بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
صحیحترین تاریخی که برای امتها تدوین شده است و نظام داده شده است که امتها در چه حالی بودند، در چه کاری بودند، در چه وضعی بودند، تاریخی است که در قرآن کریم آمده است.
البته تمام امتهای بعد از قرآن هم تا به امروز با همان امتهایی که قرآن وضع و حال و کارشان را بیان کرده است مقایسه میشوند که چه امتی مقبول است و چه امتی مردود است. اگر مقبول است برای ابد مقبول است اگر مردود است برای ابد مردود است. یعنی هر امتی هر جمعی، هر خانوادهای، هر فردی خود را مقبول خدا کند، و اصرار بر این مقبولیت هم داشته باشد تا ابد مقبول است و هر جمع و خانواده و فردی خود را مردود کند و اصرار بر این مردودیت داشته باشد، تا ابد مردود است.
کسی وضع امتها و کار امتها را در بخش تاریخ قرآن تدوین کرده که خالق آنهاست، عالم به ظاهر و باطن آنهاست، عالم به گذشتهشان است و عالم به آیندهشان است، و در هیچ کتابی در کره زمین نه چنین تاریخ صحیح وجود دارد و نه چنین جامعهشناسی صحیحی وجود دارد.
آیندگان را هم خود پروردگار با گذشتگان مقایسه میکند یعنی آنها را میزان داوری و قضاوت قرار میدهد که اگر امتهای بعد از قرآن تا قیامت در عمل و اخلاق و اعتقاد مانند مردودین باشند تا ابد مردود هستند، در صورت اصرار به مردود بودن، و اگر مقبول هستند تا ابد مقبول هستند در صورتی که بر مقبولیت خودشان پافشاری کنند. مثلاد ر یکی از مقایسهها که حالا مقایسه زیاد است پروردگار به امت اسلام بعد از قرآن میگوید، یعنی از همان مکه که قرآن نازل شده و امت اسلام تشکیل شده است تا روز قیامت، میفرماید امت اسلام بودن را برای خودتان امتیاز ندانید که فکر بکنید حالا چون امت اسلام هستید پیش من یک امتیازاتی دارید که میتوانید از آن امتیازات بهرهمند بشوید در صورتی که با پیغمبر من و با اولیاء من مخالفت بکنیدنه مخالفت شما در کیفر با مخالفت امتهای گذشته هیچ تفاوتی ندارد و جمله قرآنیه این است، لکم ما کسبتم، هر کاری که کردید کیفرش را میبینید و لکم کسبوا آنها هم که همین کارها را کردند کیفرشان داده شده این مقایسه پروردگار است که امتیازخواهی را مردود میداند، اخلاق امتیازخواهی هم در اولین امتی که پدیدار شد امت یهود بود که خداوند متعال مخصوصا در سوره بقره امتیازخواهی اینها را بیان کرده و مردود هم دانسته امتیازاتشان را.
آنچه که ملاک مقبولیت است از آیات قرآن استفاده میشود و در امتهای مقبول بوده ایمان است، آن هم قرآن اصرار دارد به ایمان با خلوص، یعنی ایمانی که آلوده نباشد، ایمانی که مرکب به قول قدیمیها از خدا و خرما نباشد، یک ایمان پاک به پروردگار عالم. یعنی من مومن به خدا باشم به خاطر خود خدا، در قرآن مجید ایمان ناخالص را میگوید، میفرماید وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَعْبُدُ اَللّٰهَ عَلىٰ حَرْف ، یک عدهای هستند خدا را یک طرفه عبادت میکنند یعنی به خاطر یک چشمداشتی نه به خاطر خود خدا، فَإِنْ أَصٰابَهُ خَيْرٌ اِطْمَأَنَّ بِهِ اگر یک ملکی یک پاساژی یک گاراژی، یک پولی، یک کارخانهای، گیرش بیاید اطمان به میگوید عجب خدای خوبی، وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ اِنْقَلَبَ عَلىٰ وَجْهِهِ اما اگر دچار یک مشکلی و ناامنی و مصیبتی شود دچار یک خلأیی بشود کاملا به خدا پشت میکند اِنْقَلَبَ عَلىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةَ اینها که خدا را برای خرما میخواهند که اگر خرما گیر بیاید با خدا هستند اگر خرما گیر نیاید بیخدا میشوند، خَسِرَ اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةَ ذٰلِكَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِينُ ﴿الحج، 11﴾.
اما آن ایمان خالص این است که حالا اوجش رامن میگویم، ما در آن حد که نیستیم یا نرسیدیم یانمیدانم امکان رسیدنش هست یانه، ولی ماحد بعدیاش قرار داریم این یقینی است، ایمان خالص این است الهی ما عبدتک خوفا من نارک، امیر المومنین عرض میکند من تو را عبادت نمیکنم به خاطر ترس از دوزخ، و لا طمعا فی جنتک، برای طمع در بهشت هم مومن به تو نیستم مطیع تو نیستم، من ارتباطم به تو گره نه برای ترس از جهنم است نه برای طمع به بهشت است من به هیچکدام وابسته نیستم که چون از دوزخ میترسم دست به دامن توحید باشم، چون طمع به بهشت دارم دست به دامن توحید باشم، نه عبدتک چرا؟ وجدتک للعبادة، من تو را برای عبادت شایسته دیدم، همین دیدم تو با این خداییات، با این کرمت، با این رحمتت با این لطفت، با این احسانت، با این آقایی با این کمالت، با این جلالت، با این صفاتت شایسته هستی که علی بیاید یک عمری در پیشگاهت پیشانی به خاک بگذارد، حالا آخر کار چی میشود آتش است یا بهشت است به من چه که چه میشود این دیگر خالصترین ایمان است، این را ما بهش نرسیدیم و این ایمان هم چشیدنی است، علمی نیست، ایمانی است که دل چشیده و کام دل این ایمان را حس کرده است یافته است، همینطور که خود حضرت با لغت وجدتک میگوید یافتم، حس کردم، وجدانی شده برایم، حسی شده، شعوری شده که تو لیاقت داری من تو را عبادت بکنم پایان کار خودم چه میشود فکرش را نمیکنم که آتش است باشد، بهشت است باشد، در جهنم و در بهشت هم من تسلیم خواسته تو هستم، که من را کجا بفرستی، اما ایمان ما به پروردگار در مرحله دوم است که قرآن هم قبول کرده این ایمان را خوشبختانه اگر قبول نمیکرد همه ضرر میکردیم اما قبول کرده فرموده این را برای ما گفته نه برای انبیا و ائمه،عبادش در ظرفیت فرق میکنند این را به خاطر ما فرموده که خدا را عبادت کنید خوفا و طمعا، که جهنم نروید بروید بهشت. عیبی ندارد اگر ملاک عبادتتان برای من این است که دچار دوزخ نشوید و بهشت از دستتان نرود من این عبادتتان را قبول دارم.
بالاخره ما ضعیف هستیم دیگر خلق الانسان ضعیفا، در قرآن مجید است ما هم از نظر عقل ضعیف هستیم گرچه گاهی بعضیهایمان خودمان را عقل کل میدانیم که نیستیم، هم از نظر روح ضعیف هستیم گرچه خودمان را گاهی خیلی شجاع میدانیم که نیستیم، هم از نظر بدن ضعیف هستیم این است که به خاطر ما تمام نمازهای واجب یومیه را کرده هفده کرده در سال یک بار هم روزه را واجب کرده در عمر هم یک بار حج را واجب کرده اگر جهادی هم پیش آمد، بدن سرپایی داشتیم که خب جهاد هم بر ما واجب است، نداشتیم که واجب نیست، و با محاسبه ضعف روح و فکر ما عبادت ما را خوفا و طمعا نظام داده است.
خب مقبولیت یک مرحلهاش مربوط به ایمان است که آدم مومن به خدا باشد و خدا را با چیزی قاطی نکند که اگر آن چیز در زندگیام بود میروم سراغ خدا، اگر رفت جدا میشوم از خدا اینجوری نباشد. منهم من یعبد الله علی حرف نباشد. که اگر دیدم به منفعت من است خب رو میکنم بهش اگر دیدم به سودم نیست که رو نمیکنم امام در مسیر راه چند تا کار عجیب و غریب داشتند، یکی از کارهایشان این بود که بعضی از چادرهای دیگران را دیدند که با کاروانشان نبودند جدا بودند، امام فرستاد دنبالشان، این یک کارشان. خودشان نرفتند. بعضی چادرها رادیدند نه نفرستادند دنبالشان خودشان رفتند سراغشان.
یکی ازاین چادرنشینها عبیدالله ابن حر جعفی بود یک آدم متحور و شجاع و جنگجو و خیلی ورزیده بود و به نفع معاویه هم سه ماه در جنگ صفین با امیر المومنین جنگیده بود، با اینکه اهل کوفه بود و معاویه حکومتش در شام بود، ولی عواملش و جاسوسهایش را فرستاد و او را صیدکرد و همراه با خودش کرد و جنگ کرد با امیر المومنین همه هم میدانستند.
امام وقتی که خبر شدند این چادرهای عبیدالله ابن حر جعفی است خودشان نفرستادند دنبالش آمدند سراغش خود حضرت، وارد خیمه شدند، این باید به ابی عبدالله میگفت باور از بخت ندارم که تو مهمان منی، خیمه سلطنت آنگاه فضای درویش، این مقدار هم عقلش نرسید به حضرت گفت چه عجب برای چی دیدن ما آمدی؟ حضرت فرمود یک پیشامدی برای ما دارد میشود که جنگی اتفاق میافتد جنگ بین حق و باطل، من آمدم با آن پیشینه و سوابقی که تو داشتی جنگی که با پدرم کردی، پرونده بسیار سنگینی از گناهان داری تو را دعوت کنم بیا من را یاری بده و کنار من باش با همدیگر برویم بهشت، یعنی اگر من را یاری بدهی یعنی هر کسی من را یاری بدهد خدا گذشته او را میبخشد این خاصیت ابی عبدالله است، هر کسی من را یاری بدهد حالا به هر صورتی، با پول و گریه یاری بدهد، با سیاه پوشیدن یاری بدهد، با برپا کردن جلسه عزا یاری بدهد، با شرکت در جلسه عزا یاری بدهد اینها همه در روایاتمان هست، یاری دادن انواعی دارد یک وقت هم یاری با جان است. این خاصیت وجود مقدس اوست که تمام گناهان بین انسان و خدا بخشیده میشود و بعد هم همین همراه شدن با او آدم را تشویق میکند که گناهان مالی بین خودش و مردم را هم حل بکند، چون وقتی وارد فضای حسینی میشود خوب آدم یاد قیامت میافتد، خوب آدم یاد خدا میافتد خوب آدم یاد وضع خودش میافتد برای اینکه خودش را جزء اصحاب قیامتی او قرار بدهد میآید کارهایش را صاف میکند، اصلا این خاصیت رنگپذیری از ابی عبدالله است.
تجربه هم شده است، ما حالا گاهی تجربههای موضعی را دیدیم خیلی خوب دیدیم در همین تهران من بچه بودم عروسیها مطرب دعوت میکردند در دو ماه محرم و صفر، در غیر از محرم و صفر، مطربهای روحوضی بودند دیگر، خیلی مثل الان فساد فراوان نبود یک بزن و بکوبی داشتند و یک خواندنی داشتند اما دو سه روز مانده به محرم همه ا سباب مطربی را کنار میگذاشتند و نمیزدند و هیچ جا را هم قبول نمیکردند، اگر مسیحیها دعوتشان میکردند در تهران برای عروسی یا یهودیها، که محرم و صفر بود میگفتند نه بیاحترامی به ابی عبدالله است. سیاه هم میپوشیدند در جلسات هم میآمدند کفش هم جفت میکردند، در آتیش سماور هم دود میکردند این خاصیت حسینی شدن است که انسان را رو به تصفیه میبرد و رو به پاکی میبرد.
فرمود من آمدم تو را دعوت میکنم بامن همراه شو با توجه به این پیشینه بسیار خرابی که داری، مخصوصا سه ماه با پدرم ولی الله الاعظم جنگیدی، خب عبیدالله ابن حر جعفی یک مقدار سکوت کرد و گفت ما حالا برای چی برویم با یزید بجنگیم و بعد هم برای چی در این بیابانها کشته شویم و به چه درد ما میخورد و کجاحساب میشود و حالا که حسین ابن علی خودش آمده در چادر من، من بهش پیشنهاد میکنم قیمتیترین اسب زیر پایم را بهت میدهم به این مقدار میتوانم به کارت کمک بدهم، یعنی یک فکر اسبی داشت نه یک عقل الهی، خیلیها فکرشان اسبی است، خیلیها فکرشان الاغی است، خیلیها فکرشان روباهی است، خیلیها فکرشان شیطانی است اما این آدم فکر اسبی داشت یعنی همه رضایت ابی عبدالله را از خودش در پرداخت و بخشیدن اسبش میدانست، حضرت فرمود اسبت برای خودت هیچ نیازی به اسب ندارم و بلند شدند و برگشتند در اردوگاه خودشان، اما آنهایی که فکر عقلی داشتند مثل زهیر ابن قین وجلی، که امام خودش نرفت دیدنش به یکی از اصحاب فرمود برو به زهیر بگو عجب اباعبدالله حسین با تو کار دارد او هم آمد سر نهار بودند، گفت عجب اباعبدالله، یک خرده آمد در جواب تعلل بکند از پشت پرده خانمش گفت بلند شو معطل نشو، بلند شد آمد که تا حالا هم دارد میآید این عقل الهی داشت، عقل ملکوتی، چون و چرا نکرد با یزید برای چی بجنگم، با حسین ابن علی برای چی بروم، بروم حالامن جوان هستم سرحال هستم زن و بچه دارم، زنم بیوه بشود بچهام یتیم بشود، ا ینها را حساب نکرد. این عقل الهی است.
خب این یک عامل مقبولیت امتهای مقبول، یا افراد آن امتها یا خانوادهها، یک عامل که خیلی عامل مهمی است در قرآن هم مطرح است اخلاق بوده، که اوجش این حقیقت بود که در برابر پروردگار و اوامر خداوند تکبر نداشتند متواضع بودند، حلال و حرام خدا را نرم قبول میکردند، و به کار میگرفتند، اخلاق آنها اخلاق انسانی بود، انسان متخلق به آداب، البته تعداد نفرات این امتها خیلی کم بوده و اما امتیاز سومشان که عامل مقبولیتشان بود خدا در قرآن زیاد به این معنا اشاره دارد عمل صالح بود، اهل عمل صالح بودن یعنی هم اهل عبادت الله بودند هم اهل خدمت به خلق الله بودند و برادران و خواهران اینها با حوادثی که خدا میگوید در زمان آنها اتفاق افتاده از طرف دشمنان اصرار به حفظ ایمان و اخلاق و عمل صالح داشتند اصرار داشتند. اگر هم یک وقت لغزشی برایشان پیش میآمد توبه کنارشان بود. از توبه رویگردان نبودند.
پیغمبر میفرماید برای هر گناهی یک نوع توبه است آنها براساس لغزششان به همان توبه تکیه میکردند.