شب هفتم
(مشهد حسینیه مکتب الزهرا(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- حقیقت «سعادت» و «شقاوت»
- تقسیم انسانها در قیامت به «سعید» و «شقی»
- جبران کمبودها به دست شافعان
- وجود شفاعت در کل عالم
- معنای «شفع» و «وتر»
- سنخیت بین شفاعتکننده و شفاعتشونده
- جایگاه اهل شقاوت در آخرت
- نبودن اجبار برای اهل شقاوت
- برائتجویی شیاطین از شقاوتمندان
- تردید سر دوراهی
- علت خلق ابلیس
- تردید بین دعوت شیطان و پروردگار
- حجاب بین دنیا و آخرت
- قطرههای خون در غذای ناصرالدینشاه
- ارزش مجلس علم
- کلام آخر: روضۀ امام حسین(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
حقیقت «سعادت» و «شقاوت»
«سعادت» شعاعی است که از ملکوت عالم (از عالم غیب) بر انسان میتابد و انسان آزاد است و اختیار دارد که این شعاع و نور را بپذیرد یا رد کند. پذیرفتن آن کاری عاقلانه و خردمندانه است؛ چراکه عقلِ عنایتشدۀ به انسان درک میکند که این شعاع و هرچه همراه آن به انسان میرسد، حق و درست است.
«شقاوت» ظلمتی است که از جانب ابلیس به انسان حمله میکند؛ البته حملهاش در ظاهر دردآور نیست. ظاهر این ظلمت و تاریکی پُر از لذت است؛ اما به فرمودۀ قرآن کریم و روایات، حقیقت و باطن این لذت، آتش دوزخ است.
تقسیم انسانها در قیامت به «سعید» و «شقی»
این دو مقدمه را در عمق آیات 105 تا 108 سورۀ مبارکۀ هود که برایتان قرائت میکنم، مشاهده میکنید. اگر فرصت باشد، یکیدو نکتۀ شنیدنی هم کنار هر سه آیه برایتان عرض میکنم.
آیه 105 تمام انسانها را در قیامت به «سعید» و «شقی» تقسیم میکند. «یوْمَ یأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»[1] قیامت روزی است که احدی جز به خواست و اذن خدا، یک کلمه هم نمیتواند حرف بزند. درواقع، تمام انسانها از زمان حضرت آدم(ع) تا شروع قیامت که گردآوری میشوند، در سکوت محض هستند؛ مگر اینکه پروردگار عالم اجازه بدهد فرد، خانواده یا امتی حرف بزنند. در آنجا فرمانروایی فقط دست خداست؛ قیامت غیر از دنیاست که هم خدا فرمانروایی دارد و هم زمینه برای فرمانروایی انسانها برقرار است. خداوند در قیامت خیمۀ همه فرمانرواییها را جمع میکند: «لِمَنِ الْمُلْكُ الْیوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»[2] آنجا کسی حکمرانی ندارد و فرمانروایی فقط ویژۀ پروردگار عالم است.
جبران کمبودها به دست شافعان
شفیعان قیامت (قرآن، اولیا، عالمان ربانی، شهیدان، انبیا و ائمه طاهرین(علیهمالسلام)) هم با اجازه خداوند میتوانند شفاعت کنند: «مَنْ ذَا الَّذی یشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ».[3] پس در قیامت شفاعت هست، اما به اذن الله است؛ اینطور نیست که هرکسی را شفیعان دلشان خواست، شفاعت کنند، بلکه شفاعتشونده باید دارای شرایطی باشد؛ مثلاً شخصی در دنیا اهل عبادت، خدمت به خلق و آدم خوب و درستی بوده، اما در قیامت کمبودی دارد. حال این کمبود را آبروداران روز قیامت جبران میکنند. پروردگار عالم اراده فرموده که اگر از پاکان ردهبالا بخواهند به کسی نظر لطفی بیندازد، بیندازد. کسانی هم که میگویند شفاعت نیست یا پارتیبازی است، قرآن را نفهمیدهاند! زیرا شفاعت هست، پارتیبازی هم نیست. آبرومندان ردهبالا عاشق عباد خدا هستند؛ به همین دلیل از خدا میخواهند بعضی از عباد را که معطلی دارند، ببخشد.
وجود شفاعت در کل عالم
شفاعت حقیقتی است که در کل عالم هستی حاکم است؛ مثلاً ما تمام مواد غذایی و میوهجاتی که میخوریم، این رزق به شفاعت درختان از زمین به ما میرسد. اگر خداوند متعال کل درختان را یک سال جمع کند (شفیعان وجود نداشته باشند)، هیچچیزی گیر ما نمیآید. طفلی که به دنیا میآید، با شفاعتِ سینه مادر به شیر میرسد. اگر سینه مادر نباشد، طفل هم شیر ندارد. ما به شفاعت قلبمان زنده هستیم؛ زیرا قلب است که بازوبسته میشود و خون را به تمام بدن پمپاژ میکند. اگر قلب شفاعت نکند، ما درجا میمیریم! بنابراین کل جهان به شفاعت پیچیده است و هیچکس نمیگوید شفاعت نیست یا پارتیبازی است! درختها چگونه پارتیبازی میکنند؟ آنها وسیله بین خدا و بندگان هستند. درختان از خاک، آب، نور و هوا برای ما مواد تولید میکنند و به این صورت شفیع ما هستند. قیامت هم شفاعت وجود دارد؛ نمیشود وجود نداشته باشد. معنای شفاعت هم پارتیبازی نیست.
معنای «شفع» و «وتر»
کلمه «شفع» یعنی «جفت» و «وتر» یعنی «تک». «شفیع» به این معناست که من عبادت دارم و در حد خودم با انبیا و ائمه(علیهمالسلام) هماهنگ هستم؛ یعنی با آنها جفت هستم؛ هر دو خدمت و عبادت داریم و خدا را قبول داریم. با نبوت، قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) جفت هستم، ولی جفتی که زخم و کمبود دارم. اهل جهنم نیستم، اما در محشر معطل میشوم و باید زجر بکشم. حال آنهایی که با آنها جفت و هماهنگ هستم، از وجود مقدس پروردگارِ عالم درخواست میکنند که کار من زودتر انجام بگیرد. خدا هم خواسته و دعای آنها را در حق من مستجاب میکند. این معنای شفاعت است.
سنخیت بین شفاعتکننده و شفاعتشونده
اما اگر صدمیلیارد نفر جزو امت اسلام باشند و هیچگونه هماهنگی (مانند عبادت، خدمت، درستی، فضیلت، کرامت و ارزش) با خدا، پیغمبر(ص) و ائمه(علیهمالسلام) نداشته باشند، شفاعت شامل آنها نمیشود؛ زیرا نمیتوانند با مقام و آبروی شفیعان جفت شوند و شفیعان هم سراغ اینها نمیآیند: «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعینَ».[4] در حقیقت، ما در قیامت به شفاعت عبادت، توبه، توحید و محبتمان به اهلبیت(علیهمالسلام) که در وجود پاکان ردهبالا تجلی اَتَم دارد و به ما نظر میکنند، نجات پیدا میکنیم؛ این معنایش پارتیبازی نیست.
جایگاه اهل شقاوت در آخرت
آیه میگوید: در قیامت احدی حق حرفزدن ندارد، مگر اینکه خدا اذن بدهد. سپس میفرماید: «فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَ سَعِیدٌ»[5] در قیامت گروهی اهل سعادت هستند و درهای رحمت خدا به رویشان باز است؛ گروهی هم اهل شقاوتاند، درهای رحمت خدا به رویشان بسته است و تیرهبخت هستند.
این بخش بعد جالب است که البته کمتر هم به آن توجه میشود؛ یعنی اگر گوینده و مفسر قرآنی به ادبیات آیه دقت کند، میتواند عمق آیه را بفهمد. «فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ»،[6] این جمله در ادبیات عرب «جمله اسمیه» است؛ چون با اسم شروع شده. «الَّذینَ» اسم موصول و «شَقُوا» فعل ماضی است. «فَفِی النَّارِ» نیز جزء جمله اسمیه است. «شقوا»، یعنی آنان که شقی شدند. مطلب لطیفی که در کلمه «شقوا» هست، این است: کسی در شقاوت این گروه دخیل نبوده، بلکه خودشان دخالت داشتند. اینها روز قیامت میتوانند به پروردگار بگویند باعث شقیشدن ما شیطان بوده است؟ شیطانِ ما پدر، مادر، دایی، عمو، برادر و رفیقمان بود و آن شیطانی (ابلیس) بود که تو در قرآن گفتی؛ چون در قرآن مجید کلمه «شیطان» جمع میآید: «جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِی عَدُوًّا شَیاطینَ».[7] در قرآن مجید خدا شیاطین را به دو قسم «انسی» و «جنی» تقسیم کرده است. شیطانی انسی یعنی شیطانی که میبینم و رفیق، پدر، مادر، همسر، برادر هممحلهای و همسایهمان است! شیطان یعنی «موجود زیانزنندۀ گمراهکننده»، اسم عام است و شامل هر گمراهکنندهای میشود؛ اما ابلیس اسم خاص است. یک نفر اسمش ابلیس است که به خاطر گمراهکنندگی به او شیطان گفته میشود.
این ابلیس همانی است که در سجده بر آدم(ع) با پروردگار عالم درگیر شد. او دیده نمیشود و شیطان جنی است. قرآن هم میگوید: ابلیس جزو ملائکه نبوده است: «كانَ مِنَ الْجِنِّ».[8] جن یعنی «پنهان»؛ او یک موجود غیرعنصری بوده که با چشم ما دیده نمیشود. شیطانهای آشکار، همینهایی هستند (از صهیونیستها، عربستان و مناطق دیگر) که ماهوارهها دستشان است و گمراهی در دین، اخلاق و شهوات میآورند.
نبودن اجبار برای اهل شقاوت
قرآن مجید میگوید: «فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا»[9] آنهایی که خودشان شقی و تیرهبخت شدند؛ یعنی کسی در شقیشدنشان دخالت نداشته است. من همه آیه را نمیخوانم و آدرس آیه را میدهم، بعد از منبر خودتان آیه را ببینید: سوره ابراهیم آیه 22. یک بخش آیه این است که روز قیامت تمام اهل شقاوت که یکجا جمع هستند، صدای شیطان را (هرکسی هر نوع شیطانی داشته) میشنوند. شیطان اسم عام است و یک فرد نیست. قرآن به هر گمراهکنندهای میگوید «شیطان». آیه میگوید: تمام اهل شقاوت صدای شیطان خودشان را (در هر قرنی که بوده، از زمان حضرت آدم(ع) تاکنون) میشنوند.
برائتجویی شیاطین از شقاوتمندان
«وَ قٰالَ اَلشَّیطٰانُ لَمّٰا قُضِی اَلْأَمْرُ»[10] بعد از اینکه کار از کار گذشته و اهل شقاوت راهی برای نجات ندارند، به تمام شقیها میگویند: شقاوتتان را گردن ما نیندازید، شقیشدن شما هیچ ربطی به ما ندارد! این متن قرآن است: «إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی»[11] ما فقط شما را دعوت کردیم. زنجیرتان نکردیم، دستوپایتان را که نبستیم و بیندازیم در عرقخوری، زناکاری، رباخواری و کشتن آدمها؛ من یک نفر بودم. ابنزیادِ شیطان به این سیهزار نفری که در کربلا 72تن از عزیزترین عباد خدا را قطعهقطعه کردند، میگوید: من شما را دعوت کردم و پول دادم که در کربلا حسینابنعلی(علیهماالسلام) و یارانش را بکشید، شما هم دعوت من را اجابت کردید. من تسلطی بر شما نداشتم. میتوانستید دعوت من را قبول نکنید! شما سیهزار نفر بودید، اما من یک نفر! میگفتید نمیرویم. اگر هزار نفرتان هجوم میآوردید و من را میکشتید، من کاری نمیتوانستم بکنم؛ به من چه! اتفاقاً همین شیطان در دنیا هم این «به من چه» را گفته است.
یکی از قاتلان (قاتل قمر بنیهاشم، علیاکبر، قاسمابنحسن(ع) یا ابیعبدالله(ع)) به ابنزیاد گفت: رکاب من را طلا بچین. ابنزیاد گفت: چرا طلا بچینم؟ برای چه دهکیلو شمش طلا در رکاب راست و ده کیلو در رکاب چپت بچینم؟ گفت: برای اینکه من کسی را کشتم که پدرش، مادرش، جدش، عمویش و مادربزرگش از بالاترین بندگان خدا و باارزشترین انسانها بودند. به او گفت: تو که حسینابنعلی(علیهماالسلام) را به این شکل میشناختی، غلط کردی که کشتی! بیرون بیندازیدش.
تردید سر دوراهی
ما میتوانیم سعادتمان را بر عهده خدا بگذاریم و بگوییم اگر سعید شدیم، علتش این است که خدا 124هزار پیغمبر، دوازده امام، قرآن و عالم ربانی فرستاد، ما نیز دعوت اینها را قبول کردیم. آنها هم ما را مجبور نکردند. خداوند به پیغمبر(ص) میگوید: «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ * لَسْتَ عَلَیهِمْ بِمُصَیطِرٍ»[12] حبیب من، من بر بندگانم تسلطی نسبت به تو ندادم؛ کار تو فقط دعوتکردن است. این تسلط را به تو ندادم که به اجبار کسی را که نمیخواهد، به سمت نماز و روزه بیاوری. من چنین قدرتی به تو ندادم که به اجبار حکم کنی. من تو را فرستادم تا بندگانم را دعوت کنی. بنابراین ما هستیم و دو دعوت: یکی دعوت حق «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ»[13] و دیگری دعوت باطل. ما سر دوراهی ایستادهایم و با گوشمان دعوت خدا، ماهوارهها و شیاطین خانوادگی و داخلیمان را میشنویم. اگر دعوت شیاطین را بپذیرم، خودم، خودم را به شقاوت کشاندهام؛ به همین دلیل است که میگوید: «فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا»[14] هرکسی بدبخت، تیرهبخت، مجرم، جهنمی و دوزخی شده، خودش مقصر بوده؛ من مجبور و زمینهسازی نکردم.
علت خلق ابلیس
ممکن است این سؤال به ذهنتان بیاید: اصلاً چرا خدا ابلیس را خلق کرد که ما را به بدی دعوت کند؟ چرا شیاطین را خلق کرد که ما را به بدی دعوت کنند؟ صریح آیات قرآن این است که پروردگار عالم به هیچ عنوان خالق شر نیست. «بِیدِهِ الْخَیر»[15] هرچه از او صادر میشود، خیر است. خدا ابلیس را ابلیس نیافریده، عبد آفریده؛ اما او در مسیر عمرش انحراف را قبول کرد. اگر او هم هنگام امر خدا به تمام فرشتگان «اسْجُدُوا لِآدَمَ»[16] بر آدم سجده میکرد، بد نمیشد. قرآن میگوید: «كانَ مِنَ الْكافِرینَ»[17] کافر شد. او بد، شیطان، کافر و ابلیس پلید نبوده؛ خوب بوده، بعداً بد شده! حالا من چه مرضی دارم که دعوت این بد را قبول کنم؟ عقل که دارم، دعوت خدای خوب را قبول کنم. پروردگار میگوید: به بهشت بیا؛ هشت در بهشت به رویت باز است. ابلیس هم آنطرف میگوید: تنور جهنم آماده است، با سر به آنجا برو.
تردید بین دعوت شیطان و پروردگار
پروردگار عالم میگوید: نسبت به خودت و ناموس مردم پاکی پیشه کن. «قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»[18] به ناموس مردم چشم ندوز و با شهوتت آلوده نکن. چرا حرف خدای خوب را گوش ندهم؟! ابلیس یا شیطان میگوید: نه. چشمچرانی کن، اگر پسندیدی، شماره و نامه بده و زنا کن! از ما دو دعوت میشود. قرآن به آنهایی که دعوت شیطانها را جواب میدهند، میگوید: «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»[19] شما کسانی هستید که عقل را که بالاترین نعمت است، لگدکوب کردید و ظلمت جهل را بستر زندگی خود قرار دادید.
کسی که الآن صهیونیست است و دویست کانال ماهواره دارد، وقتی به دنیا آمده که صهیونیست نبوده؛ آفریدۀ خدا بوده و خدا هم که بد نیافریده: «كُلُ مَوْلُودٍ یولَدُ عَلَى الْفِطْرَة»[20] یا در سوره روم میگوید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّینُ الْقَیمُ»[21] هرکسی را عبد ساختم، بعد خودش خراب شده!
بنده من، دنبال این خرابشده نرو، حرفش را گوش نده، فرهنگش را قبول نکن! تو که میخواهی قبول کنی، حرف من را قبول کن؛ تو که داری جاده را میروی، صراط مستقیم را برو.
کسانی که شقی شدند، بر عهدۀ خودشان است. بعضی خیال میکنند میتوانند در قیامت شقاوتشان را بر دوش پدر، مادر، عمه، رفیق، معلم، استاد دانشگاه و دیگر شیاطین بیندازند؛ خدا هم دلش میسوزد و میگوید: بله بندۀ من، عیبی ندارد اگر گیر افتادی، من همه آنها را به جهنم میبرم و تو را به بهشت! کجای بهشت؟ اینها را کنار انبیا، ائمه(علیهمالسلام) و اولیا مینشاند؟ کجا میبرد؟
این نکته مهمی است که در سوره هود میگوید: شقی خودش شقی شده است. جایشان کجاست؟ «فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ».[22]
حجاب بین دنیا و آخرت
همین الآن که من آیه را میخوانم، قرآن میگوید: مردوزن شقی در آتش هستند. فقط بین اینها و آتش، حجاب دنیا مانع است؛ نمیبینند که آتش است و حس نمیکنند که درد دارد و عذاب است. وقتی من پرده دنیا را کنار بزنم، آنها میبینند که سراپای وجودشان در آتش هستند. همچنین خداوند در سورۀ توبه میگوید: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْكافِرینَ»؛[23] این جمله هم اسمیه است و میگوید: همین الآن دوزخ بر کافرانی که در دنیا هستند، احاطه دارد؛ یعنی اینها در محیط دوزخ هستند و دوزخ بر آنها محاط است.
قطرههای خون در غذای ناصرالدینشاه
بین تهران و حضرت عبدالعظیم(ع) قبر آدم عالم، عارف، درست و اهلحالی است که من هر وقت فرصت داشتم، به آنجا میرفتم. این شخص در زمان ناصرالدینشاه (تهران بیستهزار جمعیت نداشت) به سلامت، پاکی، درستی و اینکه دعایش مستجاب است و نفس، دَم، نگاه و نظر دارد، معروف بود. خدا به او در حد خودش چیزهایی عنایت کرده بود.
ناصرالدینشاه گفت: این مرد الهی را برای ناهار به کاخ دعوت کنید. کسی هم نباشد؛ میخواهم با این مردِ خدا خلوتی داشته باشم. دعوتش کردند، گفت: من با شاه کاری ندارم، خانۀ شاه هم نمیآیم. اولیای خدا آدمهای آزادی هستند؛ اصلاً شاه برایشان شاه نیست، کاخ برایشان کاخ نیست، پول برایشان پول نیست، صندلی برایشان صندلی نیست؛ وقتی از مادر به دنیا آمدند، به همۀ اینها فاتحه خواندند. ناصرالدینشاه هم آدم قدرقدرتی بود؛ البته برای ما ایرانیها. برای انگلیسها و روسها نوکر بدبخت بیاختیار بود؛ اما برای کشور ما گرگ فوقالعادهای بود و جرئت نداشتند به او بگویند نمیآید. بالأخره گفتند: دعوت ما را قبول نمیکند. گفت: باید بیاوریدش. دوباره نزد عالم آمدند و گفتند: شما مجبوری به این مهمانی بیایی. تهدید شد به اینکه اگر نیاید، خطر دارد. اگر جا برای کشتهشدن و شهادت نباشد، خطر را باید رد کرد؛ بنابراین گفت میآیم.
سفره را پهن کردند؛ سفرۀ اعلیحضرت هم که معلوم است چیست! من، شما و پدرهایمان آن سفرهها را حتی در خواب هم ندیدهایم! ناصرالدینشاه گفت: شروع کنیم. عالم گفت: من میل ندارم. پرسید: ناهار خوردهاید؟ گفت: نه. من ناهار نخوردهام. اولیای خدا دروغ هم نمیگویند. پرسید: گرسنه نیستید؟ چرا نمیخورید؟ گفت: خیلی گرسنهام، اما میل ندارم.
بعضی چیزها را من خودم با چشمم دیدهام، اما متأسفانه الآن زمانهای است که با این هجوم تبلیغات، مردم کمتر باور میکنند؛ وگرنه بعضی از مشاهدات خودم از اولیای خدا را برایتان میگفتم.
گفت: من گرسنه هستم، ولی اصلاً میل ندارم. شاه پرسید: چرا؟ گفت: به علتش کار نداشته باشید. شاه گفت: نمیشود! باید بگویی.
عالم یک مشت برنج از دیس برداشت و انگشتهایش را بست. برنج ها را فشار داد، چند قطره خون از لای انگشتانش چکید! گفت: اعلیحضرت، کل این سفره خوندل مردم مظلوم این مملکت است! پولی که تو داری، ارث پدرت نیست! مأمورهایت ظالمانه پول، زمین، باغ و خانههای مردم را میگیرند؛ من چطوری این غذا را میل کنم؟ خوردن خون در قرآن حرام است! شاه گفت: بلند شو برو.
ارزش مجلس علم
چرا برود؟ الآن که متوجه شدی تمام زندگیات خون نجس است، توبه کن و زندگیات را عوض کن. بنابراین کسی که شقی میشود، خودش شقی میشود و کسی هم که سعید میشود، خودش سعید میشود؛ اما با اجابت دعوت پروردگار؛ چون هرچه خدا ارائه کرده، مایه سعادت و هرچه هم شیاطین ارائه میکنند، مایه شقاوت است. الآن اهل شقاوت در آتش هستند و شما در بهشت هستید. فقط بین شما و بهشت پردۀ دنیا حائل است؛ وگرنه امام علی(ع) دربارۀ جلسه علم میفرمایند: «مجلسُ العِلمِ رَوضَة الجنّة».[24] الآن باغی از باغهای بهشت است؛ ولی پرده دنیا بین بهشت و چشم ما حائل است. ما الآن اینجا را یک حسینیه میبینیم، اما اگر خدا پرده را کنار بزند، خودمان را در بهشت میبینیم.
با خضر دانش یار شو، ای موسی دل
شاید کز این صحرا کنی طی منازل
در چاه تن تا کی بر آی ای یوسف جان
مصر تجرد را تویی سلطان عادل
از شهر تن جانا بباید رخت بستن
زادی طلب تا فرصتی داری به منزل
جز طاعت و خدمت نباشد زاد این راه
بر دانش و دین کوش و منشین هیچ غافل
جز ذکر الله است هر ذکری ز شیطان
جز عشق حق هر سود و سودایی است باطل[25]
کلام آخر: روضۀ امام حسین(ع)
شب یازدهم محرم آب را آزاد کردند؛ چون به عمرسعد خبر دادند اگر آب به این باقیماندگان نرسد، همه از تشنگی میمیرند. چند مشک آب آوردند. بچهها، زنها و دخترها آمدند دور مشکهای آب، اما با اینکه در اوج تشنگی بودند، نمیخوردند. یاد عمو، ابیعبدالله(ع) یا علیاکبر میکنند. عدهای میگویند: عمو بیا! آب آزاد شده، دیگر ما از تو آب نمیخواهیم. یک عده میگویند: بابا آب را آزاد کردند. مادر ششماهه هم یکگوشه نشسته است و میگوید: عزیزدلم آب را آزاد کردند.
بخواب ای نوگل پژمان و پرپر
بخواب ای غنچه افسرده اصغر
بخواب آسوده اندر دامن خاک
ندیده دامن پُرمهر مادر
نمیآید صدای تیر و شمشیر
نه دیگر نعرۀ الله اکبر
نترس ای کودک ششماهۀ من
که اینجا خفته هم قاسم هم اکبر
خدایا بشکند آن دست گلچین
که کرده این غنچه را نشکفته پرپر
عزیزدلم، اگر برادرت اکبر، عمویت قمر بنیهاشم، عموزادهات قاسم به میدان رفتند، همه جنگیدند و شهید شدند؛ اما تو که دست جنگکردن با مردم را نداشتی! تو که با مردم کاری نداشتی! تو که به مردم حمله نکردی! چه شد با تیر سهشعبه گلوی نازکت را هدف قرار دادند؟!
«اللهم اغفر لنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا اللهم اید قائدنا و ارحم شهدائنا و اجعل عاقبة امرنا خیرا، اید و انصر و احفظ امام زماننا».
[1]. سورهٔ هود، آیهٔ 105.
[2]. سورهٔ غافر، آیهٔ 16.
[3]. سورهٔ بقره، آیهٔ 255.
[4]. سورهٔ مدثر، آیهٔ 48.
[5]. سورهٔ هود، آیهٔ 105.
[6]. سورهٔ هود، آیهٔ 106.
[7]. سورهٔ انعام، آیهٔ 112.
[8]. سورهٔ کهف، آیهٔ 50.
[9]. سورهٔ هود، آیهٔ 106.
[10]. سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 22.
[11]. همان.
[12]. سورهٔ غاشیه، آیات 21 و 22.
[13]. سورهٔ رعد، آیهٔ 14.
[14]. سورهٔ هود، آیهٔ 106.
[15]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج4، ص210.
[16]. سورهٔ بقره، آیهٔ 34.
[17]. همان.
[18]. سورهٔ نور، آیهٔ 30.
[19]. سورهٔ نمل، آیهٔ 55.
[20]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص13.
[21]. سورهٔ روم، آیهٔ 30.
[22]. سورهٔ هود، آیهٔ 106.
[23]. سورهٔ توبه، آیهٔ 49.
[24]. الدرة الباهرة من الأصداف الطاهرة (ط - القدیمة)، ص20.
[25]. شاعر: الهی قمشهای.