روز پنجم سخنرانی استاد به همراه مداحی حاج ابراهیم قائم مقامی
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید«بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
قدرت عشق در هستی
قدرت و کاربرد عشق را چیزی در عالم ندارد. در گنجینۀ عالم خلقت گوهری گرانبهاتر از عشق و محبت قرار داده نشده است. این عشقی که بحث میشود، مبدأ آن پروردگار مهربان عالم است. تجلی جمال، کمال و صفات او در عالم، عامل برافروختهشدن عشق است برای آنهایی که دید درستی دارند و چشم سر و دلشان سالم است. مسئله تا جایی است که گفتهاند هستی بر پایه عشق صورت گرفته و قدرتی که تمام موجودات را بهسوی کمال مطلوب خودشان حرکت میدهد، عشق و محبت است.
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بیخاکِ عشق آبی ندارد
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحبدلان را پیشه این است
جهان عشق است و دیگر زرقسازی
همه بازی است الّا عشقبازی
تفاوت چشم سر و چشم دل
در این زمینه، بهخصوص با توجه به چشم سالم سر و دل، به آیۀ هفتم سورۀ مبارکۀ سجده باید عنایت ویژه کنیم. در این آیه وجود مقدس او در مسئلۀ خلقت و ایجاد هستی خودش را اینگونه معرفی میکند: «اَلَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ»[1] حُسن یعنی نیکویی و زیبایی. من کسی هستم که تمام موجودات عالم را براساس حُسن آفریدم.
هستی دائرمدار دو حُسن است؛ یکی جمال ظاهر که نقش او بر وجود ظاهر همۀ موجودات است، یکی هم جمال باطن. خدا هر دو (حسن ظاهر و حسن باطن) را در قرآن در یک آیه بیان میکند: «لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»[2] در نیکوترین آراستگی.
آنهایی که چشم معمولی دارند و توجهی به حضرت او ندارند، دلباختۀ همین جمالهای ظاهری میشوند؛ اما آنهایی که چشم درست دارند، جمال ظاهری افراد، فرزندان، همسران و دیگران را که میبینند، این جمال را آینۀ حسن زیبایی کل مشاهده میکنند و بر این نعمت جمال مخلوقات خدا را شکر میکنند. اینها با آن چشمشان دلباخته نمیشوند که به اسارت امور مادی، ظاهری و لذایذ جسمی کشیده شوند. اگر هم دنبال لذت باشند، دنبال لذت تماشای جمال برای درک جمال او یا دنبال لذت عقلی یا لذت مشروع هستند.
این نتیجۀ دیدن درست با چشم سر است؛ اما با چشم دل که میبینند، حال و وضع دیگری پیدا میکنند و درونشان فریاد میزند:
تَرَكْتُ الخلقَ طُرّاً في هَواكا
وايتمت العيال لكي اراك
گفتار امام حسین(ع) در گودال قتلگاه است که در عشق و هوای تو، همۀ مخلوقات را از اینکه تعلق به آنها داشته باشم و من را متوقف کنند، رها کردم.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
تسبیح موجودات هستی
وقتی انسان با چشم دل و چشم عقل نگاه میکند، به حقیقتی میرسد که قرآن ناطق به آن است و میبیند که حال و مقال تمام موجودات عالَم نسبت به جمال کل این است: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[3] کل عالم میگویند مرا ببین که دارای حُسن کامل هستم، اما این حُسن کامل برای خودم نیست و آن حسن بینهایت را از هر عیب و نقصی منزّه میکنم. موجودات در دید و شعور باطن، خودشان را که زیبا میبینند، متوجه میشوند این زیبایی محدود است، ولی جلوۀ زیباییِ نامحدود است. موجودات متوجه میشوند قلم حُسن او اینان را حَسَن و نیکو آفریده است، تمام وجودشان تسبیحگو میشود که نقاش ما بیعیب و نقص است و حمد میکنند.
وجود موجودات اینطور که قرآن میگوید، خدا را به جمال و کار جمیل اختیاری او ستایش میکنند؛ این تسبیح و حمد کل موجودات عالم است. حالا از نگاه نگاهداران عارف و بینا و عاقل، هستی را نگاه میکنیم، میبینیم تکتک موجودات عالم آینه هستند که جمال محبوب را نشان میدهند.
جمال ذاتی خالق هستی
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «ما رَأیتُ شیئاً إلّا و رَأیتُ اللهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ»[4] هیچچیز را نمیبینم، مگر اینکه جمال بینهایت را قبل از او میبینم که اراده کرده نقاشی کند. من جمال بینهایت را نقاشیشده میبینم و جمال بینهایت را بعد از اینکه این نقش با مرگ بههم میخورد، میبینم. من معطل دیدن موجودات نیستم که مرا متوقف کند و از حرکت بهسوی او بیندازد. من نگاه میکنم، اما قبل از همۀ این حسنها، حسن نقاش حسن را میبینم؛ با حسنها حسن او را میبینم؛ بعد از حسنها، حسن او را میبینم. برای چه؟ دل ببندم به کل موجوداتی که از خودشان اصالت و نفسیّت و وجود مستقلی ندارند. من میروم سراغ او که حُسن کل، ازلی و ابدی است، تغیّری در وجود مقدس او پیدا نمیشود. موجوداتی که خدا دورم میچیند، از زن و بچه و علم و فضل و کمال و بدن و مال، همه را در راه او هزینه میکنم، بههیچعنوان هم اسیر و متوقف نمیمانم.
لذا بعد از اینکه در خانه آتش میگیرد و بدن همسرش شدید آزرده میشود، صدای نالۀ بین در و دیوار سیدةنساءالعالمین را میشنود، درگیر نمیشود. اگر ما بودیم، درگیر میشدیم؛ او چرا درگیر نشد؟ برای اینکه حُسن کل از زبان فرستادهاش پیغمبر(ص) به او گفته که بعد از من حوادثی برایت اتفاق میافتد، در آن حوادث لله صبر کن.
امیرالمؤمنین(ع) اسیر نمیماند و نمیگوید چون سینه و پهلوی زهرا را شکستند، شمشیر بردارم و در مدینه جوی خون جاری بکنم، به هر جا که میخواهد برسد! محبوب چه میخواهد، من هم آن را میخواهم.
من اینگونه نیستم: «یکی درد و یکی درمان پسندد» من نیستم، من نه دردپسند هستم و نه درمانپسند. «یکی وصل و یکی هجران پسندد» این هم نیستم. «من از درمان و درد و وصل و هجران// پسندم آنچه را جانان پسندد».
به او گفته نگاه کن! میشکنند، میسوزانند، سیلی میزنند؛ اما تو صدایت درنیاید. اسم این عبودیت، عشق، محبت و کیمیای هستی است. عاشق را کنار معشوق نگه میدارد و بهخاطر کمال این عشق نمیگذارد از معشوق فاصله بگیرد.
تفاوت عملکرد حضرت آدم(ع) و امام حسین(ع)
همینجا فرق بین امیرالمؤمنین(ع) و بحث دیروز را بهنظر بیاورید که آدم در عشق بود ولی عشقش پخته و کامل نبود، لذا در عین اینکه عاشق بود، یک لحظه از معشوق چشم دل برداشت، گرفتار میوۀ یک درخت شد و فاصله پیدا کرد.
«فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا كٰانٰا فِيهِ»[5] ابلیس هر دو را از سر سفرۀ محبت و نعمت من بیرون کرد، البته بعد جبران کرد. پدر با دیدن یک میوه فاصله پیدا کرد؛ پسر با دیدن آتش، کتک و سیلی کنار خدا ایستاد و به خدا نگفت برای منِ علی چرا زندگی اینگونه شد! هیچ نگفت و به ذهنش هم نیامد.
مناظرۀ ابنزیاد و حضرت زینب(س)
علی(ع) کل را حُسن میبیند، حتی باطن حادثۀ مدینه را حُسن میبیند، باطن را حُسن محض میبیند، فاصله هم ندارد، درکش هم کامل است، ابنزیاد به زینب کبری(س) گفت: «ما تری الدنیا»[6] دیدی چه بلاهایی به سرتان آمد؟ دختر علی زندگی را چگونه دیدی؟ هیچ صدایش را بلند نکرد، دختر علی(ع) چشم بابا را دارد. آرام به ابنزیاد گفت: «ما رایت الّا جمیلاً»[7] من فقط زیبایی میبینم. شما کور و کر و بیشعور هستید، شما بنیامیه و تابعان بنیامیه تا امروز «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ»[8] هستید و خدا هم از شما ناامید است. خدا میگوید «لاٰ يَرْجِعُونَ» اصلاً منِ خدا امید به برگشت امویان، فرعونیان، یزیدیان و داعشیان تاریخ ندارم. یک ذره امید ندارم. شما اینقدر خبیث هستید!
جهان، جلوهای از حُسن کل
باطن همۀ جریانات برای عبد زیباست، البته اگر چشم دل باز باشد و چشم سر درست ببیند. او میبیند که جهان اصالت و نفسیتی ندارد و کل آن جلوهای از حسن کل است. جهان اصالتی ندارد، نبوده، آن را آوردهاند و میبرند، پس همانجا چشم به وجود اصیل میدوزد و عجیب و زیبا حرکت میکند: «من الخلق الی الحق، فی الحق بالحق، من الحق الی الخلق، فی الخلق بالحق».[9] اینجا دیگر فنای محض است و هیچ خودیتی از خود احساس نمیکند؛ چون خودیتی احساس نمیکند و خودیتی دیگر وجود ندارد، آسیب نمیبیند و خطری متوجهاش نیست. چون نیست و فنای در پروردگار است، باید باشد که به او آسیب بزنند.
فقر مطلق بشر در برابر خدا
او هستی را اینطور میبیند: اصیل نیست و وجود ذاتی ندارد. همهچیز تو تبعی است؛ به تو دادهاند و از تو میگیرند. با این ملاک تمام موجودات عالم فقر ذاتی دارند و همه در فضای نیاز زندگی میکنند، میگوید من از نیازمند گدایی نمیکنم، رو به غنی مطلق دارم و چشم طمع و امیدم در همه چیز فقط به یک نفر است. او دروتخته را برای من جور میکند، پول و مردم و عناصر چه هستند؟ من چشمم به غنی مطلق است، او برایم کار میکند. «وَعَلَى ٱللَّهِ فَليَتَوَكَّلِ ٱلمُؤمِنُونَ»[10] من فقط به او تکیه دارم که برایم وکالت میکند؛ وکالت خدایی، رحیمی، رحمانی، ودودی. «إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا»[11] مدافع بندۀ مؤمن هم شخص خداست.
آنگاه میبیند که تمام موجودات دچار مسکنت و ذلت هستند، کبریایی و بزرگی ندارند و اگر حرکتی هم دارند، برای کبریای مطلق است. آن وقت مسکنت و ذلت خودشان را به او ارائه میکنند، سر روی خاک میگذارند، با چه حالی! به خودش قسم، یک ذره از آن مقام او را درک نمیکنم و پنجاه سال است با نفهمی میخوانم. ذلت و مسکنت کل را که میبیند، خودش را هم جزو کل میبیند که دارای ذلت و مسکنت ذاتی است. با کمال عشق به این مسکنت و ذلت اقرار میکند، درحالیکه صورتش روی خاک است و میگوید «وَأَنَا عَبْدُكَ الضَّعِيفُ».[12] من نفهمیدم که خاکی زدم و بیراهه رفتم، او این را میفهمد که اصلاً بیراهه نرفته است.
صبر خدا در برابر انحراف بشر
این روایت را دیگران هم نقل کردهاند، ما هم نقل کردهایم؛ یک پلکبههمزدن چقدر زمان میبرد؟ پیغمبر(ص) میفرماید: از زمانی که به دنیا آمد تا در محراب کوفه، برای یک پلکبههمزدن هم علی از خدا جدا نبود. حالا من در دورۀ عمرم چقدر غفلت و فراموشی و گناه و انحراف داشتهام! این را که ما میدانیم! هر کسی «عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ»[13] است، اما او نگذاشته راه قطع بشود، این دیگر چه نعمتی است! دید نمکش را خوردیم و نمکدان شکستیم، اما دست رد به سینۀ ما نزد؛ دید گناه کردیم، اما دلمان را تاریک نکرد؛ دید در بعضی از اعمال از رحمتش منحرف شدیم، اما حسین(ع) را از ما نگرفت.
فریادرسی امام حسین(ع) به شیعیان
خدا آن روز را نیاورد که در دل ما تو را با یک نفر دیگر عوض کنند؛ خدا آن روز را نیاورد که اشک ما را بگیرد، بگوید دیگر نمیخواهم گریه کنی. آنها اینطور میدیدند و به ما میگویند: «وَأَنَا عَبْدُكَ الضَّعِيفُ الذَّلِيلُ الْحَقِيرُ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ»[14] این حرف که برای توست، حالا به ما یاد بده که به خدا چه بگوییم؟ پسرش در دعای عرفه یادمان داده که چه بگوییم: «أَنَا الَّذِي أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِي أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِی سَهَوْتُ، أَنَا الَّذِی تَعَمَّدْتُ»[15] این فراز آخر دیگر کُشنده است، حسین جان! این را یاد ما نمیدادی. من بندهای هستم که در گناهانم عمد داشتم.
خیلی غصه نخورید، اهلبیت چنانکه در روایات کتاب بینظیر «کاملالزیارات» به ما وعده دادهاند و گفتهاند: محال است شما به ارادۀ خودتان از خانههایتان بیرون بیایید و در جلسات حسین(ع) شرکت کنید. این کار شما نیست، بلکه ما دعوت میکنیم. وقتی میآیید، کار اشکتان هم با شما نیست، این تجلی ما در شماست که دلتان را رقیق و اشکتان را جاری میکند. به ما قول صددرصد دادهاند که آنچه از گذشتۀ ما، بین خود و خداست، هنوز از جا بلند نشده، تمام گذشتۀ ما را میبخشد. این هم برای گناهان عمدی ماست.
ما به تو راست میگوییم، چون صدای ما را میشنوی. «يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي وَتَسْمَعُ كَلامِي» حسین جان! یک نگاه به ما بکن. اگر روز عاشورا با تو بودیم، فرار نمیکردیم و میماندیم. الان میگوییم جانمان، مالمان، زن و بچهمان، فدای تو. شیعه دائم در معرض خطر و کشتار است، در روضهها و مسجدها بهخاطر شما فرار نکردیم، برای ترس از ترورها جلساتمان را تعطیل نکردیم؛ معلوم است اگر کربلا هم بودیم، مانده بودیم.
پاداش گریه برای امام حسن(ع)
حسین جان! حادثۀ این یتیم دهساله خیلی سوزنده بود. دیگران جنگ کردند، کشتند و کشته شدند، اما بچۀ دهسالۀ نازپروردۀ عمو که خیلی پدرش را یادش نمیآید و همهچیز را در عمو میبیند، چه شد! حادثۀ دیگران در میدان اتفاق افتاد و با این بچه فرق میکرد. پیغمبر(ص) ضمانت قطعی داده (روایاتمان را ببینید) که هر چشمی برای حسنم گریه کند، من ضامن هستم که قیامت آن چشم گریان نباشد.
ما کنار تو برای برادرت گریه میکنیم، کنار تو برای مادرت گریه میکنیم، کنار تو برای پدرت گریه میکنیم، کنار تو برای عباس و اکبر گریه میکنیم، چقدر جالب است! این همه هم برایت سیاه میپوشیم، خودمان را میزنیم، سینه میزنیم و گریه میکنیم، هیچ توقعی از تو نداریم، الّا اینکه ما را در دنیا و آخرت رها نکنی. ما نوکرهای خوبی هستیم، ما را رها نکن!
روضه
همۀ حوادث در میدان اتفاق افتاد، اما حادثۀ این بچه در گودال و بغل ابیعبدالله(ع) اتفاق افتاد. چه لحظهای بوده! به اعتقاد من، شدت مصیبت این بچه کاری کرد که ابیعبدالله(ع) نمیتوانست بلند شود و از پا افتاده بود. ابیعبدالله(ع) خیلی تلاش کرد که بلند شود و این بچه را حفظ کند، اما نشد.
حادثه بهقدری بود که از حرم تا قتلگاه زینب(س) تمام نالهاش درآمده بود! «از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین»؛ میدید چه خبر است! حسین(ع) برای نجات این بچه دست و پا میزد. به زینب(س) سپرده بود که نگذارد عبدلله بیرون بیاید، اما زینب(س) نمیتوانست متمرکز در این یک کار باشد؛ لازم بود گاهی برود بالای سر زینالعابدین(ع)، گاهی هم پیش بچههایی که از تشنگی ناله میزدند، گاهی باید میرفت پیش رباب(س) و بگوید گریه نکن، گاهی هم پیش لیلا باید میرفت و او را بغل میگرفت. بچه در رفتوآمدهای زینب(س) فرار کرد. اگر دست عمه بود که نمیتوانست برود.
عبدلله فرار کرد و دوید سمت گودال، دید عمو نفس نمیکشد، از سرتاپا خون بیرون میزند، تمام بدنش زخم است. گفت: عمو جان! دستت را بده به من تا تو را به خیمه ببرم و به عمههایم بگویم زخمهایت را ببندند. با عمو حرف میزد که یکی از افراد لشکر پیاده وارد گودال شد و شمشیر کشید. این بچه دید عمو در خطر است، میخواهد شمشیر را بیاورد روی بدن عمو، دستش را جلوی شمشیر گرفت و گفت: میخواهی عمویم را بزنی؟ نمیگذارم! شمشیر را زد و دست بچه قطع شد. بچه متحیر شد، ابیعبدالله(ع) افتاده بود، آغوشش را باز کرد و بچه را روی سینهاش گرفت.
حرمله سه تا تیر زده؛ یک تیر سهشعبه به چشم قمربنیهاشم(ع) و یک تیر سهشعبه به گلوی اصغر(ع) زد. حرمله پیاده شد و نزدیک گودال آمد. آمادۀ زدن تیر به گلوی بچه شد که بغل ابیعبدالله(ع) بود. اینقدر بدانید ابیعبدالله(ع) تنها یک کار توانست بکند؛ صورتش را برگرداند تا کشتهشدن بچه را نبیند.
[1]. سورۀ سجده، آیۀ 7.
[2]. سورۀ تین، آیۀ 4.
[3]. سورۀ إسراء، آیۀ 44.
[4]. نور ملکوت قرآن، ج4، بحث 8.
[5]. سورۀ بقره، آیۀ 36.
[6]. این عبارت در کتاب مثیرالأحزان به این صورت آمده است: «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللهِ بِأَخيكِ وَأَهْلِ بَيْتِكِ».
[7]. مثیرالأحزان، ج۱، ص۹۰.
[8]. سورۀ بقره، آیۀ 18.
[9]. اسفار اربعهٔ ملاصدرا.
[10]. سورۀ تغابن، آیۀ 13.
[11]. سورۀ حج، آیۀ 38.
[12]. فرازی از دعای کمیل.
[13]. سورۀ قیامت، آیۀ 14.
[14]. فرازی از دعای کمیل.
[15]. فرازی از دعای عرفه.