شب هفتم
(تهران حسینیه صاحبالزمان(عج))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
با قرآن زندگی کردن تجارت عظیمی است منافع فراوان دنیوی دارد، سود دائم آخرتی دارد، شنیدید حضرت باقر فرمودند آنی که اهل قرآن میشود بخشی از شب را که سحر هست با شوق با رغبت، چون فهمیده قرآن چه میگوید اطمینان دارد، ایمان دارد، به عبادت میگذراند. اینها همانهایی هستند که سعدی در آن قصیده حکیمانهاش میگوید شب مردان خدا روز جهانافروز است، روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست.
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند، مرد اگر هست به جز عالم ربانی نیست، روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد، نتوان دید در آئینه که نورانی نیست، اما روز اهل قرآن، که خیلی روز زیبا و پر ارزشی است. امام میفرماید اظمع به نهارة این به به قرآن برمیگردد ضمیر به در به به کتاب خدا برمیگردد در جمله، روز اینها به سبب قرآن با تشنگی است، این یعنی چی؟ یعنی اگر انسان بخواهد از نگاه حکیمانه و عارفانه به این جمله نگاه بکند معنیاش چیست با این نگاه، اینها روز را به وسیله قرآن تشنه هستند یعنی چی؟ یعنی آفتاب که طلوع میکند تا غروب آب و شربت نمیخورند، سه نفر در زمان پیغمبر سه تا تصمیم اشتباه گرفتند، گاهی آدم مومن است مسلمان است، متدین است ولی فکرهای نادرستی میکند، سریع باید این فکر را به قرآن ارائه بدهد به یک عالم متخصص ارائه بدهد که پیاده نکند و ضرر بکند.
اینها به خیال اینکه با این سه تا تصمیم یک بنده واقعی با ارزش خدا میشوند، یکیشان گفت من از امشب هیچ شبی را تا آخر عمرم نمیخوابم، تمام شبها را بیدار میمانم برای عبادت، یکیشان گفت که من از امشب به کل از همسرم جدا قرار میگیرم دیگر لذت دنیایی را نمیخواهم یکیش هم گفت من از فردا همه روزهای سال را روزه میگیرم این سه تا تصمیم. قیافه هر سه تصمیم هم به ظاهر تصمیمهای عبادتی است آیه نازل شد فکر کنم این آیه موردش این سه تا تصمیم است، قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اَللّٰهِ اَلَّتِي أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ اَلطَّيِّبٰاتِ مِنَ اَلرِّزْقِ ﴿الأعراف، 32﴾ مال و منال و زینت و فرش و خانه و مرکب را که آرایش زندگی است کی حرام کرده؟ مگر کسی اجازه دارد از پیش خودش اینها را حرام بکند به خودش و طیبات من الرزق محصولات باغی، محصولات کشاورزی، محصولات دامی، اینها که رزق پاک من است کی حرام کرده هر کسی به خودش حرام کرده اشتباه کرده.
پیغمبر به بلال فرمود چون شهر هم کوچک بود صدا زود میرسید، یک جاری در مدینه بکش مردم بیایند مسجد، البته وقتی که مزاحم کار مردم نباشد همه آمدند. پیغمبر عظیم الشان اسلام یک منبر سه پله دستور داده بودند درست کنند که مینشینند مردم ببینند و ایشان هم مردم را ببیند فرمودند سه نفر اسم نبردند یک اخلاق اسلام این است که مردم شخصیت همدیگر را حفظ بکنند، اگر چیزی میخواهند بگویند غایبانه بگویند بگویند یک کسی، اگر طرف را میشناسد اسمش را نبرد بگوید کسی، یا اگر یک نفر میخواهد توبه بکند میگوید بروم پیش یک عالم دین بگویم چه کارهایی کردم و راه توبهاش چیست، اگر بخواهد برود مستقیم بگوید آقا من این کارها را کردم حرام است، هر حرفی که حلال نیست زدنش، آبروی انسانی که میخواهد توبه کند محترم است، خداوند اجازه نمیدهد آبرویش را حتی پیش بهترین آخوند، بهترین مرجع تقلید ببرد. ولی حالا راهنمایی میخواهد خب خیلی آسان است برود پیش یک عالم ربانی میگوید آقا کسی این کارها را کرده اگر بخواهد توبه کند راه توبهاش چیست؟ آن هم حق ندارد بپرسد کیست، حق ندارد یعنی اصلا مشروع نیست که سوال بکند. باید بهش بگوید راه توبه کردن آن بزرگوار، آن خانم، آن آقا این است آبرو باید به طور کامل محفوظ باشد.
یکی آمد پیش من گفت که من نمازها و دعاهایی که گفتند اگر بخوانی مرده را خواب میبینی من خواندم و مرده را خواب ندیدم، من فقط اینجوری بهش گفتم که ممکن است سند این دعا یا این نماز یک سند صددرصدی نباشد، شما توقع نداشته باش حالا اگر مرده آمد به خوابت آمده نیامد هم که یک چیز ضروری نیست. رفت. بعد یکی به من گفت چرا اینجوری بهش گفتی، گفتم ممکن است آن مردهای را که او میخواهد ببیند در برزخ گرفتار باشد در شکل گرفتاری مرده را ببیند حالا یا خیلی ناراحت بشود یا نظر احترامیاش به آن مرده برگردد، خدا اجازه نمیدهد آن مرده به خواب این آقا بیاید، ما هم که خیلی زبانمان را نگه نمیداریم، بعد اگر ما سر نگه دار بودیم خب یک چیزهایی در اختیارمان میگذاشتند، ولی در اختیار هیچ کس نمیگذارند هیچکس.
این روایت را نمیدانم تا حالا شنیدید یا نه برای خود من که خیلی جالب و با ارزش است، از روایات شب معراج است، که پیغمبر اکرم شب معراج به معراج در قرآن است اول سوره اسراء، معراج جزء قرآن است قابل انکار نیست خداوند این همه کرات را میلیاردهایش را با این همه وزن در فضا در حال چرخیدن نگه داشته، مگر نمیتوانسته یک بدن هشتاد هفتاد کیلویی پیغمبر را ببرد عوالم بالا را بهش نشان بدهد و بعد برگرداند این که کاری نداشت برای خدا، شب معراج به پروردگار گفت من یک درخواست دارم خداوند فرمود بگو، گفت روز قیامت که میخواهی پرونده امت من را برسی جلوی امتهای دیگر و پیغمبرهای دیگر پرونده اینها را باز نکن، امتهای دیگر نفهمند که مثلا این امت آنهایی که جزء امت هستند، خودش یک تعدادی را گفته که اینها جزو امت من نیستند، رباخور جز امت نیست، منکر حجاب جزو امت نیست، آنهایی که جزء امت هستند یعنی ماها، ماها یقینا جزء امت هستیم.
گفت پرونده اینها را امتهای دیگر نبینند انبیاء دیگر نبینند من طاقت ندارم آبروی امتم بریزد، این هم محبت پیغمبر به ما. لطف پیغمبر به ما. به خدا قلب آدم میخواهد بایستد خداوند خطاب کرد یقین بدان که من قیامت پرونده امت تو را جلوی تو هم باز نمیکنم خودم به حسابشان میرسم، خدا آبرودار است، بالای منبر فرمودند سه نفر سه تا تصمیم گرفتند، تصمیمشان اشتباه است عملی نکنند چون این تصمیم شما را مقرب خدا نمیکند، یک کار بیخودی است، نردبان نیست که شما را به لطف و رحمت خدا برساند یک. یکی تصمیم گرفت که کل روزهای عمرش را تا بمیرد روزه بگیرد من اینجوری نیستم من ماه رمضان را روزه میگیرم، مثلا اول ماه وسط ماه آخر ماه اما بقیه روزها را غذا میخورم، مهمانی میروم و با زن و بچه هستم این تصمیم درستی نیست، یکی هم تصمیم گرفته تا آخر عمرش حق همسرش را تعطیل بکند، یعنی به عواطف و غریزه جنسی همسر جواب ندهد این یک تصمیم گناهکارانهای است، رفتی ازدواج کردی زن حق دارد حقوقی دارد، و یک حقش هم ارضاء عواطف او و غرائز جنسی اوست، این چه تصمیمی است؟ این ظلم به زن است، من به یک کشیشی گفتم در اروپا گفتم شما آخوندهای کلیسا عادل نیستید، شما ظالم هستید، گفت چرا؟ گفتم برای اینکه خدا زن و مرد را مکمل همدیگر قرار داده است، شما آمدید ازدواج را به کلیساییها حرام کردید هر چی زن در اروپا حق داشته به تعدادی که باهاشون ازدواج نمیکنید حقشان را پایمال کردید، شما لشگر شیطان هستید. بعد روی منبر گفت گفت من همسر دارم من کنار همسرم هستم، من عواطف همسرم را جواب میدهم، غرائز همسرم را جواب میدهم، آمد اعلام کرد مرد و زنی که کنار یکدیگرند هر مقدار وقتی که کنار یکدیگرند، هر شب کنار یکدیگرند سه شب یک بار کنار یکدیگرند، هفتهای یک بار کنار یکدیگرند از چهار ماه نباید بگذرد، معصیت است. حالا یک کسی مزاج گرمی دارد هم شوهر هم زن، هر شب میخواهند جواب غرائز همدیگر را بدهند خب بدهند پیغمبر آمد اعلام کرد که این کار عبادت است و وقتی مرد و زن میروند غسل میکنند به هر قطره آبی که از بدنشان روی زمین میریزد خدا یک حسنه در نامه عملشان مینویسد، کی گفته کنارهگیری از همسرتان شما را به مقام قرب خدا میرساند نخیر برعکستان میکند به عنوان ظالم کلهتان را به جهنم میکوبد. این مقام قرب نیست. و آنی هم که تصمیم گرفته شبها را تا صبح بیدار بماند عبادت کند من اینجوری نیستم، خدا در قران بهش گفت قُمِ اَللَّيْلَ إِلاّٰ قَلِيلاً ﴿المزمل، 2﴾ حبیب من شبت را سه قسمت کن دو قسمت را راحت بخواب، وَ جَعَلْنٰا نَوْمَكُمْ سُبٰاتاً ﴿النبإ، 9﴾ دیر خوابیدن، بیخوابی از دکترها بپرسید از روانکاوان بپرسید ضرر دارد، حالا یک دهه عاشوراست که ما یک مقدار خاکی میرویم شب را دیر میخوابیم، اما شبهای دیگر را سعی بکنید نهایتا دیگر ده و یازده بخوابید که بیخوابی ضربههای سنگینی به تدریج به بدن میزند.
فرمود من دو سوم شب را میخوابم یک سومش را بیدار هستم، یک چیز جالبتر برایتان بگویم، یکی از فرزندان، یا یکی از کارگرهای زین العابدین امام چهارم زین العابدین، امام سجاد، زینت عبادتکنندگان عالم، میگوید من دیدم حضرت ده صبح یازده رکعت نماز سحر را ایستاد به خواندن، آخه این نماز وقتش سحر است اما امام چهارم ایستاد خواند پنج تا دو رکعت یک دانه یک رکعت بعد قنوت یا رب و استغفرالله و گریه و تمام شد، من آمدم خدمت امام، گفتم آقا این نماز شب بود؟ فرمود بله، گفت آقا این نماز که قرآن میگوید سحر وقتش است خودتان هم که میگویید سحر، فرمود من دیشب خسته بودم شرعی نبود بدنم را در زحمت بیندازم خوابیدم حالا قضایش را به جا آوردم. یعنی بدن را ناراحت نکنید.
حرف قرآن و روایات این است بدن باید خوش باشد، سالم باشد، سرحال باشد، لذا در قرآن مجید آمده میگوید که تمام نعمتهای پاکیزه را بخورید، همه نعمتهای پاکیزه را، به خصوص یک نعمتهایی را در قرآن اسم برده که امروز طب جهان را شگفتزده کرده مثلا از نعمتهایی که قسم بهش خورده انجیر است و زیتون، خدا به این دو تا میوه قسم خورده. انجیر و زیتون، من شنیدم از یک آدم متخصصی که او میگفت، میگفت اسم انجیر هفت بار در قرآن آمده زیتون هفت بار، انجیر سه بار، هر کسی عادت داشته باشد شبانه روز هفت دانه زیتون و سه دانه انجیر بخورد آلزایمر مغزی نمیگیرد، قسم خورده به انجیر و زیتون.
راجع به خرما چقدر قرآن حرف دارد، راجع به انگور چقدر حرف دارد همه اینها را هم میگوید کلوا من طیبات ما رزقناهم، من امر میکنم از آنچه روزی کردم بخورید، اما برای اینکه سالم بمانید اضافه به این کارخانه ندهید کلیه یک حدی دارد قدرتش، قلب یک حدی دارد، خون یک حدی دارد، کلوا بخورید و اشربوا آشامیدنیهای حلال را بیاشامید و لا تصرفوا اینجا پیغمبر یک نسخه دارد فرموده تا کاملا گرسنه نشدید نخورید، تا کاملا سیر نشدید بیایید از سر سفره کنار، صد سال هم راحت زندگی کنید، نود سال هم زندگی کنید.
ببینید خدا میخواهد بدن خوش باشد، خب این که امام باقر میفرماید اظمع به نهاره، روزش به خاطر قرآن تشنه است، یعنی چی؟ یعنی وقتی آفتاب میزند تا غروب آب نمیخورد؟ آبمیوه نمیخورد؟ شربت نمیخورد؟ دوغ نمیخورد؟ شیر نمیخورد؟ نه معنیاش این نیست، این سه چهار تا معنای خیلی بالایی دارد، یک روز است دیگر روز وقت فعالیت است، تشنه است تشنه چیست؟ خدمت، قرآن را فهمیده دارد قرآن میگوید که وَ تَعٰاوَنُوا عَلَى اَلْبِرِّ ﴿المائدة، 2﴾، همتان به هم برای کار نیک و پاکی جامعه کمک بدهید، میبیند قران مجید میگوید فَاسْتَبِقُوا اَلْخَيْرٰاتِ ﴿البقرة، 148﴾، برای کار خیر بدوید، آرام نباشید، تشنه خدمت است، یک خدمت خیلی مهم رفتن دنبال کاسبی حلال است برای خدمت به بدن، برای خدمت به زن و بچه، برای زیارت رفتن، برای خوش بودن در زندگی که دستم را پیش کسی با ریختن آبرویم دراز نکنم. این یک خدمت است، کسب یک خدمت به خود، خدمت به زن و بچه اینجور که دولت مرتب دارد میگوید خدمت به مملکت است.
کار اقتصاد مقاومتی، این عبادت است، شما همه اسم کتاب شریف کافی را شنیدید، نمیگویم معتبرترین کتاب است، اما کتاب بسیار معتبری است، این روایت در کافی شریف است، پیغمبر میفرمودند عبادت هفتاد بخش است شصت و نه بخش عبادت در کسب حلال است، مردم اگر جنس سالم تولید کنند کارخانهها جنس سالم تولید کنند، لبنیات سالم تولید بکنند، پروتئین سالم تولید بکنند، چقدر عبادت کردند، خب روز اهل قرآن تشنه خدمت هستند اول خدمت به خودشان به بدنشان، به جانشان، به زن و بچهشان، بعد هم خدمت به مردم خدمت به مملکت، این یک تشنگی است.
یک تشنگیشان این است تشنه حل مشکلات مردم هستند، حالا یا در مغازه حل میکند یا مدیر اداره است و قدرت دارد این مراجعین مظلومی که میآیند بلند میشود سلام میکند دست میدهد احترام میکند، بعد با اخلاق میپرسد کارتان چیست؟ کجایش گیر است؟ جوری نباشد هر روز بیایید و بروید یک ماه بیایید و بروید محبت کنید به من بگویید امضا میخواهید نامه میخواهید، به بایگانی بگویم به مدیر پایین دستم بگویم، تشنه محبت به بندگان خداست. اینی که دارم برایتان میگویم من واسطه دوم هستم، یعنی کسی که برایم نقل کرد نود و هفت سالش بود از دنیا رفت، کی؟ سی سال پیش. یعنی الان میشود صد و بیست و هفت سال اگر زنده بود.
ایشان میگفت من جوان بودم تهران محلات برق نداشت فقط خیابان امیرکبیر یک کارخانه برق کوچکی حاج محمد حسین امین الضرب آورده بود خیابانها را همان امیر کبیر و سرچشمه را تا نزدیک توپخانه با فاصلههای زیاد لامپهای کمنوری بود یکی یک شعله هم داده بودند به خانهها نمیکشید بیشتر، بیشتر تهران بدون برق بود تهران قدیم.
گفت در کوچه ما یک طلافروش بود، کاسبیاش هم خوب بود از بس که این آدم سالم، مطمئن، راستگو، خب یک کاسب اگر این باشد پیغمبر اکرم میفرماید روزی برایش دوشیده میشود، خلق الحسن یدرّ الرزق، اخلاق پاک رزق را از جانب خدا به سوی انسان میکشد. درست هم است. آدم پاک سالم، جنس سالم، معاملات سالم، گفت تمام گروه محل ما هر کسی عروسی داشت، عقد داشت کاری داشت طلا میخواست نود درصد از این آدم خرید میکردند، خب پول آدم زیاد میشود وقتی خوش اخلاق است و این آدم صبح که میرفت در مغازهاش د رهمین بازار تهران بازار قدیمی تهران، گفت همینطوری عین آدم تشنه له له میزد یکی از در مغازه بیاید داخل بگوید حاج آقا من قرض دارم نمیتوانم بدهم میگفت برو به طلبکارت بگو بیاید میرفت طلبکارش را میآورد میگفت چقدر از این آقا طلب داری آن زمان مثلا دو تومان، میگفت این دو تومان. بده یک کاغذ بده که این بدهکار به تو نیست، بعد به این بدهکار میگفت من نمیخواهم این دو تومان را، اما یک وقتی پولدار شدی دلت خواست طلب من را بدهی دو تومان را بده به یک آدمی که مشکل دارد به من نمیخواهد بدهی، روزی ده نفر، هشت نفر هفت نفر، یکی میآمد میگفت حاج آقا من دخترم را میخواهم شوهر بدهم برای داماد پول ندارم انگشتر بخرم آخه مستحقهای آن زمان من جوان بودم به تور من هم زیاد خورده بودند راست میگفتند، دروغ نمیگفتند، میگفت پول انگشتر ندارم راست میگفت، تیپ هم همه تیپ مومن باور نمیکردند کسی دروغ بگوید، یک انگشتر بهش میداد میگفت بابا برو به خانمت به عروس و به داماد نشان بده میپسندد دست د اماد کن به سلامت، حرامخور هم کم بود که کسی به تقلب برود بگوید من مستحق هستم بهش بدهند، نه.
ایشان میگفت غروب بازار را میبستند مردم میرفتند نماز جماعتشان را میخواندند میآمدند خانه ده شب هم کل تهران خواب بودند، من یادم است سحرها هم از داخل کوچهها یک در میان دو در میان از خانهها صدای گریه، ناله، استغفار، یارب میامد من در گوشم پر است در محل خودمان، اصلا ما در خانه خودمان خوابیده بودیم از همسایه صدای ناله و گریه میآید، صدای استغفار و توبه میآمد، گفت غروب آمد خانه یک خانمی داشت گفت هم محلی ما بود بسیار خانم بزرگوار، مطیع شوهر، شاهی نمیکرد در خانه که به مردش بگوید هر چی من بگویم، خانه برادرت نرو خانه عمهات نرو خانه پدرت نرو صله رحم که لازم است نرو یعنی چی باید بگویی برو، نرو بد است، یک سفره تر و تمیز شام دو نفره برای خودش و شوهرش انداخت، گفت خانم به خدا من گرسنه هستم، یک لقمه از این غذا از گلوی من پایین نمیرود. چرا؟ چی شده؟ طلا بردند پولش را ندادند ضرر کردی؟ چی شده؟ گفت نه من چرا ضرر بکنم من که صاف دارم معامله میکنم من که مستقیم و سالم هستم گفت نه، از امروز صبح تا غروب یک گرفتار به من مراجعه نکرده معلوم میشود امروز من از چشم رحمت خدا افتادم. اگر من امروز آدم خوبی بودم که خدا چهار تا گرفتار را میفرستاد پیشم هیچ کس نیامد، به آن مغازهای گفتم گرفتاری نیامده نیامده اگر آمد بفرستید نه هیچ کس نیامده نمیتوانم غذا بخوریم.
یک ساعتی با خانمش نشست و دیگر وقت خواب مردم تهران بود گفت خانمش رختخواب را انداخت و لباسهایش را درآورد و خوابید و ده دقیقه که گذشت بلند شد دوباره لباسهایش را پوشید، گفت خانم تا صبح احتمالا منتظر من نباش من دارم میروم کوچه به کوچه بگردم یک گرفتار پیدا کنم مشکلش را حل کنم تا راحت بشوم. گفت برو من هم دعایت میکنم زن و شوهر دعاگوی همدیگر بودند. رفت.
دو نصف شب رسید در یک کوچه دید یک جوان بیست و یکی دو ساله صورتش را گذاشته به دیوار گردن کج زار زار دارد گریه میکند، گفت آنی که میخواستم پیدا کردم آمد سلام کرد و جوان را بغل گرفت و اشکش را پاک کرد و گفت چه شده؟ گفت یک دختر غریبهای را امروز آوردند در این خانه من نمیدانم برای کجاست، من این دختر را دیدم دلم هم میخواهد ازدواج بکنم اهل کار بد نیستم، در زدم من را ردم کردند، گفت این خانه چه خانهای است؟ گفت به احتمال قوی خانه بدکاران باشد این دختر سالم است این به دام افتاده، گفت مشکلی نیست در زد، ساعت دو نصف شب خواب بودند، یک خانمی آمد دم در، چشمهایش به این قیافه افتاد محاسن و لباس دینی و آن وقت کت شلوار نبود همه پالتوی بلند داشتند، آقا اینجا چه کار داری گفت من اینجا کاری ندارم دختری را که امروز آوردند هر چی خرجش کردی آوردی از هر کجا یا برایت آوردند پولش رانقد میدهم بیشتر هم میدهم بده به من ببرم، آن زن هم پیش خودش گفت خب من با این دختر بخواهم کاسبی بکنم پول یک سالش را میتوانم از این بگیرم گفت اینقدر بده ببر گفت بفرما، به جوان گفت جا داری؟ گفت نه من جا ندارم شبها در کاروانسرا میخوابم گفت بیایید برویم دوتایی را آورد سحر خانه، به خانمش گفت نه خدا نظرش از من برنگشته من این پسر را فردا میبرم در مغازه خودم هم طلا را بهش میشناسانم هم فروش، تو هم به این دختر دین یاد بده، نماز، غسل، وضو، عفت، عصمت، یک سال که گذشت یک عروسی کامل برای این دختر و این پسر بعد از عقد گرفت برایشان هم خانه گرفت اینها هم کسبشان خوب بود پیش ایشان یک روز آمد به این صاحب مغازه گفت، گفت که آقا من اهل منجیل هستم، بالای قزوین بین قزوین و رشت، آنجا من خانواده زیادی دارم عمه و خواهر و خاله، آن وقتها هم که ماشین نبود آدم یک روز برود منجیل و برگردد، ده روز میکشید بروند و ده روز هم برمیگشتند، گفت اگر اجازه بدهید من دست زنم را بگیرم بروم شهر خودمان، گفت قاطر کرایه کن تمام جهازیه زنت را بار کن من هم بهت میدهم پول هم میخواهی بهت میدهم برو به سلامت، اما گاهی نامه به من بنویس از احوال خودت و این دختر به من خبر بده با یک نامه فقط خبر داشت.
جنگ دوم جهانی داشت تمام میشد، این حاجی طلافروش میخواست برود رشت کاری داشت غروب میرسد منجیل، میبیند در مغازه نانوایی پنجاه نفر ایستادند، به یکی گفت چرا اینقدر شلوغ است؟ گفت آقا جنگ است گندم گران است نانواها تک نان به مردم میدهند، گفت آرد این منجیل دست کیست؟ گفتند دست فلانی فلانی کی بود؟ همان جوان، آمد در خانهاش، در زد جوان آمد دم در، دید آنی است که همه جوره نجاتش داد افتاد روی پایش، بلندش کرد، گفت بیا داخل گفت داخل نمیآیم، مردم گرسنه هستم همین الان هر چی در انبارت آرد است بفرست در مغازه تا فردا شب تا دو شب، تا سه شب پخت کنند پولش را من میدهم نان مجانی به مردم بدهید، گفت حاجی خودم این کار را میکنم، یعنی حلقه خدمت دوتا شد، با قرآن تشنه خدمت است.
حالا خیلی معمولی بخواهیم معنی بکنیم یعنی گاهی روزها مطابق روش پیغمبر با قرآن روزه میگیرند تشنه هستند یعنی روزه میگیرند ولی این معنا معنای کاملی است برای روایت امام باقر. حرف امشب هم تمام.
گر بماندی زنده بردوزیم جامهای کز فرق چاک شده، ور بمردیم عذر ما بپذیر ای بسا آرزو که خاک شده.
عزیزانم خواهرانم، بچه شش ماهه با چقدر آب سیراب میشود، اولا یک بچه شش ماهه را با لیوان میشود آب داد آن لبهای کوچک نازک که به لیوان نمیرسد بعد هم آن قدر آب از گلویش پایین نمیرود که خفه میشود، مادران ما یا همسران ما بچه کوچک شش هفت ماهه را چطوری آب میدادند یا یک ذره آب ته شیشهاش میریختند و سر پستونک را میبستند تازه نگهش میداشتند که آب نپرد در حلق بچه قطره قطره بخورد، یا یک پنبه میگذاشتند در آب نعلبکی کنار این لبش میگرداندند بچه یک خرده نم آب را میخورد. چقدر آب میخواست؟
یک دو کلمه حرف مادرش را گوش بدهید، یک مادر دلسوخته که غذا داشتند اما غذای پختنی نداشتند غذای خیلی کم چون اینها داشتند میرفتند کوفه بساطشان داشت تمام میشد خب این مادر غذایی که میخورد یک ذرهاش هم باید گوشه دندانش بجود چون شیر ندارد اینقدر نرمش بکند بگذارد روی زبان بچه بچه خب یک ذره غذا بخورد تشنه میشود گرم است پنجاه درجه است
مادر بچه را بغل گرفته، بچه بیتاب است، مخواه از باغبانت آب اصغر، نخواهی شد دیگر سیراب اصغر، مخواه از من غمگین آب نباشد به غیر اشک چشمم آب اصغر. کنی بخت مرا از خواب بیدار، روی یک لحظه اندر خواب اصغر، برو در خواب ناز ای نازنینم، که بلکه بینی خواب آب اصغر. زبان دور دهان خود مگردان، پسرم اینقدر من را نسوزان، مبر از پیکر من تاب اصغر. مادر من دیگر طاقت دیدن وضع تو را ندارم دیگر بچه را ندید ولی خیلی امیدوار بود که دیگر این بچه را نمیکشند آب بهش میدهند، تا کی امیدوار بود تا وقتی که بهش گفتند رباب پشت خیمهها بابا یک قبر کوچکی کنده از خیمه دوید بیرون مچین خشت لحد تا من بیایم، تماشای رخ اصغر نمایم.