستاره، دریا و صحرایش استفاده میکنند؛ اما تا جایی که قدرت دارند، علیه او جفتک میاندازند!
رهاکردن گناهکاران در دنیا
گاهی از روزنامهها و خبرنامهها اخباری میآورند که شخصی یک شیشه مشروب خارجی خورده و میگوید: عجب حالی میدهد! یک شیشۀ دیگر و یک شیشۀ دیگر. زیاد اتفاق افتاده که به دلیل افراط در مشروبخوری، قلبش سنکوپ کرده و با شکم پر از شراب مُرده است! یعنی تا جایی که این دوپای بیدین بتواند جفتکاندازی بکند، میکند تا بمیرد! ولی خدا در دنیا کاری به کارشان ندارد. «إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهمْ»[4] همۀ اینها به من برمیگردند. «ثمُ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابهُم»[5] آن وقت حسابکشیشان برعهدۀ خودم است.
حالا آدمی که با شکم پر از شراب یا در حال زنا مُرده یا رباخوری که در حال رباخوری مُرده، فکر میکنید روز قیامت خدا باید با اینها چه کار کند؟ اینها در جهنم جا دارند، خدا جایشان را نمیگیرد؛ چون خدا غاصب نیست. خودشان جا را ساختهاند و مِلکشان است، برای چه بگیرد؟ در دنیا زمینها را به زور غصب میکنند و به هر قیمتی دلشان میخواهد، برمیدارند و صاحبش را بیرون میکنند. پروردگار عالم یک سانتیمتر یا یک میلیمتر از ملک کسی را نمیگیرد. اینها در دنیا جهنمساز بودند؛ به همین دلیل در جهنم جای ابدی دارند. پروردگار هم جای آنها را غصب نمیکند و میگوید: جایتان برای خودتان! اگر بگویند ما را به بهشت ببر، میگوید: جا ندارید، به من ربطی ندارد که شما را به بهشت ببرم!
نتیجۀ عمل به واجبات در کلام امیرالمؤمنین(ع)
یک جمله در نهجالبلاغه است که من اول طلبگیام حفظ کردم. یک سخنرانی خیلی پُرمایه از امیرالمؤمنین(ع) است (در سن 59 سالگی در مدینه ایراد کردهاند) که میفرمایند: «الْفَرَائِضَ الْفَرَائِضَ، أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ تُؤَدِّكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ»[6] من شما را سفارش میکنم به عملکردن به واجبات خدا و دوباره سفارش میکنم به عملکردن به واجبات خدا. واجبات خدا را ادا کنید تا شما را به بهشت برساند؛ یعنی بهشت در دل خود واجبات است. حضرت نمیگویند عبادت کنید تا خدا شما را بهشت ببرد؛ بلکه میگویند: عبادت کنید و واجبات را انجام دهید که این واجبات شما را به بهشت ببرد؛ یعنی این اعمال در قیامت برایتان جا درست میکنند. اما آدمی که روز قیامت جا ندارد، به خدا میگوید: خدایا، تو کریم، ارحمالراحمین، غفور، ودود، و رحیم هستی؛ من را نجات بده! خدا نیز در پاسخ میگوید: راست میگویی، من ارحمالراحمین، کریم، ودود و غفورم هستم، اما تو جا نداری؛ به من چه! به ارحمالراحمینی من ربطی ندارد! من چونکه ارحمالراحمین بودم، این واجبات را به تو ارائه دادم تا در بهشت برایت جا بسازد؛ اما جا نساختی! اصلاً به ارحمالراحمینی من چه کار داری؟ من ارحمالراحمین هستم، مگر از ارحمالراحمینیام استعفا دادهام؟ به جهنم برو؛ زیرا آنجا جا داری و من هم جایت را نمیگیرم! اگر هم نرود، برای اینکه ملک این بدبخت خالی نماند، پروردگار عالم به ملائکه میگوید: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ»[7] بگیرید با زنجیر ببندید. «ثُمَّ الجَحِيمَ صَلُّوهُ»[8] ببرید در ملک خودش مستقرش کنید. این برای چه میخواهد در صحرای محشر تکوتنها بماند؟! آنجا خیلی رفیق دارد؛ معاویه، یزید، فرعون، نمرود، اوباما و شاه. آنجا اینهمه رفیق دارد! به زور او را در خانۀ خودش (جهنم) ببرید.
من فارسی حرف میزنم و برای جملهبهجملهام میتوانم آیه بخوانم. در هر منبری میشود چهل آیه بخوانم؛ چون هرچه میگویم، کاملاً ذهنم وصل به آیات قرآن و روایات است؛ مگر اينكه برایتان یک منبر عربی خالصِ خالص بروم. برادران و خواهرانم، اینها را به همین عمقی که برایتان میگویم، واقعاً دقت کنید. خیلی از مسائل الهی، چه در دنیا و چه در آخرت، صاف و به قول لاتهای تهران بیشیلهپیله است! خداوند میفرماید: بندۀ من، اگر در بهشت خانه داری، «ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ»[9] و اگر خانه نداری، به جهنم برو و اگر نمیروی، «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الجَحِيمَ صَلُّوهُ»[10] خانهاش تنهاست و در این بیابان محشر هم نمیشود بماند، او را به خانهاش ببرید تا در آنجا مقیم شود.
شناخت علل سعادتمندشدن
به اول سخن برگردم. «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ» بهدستآوردن معرفت، واجب الهی است، نه واجب پیغمبر(ص) و ائمۀ طاهرین(علیهمالسلام). آنها دنبال معرفت دینی رفتن را بر ما واجب نکردهاند؛ بلکه ارحمالراحمینی خدا طلب معرفت را بر ما واجب کرده تا بفهمیم علل سعادتمندشدن و آثار آن در قیامت چیست؟ همچنین علل تیرهبختشدن و آثار آن در قیامت چیست؟ این معرفت واجب الهی است، وگرنه آدم از کاروان سعادتمندان عقب میماند و خدایناکرده، آدم بر اثر جهالت گرفتار جمع شقاوتمندان میشود؛ چراکه این جاده خیلی دقیق است.
این نفس بداندیش به فرمانشدنی نیست
این کافر بدکیش مسلمانشدنی نیست
جز با قدم خضر حقیقت که دلیل است
این وادی پربیم به پایانشدنی نیست
جز با نفس پیر طریقت که خلیل است
این آتش نمرود گلستانشدنی نیست
آبادتر از کوی خرابات ندیدم
کان خانۀ داد است که ویرانشدنی نیست[11]
دوری از خدا به دلیل دو کلمه غیبت
قبری در قم هست که (من هم شنیدهام) میگویند بعد از حضرت معصومه(س)، این قبر قابل زیارتکردن است؛ قبر مرحوم حاجمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(ره) در شیخان قم. قبرستانی که در میدان حضرت معصومه(س) است و دورش مغازه ساختهاند. حاجمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(ره) هم استاد حضرت امام(ره)، هم استاد مرحوم آیتالله حاج شیخعباس تهرانی(ره) و هم استاد مرحوم آیتالله حاجآقا حسین فاطمی(ره) بود. من پیش این دو استاد درس خواندهام که باید در فرصتی برایتان بیان بکنم چه درسی خواندهام؛ درس فقه و اصول نخواندهام. از افتخاراتم این است که با یک واسطه، شاگرد حاجمیرزا آقای ملکی تبریزی(ره) هستم و میتوانم روز قیامت به پروردگار بگویم اگر هیچ چیزی ندارم، اگر هیچ چیزی از من قبول نمیکنی، اما من پیوندی روحی با حاجمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(ره) دارم! ببینید اینها چقدر با معرفت و چطور عاشقانه دنبال سعادت بودند.
روزی ایشان در جلسهای نشسته بودند که معمولاً در آن جلسه هفتهشتده تا روحانی و دوسه تا از بازاریهای معتبر قم هم بودند. شخصی در این مجلس شروع به غیبت از کسی کرد که حاجمیرزا جواد آقا(ره) نگذاشت ادامه دهد. از مطلبش معلوم بود که غیبت است. همین که خواست شروع کند، حاجمیرزا جواد آقا(ره) از داخل جلسه بلند شد، گِره در ابرویش افتاد و محزون و غصهدار به غیبتکننده گفت: بدان همین یکیدو کلمه که از دهانت درآمد، چهل شبانهروز من را از خدا دور کرد! این چه معرفتی است؟ این چطور عشق به سعادت است؟ این چه روحیهای است که ضرر و خطر را به این خوبی درک میکند؟ این است داستان «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَة».[12]
کلام آخر؛ روضۀ حضرت عباس(ع)
وَ الله إن قَطَعتُمُوا يَمِينِي
إنِي أحَامِي أبَدَاً عَن دِينِي
وَ عَن إمَام صَادِق اليَقِينَ
نَجلِ النَّبِي الطّاهِرِ الأمِين[13]
به خدا سوگند! اگر دستم را از بدنم جدا کنید، من از یاری دین خدا دست برنمیدارم!
والله قسم! اگر من را قطعهقطعه کنید، از حسین(ع) جدا نمیشوم!
چنان خوابید، نمود از باده مستش
که داد از فرط مستی هر دو دستش
در آن مستی که حال این چنین داشت
الهی عاشقم، عاشقترم کن
الهی عاشقم، عاشقترم کن
سرم را غرق خون چون پیکرم کن
اگر دستم ز دستم رفت، غم نیست
سرم را میدهم، کز دست کم نیست
بزن تیری به چشم نازنینم
که غیر از دوست چیزی را نبینم
لشكر دیدند ابیعبدالله(ع) دارد میآید، ولی به بدن نرسیده پیاده شد! دیدند دست بریدۀ قمر بنیهاشم(ع) را برداشت و بوسید.
چهار امامی که تو را دیدهاند
دست علمگیر تو بوسیدهاند
آمد فرق شکافته را روی دامن گذاشت.
دیده بگشا که طبیبت سر بالین آمد
دیده بگشا که حسین با دل خونین آمد
دیده بر هم منه ای سرو به خون غلتیده
تا نگویند حسین داغ برادر دیده
«صلی الله علیک یا اباعبدالله».
«اللهم اغفر لنا و لوالدینا و لوالدی والدینا اللهم اهلک اعدائنا اللهم اید قائدنا واحفظ وانصر امام زماننا واجعل عاقبه امرنا خیرا».
[1]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج67، ص68.
[2]. سورهٔ عنكبوت، آیهٔ 45.
[3]. سورهٔ يوسف، آیهٔ 100.
[4]. سورهٔ غاشيه، آیهٔ 25.
[5]. سورهٔ غاشيه، آیهٔ 26.
[6]. نهجالبلاغه، خطبۀ 67.
[7]. سورهٔ الحاقه، آیهٔ 30.
[8]. سورهٔ الحاقه، آیهٔ 31.
[9]. سورهٔ حجر، آیۀ 46.
[10]. سورهٔ الحاقه، آیات 30 و 31.
[11]. شاعر: میرزاحبیب خراسانی.
[12]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج67، ص68.
[13]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج45، ص40.