شب نهم
(مشهد حسینیه مکتب الزهرا(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- آشکار کردن ارزشها و خوبیهای بندگان
- جنایت ظالمانۀ بنیامیه
- دلیل سفر امام حسین(ع) به عراق
- فیلم موهن هالیوودی علیه پیغمبر اکرم(ص)
- تهمت ناروا به پیغمبر(ص)
- خیانت انگلیس به ایران با مرگ امیرکبیر
- کتاب با عظمت امالی شیخ طوسی(ره)
- هزینۀ دولت انگلستان برای بیسواد نگهداشتن ملت ایران
- بیان مستمر ارزشها برای خانوادهها
- داستان توسل مرد تبریزی به امام رضا(ع)
- داستان اتاق سیاهپوش قدیمی
- کلام آخر؛ روضۀ حضرت زینب(س)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
آشکار کردن ارزشها و خوبیهای بندگان
وجود مبارک حضرت صادق(ع) میفرمایند: از اخلاق ما اهلبیت(علیهمالسلام) است که ارزشهای وجودی کسی را پنهان نمیکنیم؛ عباد خدا، خوبیهای عباد خدا و فضایل عباد خدا را -زنده باشند یا مرده- بین مردم پخش میکنیم.
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: هروقت چند نفر با همدیگر خوبیهای مردم مؤمن را بیان کنند (چه مردم مؤمن در زمان بیان آنها زنده باشند و چه نباشند)، رحمت پروردگار عالم بر آن گویندگان نازل میشود؛ یعنی خداوند متعال دوست دارد که خیر، خوبی و ارزش مردم و خوبی خوبان را مردم اظهار و آشکار کنند. در همین زمینه امام صادق(ع) میفرمایند: پنهانکردن خوبیهای خوبان و ارزشهای ارزشداران کار دشمنان ماست.
جنایت ظالمانۀ بنیامیه
حدود نود سال بنیامیه بر ملت اسلام تسلط داشتند. دو کار فرهنگی جنایتبار و بسیار ظالمانه انجام دادند: یکی اینکه جلوی بیان حقایق قرآن و جلسات تفسیر کتاب خدا را (متخصصین برای مردم واقعیات قرآن را بیان و مردم را روشن و بیدار میکردند و به مردم با کمک قرآن بینایی میدادند) گرفتند. یک بار معاویه در مدینه به حرم پیغمبر(ص) آمد و دید شخص متخصصی حقایق آیات قرآن را برای مردم میگوید. گفت: تعطیلش کن و به حاکم مدینه دستور داد جلوی جلسات تفسیر قرآن را بگیرد، اما جلوی قرائت قرآن را نه! مردم هرچه دلشان میخواهد قرآن بخوانند، ولی قرآن را نفهمند؛ چون اگر قرآن بخوانند و نفهمند، اثری در زندگیشان ندارد و تغییری در فکر، نیت، عمل و اخلاقشان نمیگذارد و تحولی ایجاد نمیکند.
میگویند: سفیر انگلستان که از طرف وزارت خارجه انگلیس مأمور به بغداد بود، روز اولی که وارد بغداد شد، موقع رفتن او به سفارتخانه با اذان ظهر مصادف شد. از مسجدهای مسیر صدای اذان میآمد: «اللّهُ أَکْبَرُ»، «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلٰهَ إلّا اللّهُ»، «حَیَّ عَلَی الصَّلاةِ»، «حَيَّ عَلَىٰ خَيْرِ ٱلْعَمَلِ». به مترجم سفارت گفت: این صداها چیست که خیابان به خیابان به گوش میخورد؟ مترجم گفت: اذان نماز است. گفت: اذان برای حکومت انگلیس ضرر ندارد؟ گفت: نه. گفت: اینقدر بگویند تا گلویشان پاره شود!
معاویه میدانست قرائت خالی قرآن تحولی در فکر، جان و اخلاق مردم ایجاد نمیکند. پس ما در این نسل جلوی تفسیر و فهم قرآن را میگیریم. اینها که مُردند، نسل بعد کشور نسبت به قرآن نسل جاهل و نفهمی میشوند! نه برای امریکا ضرر دارند، نه برای انگلیس و نه برای دیگر گرگان استعمار؛ این تز معاویه بود. الآن هم در کشورهای عربی غیرشیعه همینطور است. آنجا نه تنها نمیگذارند حقایق قرآن مجید گفته شود، بلکه معانی آیات قرآن را هم تحریف میکنند و به نفع خودشان به خورد مردم میدهند و به اصطلاح معروف شستوشوی مغزی میدهند. این کار خیلی خطرناکی است. کاری است که بعد از رحلت پیغمبر(ص) پایهاش ریخته شد و در زمان بنیامیه اوج گرفت که جامعه نسبت به قرآن در جهل نگاه داشته شود.
امام صادق(ع) میفرمایند: بعد از رحلت پیغمبر(ص) نگذاشتند متخصصین قرآن شرک را برای مردم توضیح دهند و تفسیر کنند؛ به همین دلیل وقتی مردم از فهم قرآن باز ماندند، بهجای 360 بت بیجان خانۀ کعبه، بت وجود بنیامیه را نصب کردند و مردم هم این بتهای زنده را پذیرفتند.
دلیل سفر امام حسین(ع) به عراق
وجود مبارک حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) در مسیر مکه به کوفه به فرزدق شاعر برخوردند. فرزدق به حضرت عرض کرد: قصدتان کجاست؟ حضرت فرمودند: «کوفه میروم». گفت: یابن رسولالله، برای چه میروید؟ حضرت حدود هشت علت برای رفتنشان به عراق بیان کردند؛ یکی از آنها این بود: این ملت «لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَان»[1] پایبند اطاعت از شیطان شدهاند. منظور حضرت از شیطان بنیامیه بود. فرمودند: با مردم کاری کردهاند که اطاعت از بنیامیه را واجب و لازم میدانند؛ «و ترکوا طاعة الرحمن»[2] اما عبادت، اطاعت و گوشدادن به فرمانهای پروردگار را ترک و تعطیل کردهاند. مردم مطیع هستند، اما مطیع شیطان؛ روگردان هستند، اما روگردان از پروردگار و من برای بیدارکردن، از همه مردم سزاوارترم. من نمیتوانم سکوت کنم و حرف نزنم. مگر میشود ببینم ملت به جهنم میروند و من چیزی نگویم؟!
این کار فرهنگی بنیامیه بود که البته بنیامیه هم از قبلیهایشان این شستوشوی مغزی را یاد گرفته بودند؛ تفسیر قرآن را تعطیل کردند و حرفهای خودشان را در زندگی مردم ریختند. مردم هم قبول کردند و هر جنایتی که خواستند، در آن نود سال کردند و آب از آب تکان نخورد! ارزشهای قرآن و پیغمبر(ص) را در جامعه پنهان کردند و بهجای ارزشهای پیغمبر(ص)، پستیهایی را به ایشان نسبت دادند که به صورت روایت وارد کتابهایشان شد. اگر ادب مجلس اقتضا میکرد، من برخی از مطالب یاوهای را که دربارۀ پیغمبر(ص) در مهمترین کتابهایشان نوشتهاند، برایتان میگفتم.
فیلم موهن هالیوودی علیه پیغمبر اکرم(ص)
شخصی یک فیلم زشت در هالیوود امریکا علیه پیغمبر اکرم(ص) ساخت و تمام کشورهای اسلامی علیه او تظاهرات کردند. فیلمساز از تظاهرات مسلمانهای کشورهای غیرشیعه خیلی بدش آمد. گفت: برای چه علیه من تظاهرات میکنید؟ برای چه میگویید این فیلم مسائل زشت و بیادبانهای دارد و مناسب شأن پیغمبر(ص) نیست؟! در تلویزیون آمریکا گفت: تمام مدارک این فیلمنامه کتابهای مهم خودتان است. من چیزی از خودم اضافه نکردم.
تهمت ناروا به پیغمبر(ص)
این مطالب را شما غیرشیعه نوشتید. شما که بعد از پیغمبر(ص) به جای خانۀ امیرالمؤمنین(ع) در خانۀ دیگران بساطتان را پهن کردید؛ مثلاً یکی از آنها این بود که پیغمبر(ص) با عایشه در خیابان میرفتند. یک جا شلوغ بود. پیغمبر(ص) پرسید: چه خبر است؟ گفتند: چند دسته مطرب رقاص میزنند، مینوازند و رقاصی میکنند. عایشه به پیغمبر(ص) گفت: شلوغ است و خیلی از این عربها هم قدشان بلند و من این مطربها و رقاصها را نمیبینم؛ چهکار کنم؟ پیغمبر(ص) نشست و گفت: بیا روی دوش من سوار شو، من بلندت میکنم که بتوانی تا آخر جلسه نوازندگان، مطربها و رقاصها را ببینی! مسائلی که بنیامیه ساختند، قبلیهایشان هم ساختند و ریشهاش را گذاشتند که تمام ارزشهای پیغمبر(ص) پنهان بماند.
امام صادق(ع) میفرمایند: پنهانکردن ارزشها و خوبیهای مردم، اخلاق دشمنان ماست؛ مثلاً یکی به من بگوید پنج شب بعد از شما فلان آقا را دعوت کردهایم. اگر من نسبت به او پنهانکاری بکنم و بگویم عجب! من او را میشناسم، سواد ندارد، درس نخوانده، منبرهای درستی هم ندارد، مردم را منحرف میکند؛ دعوتتان را پس بگیرید! امام صادق(ع) میگویند: این اخلاق دشمنان ما (بنیامیه، بنیعباس، امریکای خبیث و انگلیس خبیث) است.
خیانت انگلیس به ایران با مرگ امیرکبیر
در کشور ما انگلیسیها تمام ارزشهای قائممقام فراهانی را زیر پوشش بردند و کاری کردند که محمدشاه قاجار خائن، دستور قتل قائممقام فراهانی را داد. در کتابها بخوانید: مادر ناصرالدینشاه (مهدعلیای پست خبیث) و میرزاآقاخان نوری و عوامل دربار که زیر بلیت این زن و میرزاآقاخان تحتالحمایه انگلیس بودند، تمام ارزشهای میرزاتقیخان امیرکبیر را پنهان کردند. از چهرۀ او یک دیو ساختند و حکم قتل امیر را از ناصرالدینشاه گرفتند. سرانجام او را کشتند و مملکت ما را از وجود او محروم کردند. حدود 150 سال است امیرکبیر شهید شده. یقین بدانید تا حالا مرگ امیرکبیر در کشور ما جبران نشده. این اخلاق دشمنان ماست.
برادران، خوبیها را پنهانکاری نکنید! اگر از شما دربارۀ یک خانواده، شخص یا آخوند میپرسند و شما میشناسید و میدانید ده فضیلت و خوبی و بیست امتیاز دارد، اینها را بیان بکنید.
کتاب با عظمت امالی شیخ طوسی(ره)
این گفتار امام صادق(ع) است که وجود مبارک شیخ طوسی(ره) (علامه حلی(ره) دربارۀ این مرجع کمنظیر شیعه نوشته است: من تا زمان خودم در میدان علم و عمل کسی را مانند شیخ طوسی(ره) نمیشناسم) در کتاب با عظمت امالی نوشته است. امالی شیخ بین هفتاد جلد کتابی که نوشته، یکی از چشموچراغهای تألیفاتش است. تمام این کتاب منبرهایش است. ایشان با آن عظمت مرجعیت، برای مردم منبر میرفت و بعد این منبرها را یادداشت میکرده یا یادداشت میکرده و بعد منبر میرفته. سپس همه مباحث را بخشبخش تنظیم کرده و کتاب با عظمت امالی شده است.
هزینۀ دولت انگلستان برای بیسواد نگهداشتن ملت ایران
سفیر انگلستان به نایبالسلطنه انگلیس در هند (زمانی که هند مستعمره لندن بود)، مینویسد: سالی یک لک روپیه که فکر میکنم چند میلیون روپیه آن زمان بوده، به سفارتخانه انگلیس در ایران بفرست تا به دست سفیرمان برسد. اسناد همۀ اینها موجود است. اگر دلتان خواست و گذرتان به موزه بریتیش و کتابخانه وزارت خارجه انگلیس در لندن افتاد، میتوانید مشاهده کنید. من این اسناد را دیدهام.
وزیر خارجه به سفیر انگلیس مینویسد: من حواله کردهام تا سالی یک لک روپیه به ایران بفرستند. شما این پول را فقط خرج بیسواد نگهداشتن ملت ایران بکنید که اینها ارزشها و ارزشداران را نشناسند! بنابراین امیرکبیر را میکشند، اما آب از آب تکان نمیخورد. در روزنامه «وقایع اتفاقیه» نوشتهاند: امیرکبیر مرضی گرفت که بدنش ورم کرد و خفه شد! درحالیکه نه بیمار بود، نه ورم کرد، نه خفه شد! بلکه علیخان حاجبالدولۀ ملعون خائن و انگلیسیمسلک (ایرانی بود و به ضرر ایران، ملت و دین کار میکرد)، در حمام فین کاشان رگ دستش را زد و وقتی دید امیر نمیافتد، با لگد محکم امیر را که خونآلود بود، کف حمام پرت کرد و ایستاد تا نفس امیر تمام شود. به این صورت ناصرالدینشاه با یک لیوان مشروب که خدا حرام کرده، در حال مستی سند ذلت ایران را امضا کرد.
هنوز 150 سال است که از گیر انگلیس و حدود دویست سال از گیر امریکا در نیامدهایم. چقدر باید هزینه و شهید بدهیم تا آزاد شویم؟ چقدر دیگر باید تهدید بشنویم و مغزهای علمی ما را با گلولههای اسرائیل متلاشی کنند تا علم در این مملکت آزاد شود و مردم به کمال آزادی برسند؟ این حرفهای ائمه ما ساده نیست.
بیان مستمر ارزشها برای خانوادهها
اینکه امام صادق(ع) میگوید اخلاق ما اهلبیت(علیهمالسلام)، پخش ارزشهای ارزشداران و بیان خوبیهای خوبان است، این در مردم اثر دارد. وقتی ما ارزش خوبان را بیان کنیم، مردم را محب خوبان کردهایم و اگر خوبان محبوب مردم شوند، جای بدان در دل مردم باز نمیشود. چه عیبی دارد ما هر شب ده دقیقه، بیشتر هم نه، برای زن و بچهمان ارزش قرآن، حضرت یوسف، ابراهیم و امیرالمؤمنین(ع) را بگوییم. با این کار ما دلشان را از ارزشهای پاکان عالم پر میکنیم. دلی که از این ارزشها پر شده، دیگر از محبت فلان ستارۀ سینمای هالیوودی یا ورزشکار یهودی و مسیحی که در تیمش قهرمان است یا از فلان خوانندۀ کثیف غربی پر نمیشود و دیگر جا ندارد که بهجای این پاکیها، کثافت وارد دلها شود.
این جمله امیرالمؤمنین(ع) هم عجیب است که میگوید: وقتی دور هم مینشینید و حرف خوبان را میزنید، رحمت خدا برایتان نازل میشود.
داستان توسل مرد تبریزی به امام رضا(ع)
داستان عجیبی برایتان بگویم که خیلی لذت دارد. زمستان 72 یا 73 (یادم نیست) در یکی از شهرهای ایران منبر میرفتم. آدم خیلی بزرگوار، باادب و وزینی هم از تبریز آمده بود. او به من گفت: شب اول تا پنجم شعبان دوستان ما علاقه دارند شما برای منبر به تبریز بیایید. من هم تا آنوقت تبریز نرفته بودم. گفتم: مانعی ندارد. صحبتهایمان که تمام شد، گفت: در تبریز هتلهای خوبی داریم، برایتان هتل بگیرم؟ گفتم: نه. گفت: چرا؟ گفتم: برایم سخت است هتل بروم، البته گاهی بااجبار وادارم میکنند؛ مثلاً در یک شهری میگویند جای مناسب نداریم و شما هم صبح تا شب مشغول نوشتن هستید؛ بگذارید برایتان سوئیت بگیریم، کتاب هم بیاوریم تا راحتتر باشید. خانه نباشد که رفتوآمد و سروصدا باشد. گفتم: نه. به هتل علاقهای ندارم؛ هرجا هم برایم هتل میگیرند، دلگیر و ناراحتم؛ پیغمبر(ص) و ائمه(علیهمالسلام) میدانند که ناراحتم. گفت: کجا برایتان جا بگیریم. گفتم: در قدیمیترین محلۀ تبریز، خانهای که طاق آن چوبی باشد. اصلاً انگار من در ارائۀ این مسئله از خودم اختیاری نداشتم. اصلاً چنین چیزی در عمر منبرم اتفاق نیفتاده بود که بگویم در پایینترین محل، در کوچهها، خانهای قدیمی و تیرچوبی برایم بگیرید. گفتند: عیبی ندارد.
در تبریز که پیاده شدیم، ماشین دنبالمان آمد. آن آقایی که دعوت کرده بود، گفت: همانجایی که گفته بودید، جا گرفتهایم. روی زمینهای تبریز برف نشسته بود. بالاشهر و خیابانهای خوب را طی کردیم و به محلۀ فقیرنشین تبریز رسیدیم؛ کوچههای قدیمی، خانههای خشتی، گلی و آجرکهنهای. من خبر نداشتم که صاحبخانه هم با پیکان کهنه دنبال من آمده و نمیدانستم این صاحبخانه است؛ ولی بین چند نفری که در ایستگاه دنبالمان آمده بودند، دیدمش. آمد کلید انداخت و در را باز کرد. یک دالان کوچک بود و دست راست پنجشش پله داشت. گفت: بفرمایید بالا. آنجا اتاقی سیاهپوش بود که چند پرچم «یا اباعبدالله» هم نصب شده بود. دوستان تبریزی چای و آب خوردند و رفتند. من ماندم و صاحبخانهای که فارسی هم سخت حرف میزد.
گفت: آقا. گفتم: بله. گفت: فکر کردی که خودت به این خانه آمدهای؟ گفتم: چطور؟ گفت: این کار تو نبود که بگویی من را به محله فقیرنشین در خانه کهنه کاهگلی ببرید. این پیشنهاد تو نبود، برای من بود. گفتم: شما از کجا من را میشناسی؟ گفت: من شما را نمیشناسم. همان سال که از تبریز برای زیارت حضرت رضا(ع) آمده بودم، اطلاعیه دعای عرفه را دیدم و پشت سر شما تا آخر دعا نشستم. من تا آن زمان دعای عرفه را از شما نشنیده بودم. در این دوساعتونیم که دعا طول کشید، مردم خیلی گریه کردند، خودم هم گریه کردم. بعد از دعا که چشمم خیس اشک بود، حرم رفتم. شلوغ بود، اما خودم را به ضریح رساندم. شبکههای ضریح را گرفتم و به حضرت رضا(ع) با زبان ترکی گفتم: اگر زمانی این آقا را تبریز برای منبر دعوت کردند، به خانه من بفرست، نه جای دیگر.
داستان اتاق سیاهپوش قدیمی
بعد گفت داستان این اتاق را بگویم. طبق گفتار امام صادق(ع) این بیان ارزشهاست. حضرت فرمودند: هر کسی خوبی دارد، بگویید؛ فرقی ندارد پدر، مادر، خواهر، داماد، همسایه، رفیق یا پیشنماز محلهات باشد. همچنین فرمودند: حرفهایی نزنید که مردم را میشکند؛ چون این حرفها ارزشها را پنهان میکند و کار بنیامیه، بنیعباس و استعمارگران تاریخ است.
گفت: شصت سال است سیاهپوشهای این اتاق را جمع نکردهام؛ مگر اینکه گوشهای از آن کهنه شده باشد و با پارچۀ نو عوض کرده باشیم. من بیخبر بودم که از سن سهچهارسالگی در این خانه پدرم محبتش را مرتب به من اضافه کرد و الآن میفهمم پدرم با رفتارش من را کاملاً رام خودش کرده بود. اینقدر من رام و مجذوب پدرم شده بودم که در پنجسالگی، یک ساعت مانده به نماز صبح میآمد کنار بستر من مینشست، خیلی آرام من را صدا میزد و به من محبت میکرد. چشمم را از خواب باز میکردم، اما زود بلندم نمیکرد. دوسه بار قربانصدقۀ من میرفت، بعد به من میگفت: «عزیزدلم بلند شو».
امسال هم که تبریز رفتم، به دوستانم پیغام دادم که آن مرد هست؟ گفتند: بله. گفتم: یک وعده صبحانه یا ناهار به او وعده بدهید بروم خانهاش. شب احیا هم تهران آمد.
گفت: من را بیدار و محبت میکرد و میگفت: بلند میشوی؟ میگفتم: بله. رام بابا شده بودم. بچهها باید رام خانه باشند. اگر رام خانه نباشند، به قول کبوتربازهای تهران اگر جَلد خانه نباشند و خانه برایشان تلخ باشد، وقتی دختر یا پسر از خانه بیرون بروند، تا یکی بگوید قربان قیافهات بروم، رفته؛ تا یک رانندهای با محبت بگوید بیا سوار شو میرسانمت، میبرد و جنایت میکند. پدر و مادرهای مملکت ما در این دهۀ اخیر خیلی مقصرند. دادگاههای قیامت برای پدر و مادرها خیلی سخت است.
من بلند میشدم، مینشستم روی تشک، بعد دست من را میگرفت با محبت، آنوقتها که لولهکشی نبود، 365 شب سال (زمستان و تابستان)، یک ساعت مانده به نماز صبح من را لب حوض میآورد، وضو میگرفت و میگفت: عزیزدلم، تو هم وضو بگیر تا من کیف کنم. میگفتم: چشم. من هم وضو میگرفتم. زمستانها در همین اتاق میآمدیم و تابستانها روی پشتبام. پنج دقیقه دربارۀ ارزشهای وجود مقدس حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) برایم میگفت. بعد میگفت: بابا شنیدی این انسان کیست؟ گفتم: بله. گفت: او را کربلا بین دو نهر آب سرش را بریدند و بچۀ ششماههاش را کشتند؛ دلم میخواهد چهارپنج دقیقه با من برای ابیعبدالله(ع) گریه کنی. پدرم گریه میکرد، من هم که خیلی نمیفهمیدم اوضاع از چه قرار است، گریه میکردم. تا وقتی که ازدواج کردم و بچهدار شدم. یک شب مانده بود به مرگش که به من گفت: بنشین بغل رختخواب من تا پنج دقیقه با هم برای ابیعبدالله(ع) گریه کنیم. سحر که میشد، پدرم به من میگفت: پسرم، وقت گریه است. در آن زمان من بزرگ بودم و زن و بچه داشتم. من گریه میکردم، او هم گریه میکرد. این اشکها روی صورتش بود و از دنیا رفت.
این بیان ارزشهاست. میگفت: من از پنجسالگی عاشق بار آمدهام. همین امسال هم که من خانهاش مهمانی رفتم، با من حرف میزد و گریه میکرد. این اخلاق اهلبیت(علیهمالسلام) است.
چه خوش است یک شب بکشی هوا را
به خلوص خواهی ز خدا خدا را
به حضور خوانی ورقی ز قرآن
فکنی در آتش کتب ریا را
شود آنکه گاهی بدهند راهی
به حضور شاهی چو من گدا را
طلبم رفیقی که دهد بشارت
به وصال یاری دل مبتلا را
کلام آخر؛ روضۀ حضرت زینب(س)
امام صادق(ع) هروقت تا آخر عمرشان شاعر یا هنرمندی که خوب ذکر مصیبت بلد بود، دیدنشان میآمد، به شاعر میگفتند: برای حسین ما شعر بخوان و به خوانندۀ مصیبت میگفتند: برای ما روضه بخوان. آنها میگفتند: چشم «یابن الرسول الله». حضرت میگفتند: پس شروع نکنید تا بگویم زن، بچه، دخترها، پسرها و مردهایمان هم بیایند. زنانمان پشت پرده بنشینند و شما روضه بخوانید. اگر دکلمهای میخواندند، میفرمودند: خواندنت را قطع کن. اینجوری نمیخواهم روضه بخوانی؛ آنجوری که بین خودتان دور هم زمزمه میکنید و ناله میزنید، برای من روضه بخوانید.
این روضه را من برای امام صادق(ع) میخوانم.
زینب چو دید پیکری اندر میان خون
از دل کشید ناله به صد درد سوزناک
کای خفته خوش به بستر خون، دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
طفلان خود به ورطه بحر بلا نگر
دستی به دستگیری ایشان دراز کن
سیرم ز زندگانی دنیا یکی مرا
لب بر گلو رسان و ز جان بینیاز کن
ای وارث سریر امامت ز جای خیز
بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
برخیز صبح شام شد ای میر کاروان
ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
یا دست ما بگیر و از این دشت پرهراس
بار دگر روانه به سوی حجاز کن
حسین من، تو، قمر بنیهاشم، اکبر و قاسم همسفر من بودید؛ اما الآن شمر، خولی و سنان همسفر من هستند.